-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 9 اردیبهشت 1403 10:23
سرزنده و شیطان است حتی در 90 سالگی 90سال را باید داشته باشد. خوش روحیه است حتی حالا که چین و چروک تمام صورتش را گرفته. خاطراتش را بسیار روشن به یاد می آورد و وقتی با شادمانی از آن ها حرف می زند حتی حوادث غمگین زندگیش هم از کنایه های شادی بخش او در امان نمی مانند! شیطنت هایش در تعریف وقایع حیرت انگیز است. به غیر از...
-
گیلاس سرخ
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 10:11
دیگه چه می خوام بهتر از این؟ من دوسالم بود و داداشم یک سالش، که مادرم از بابام جداشد. ما با مادر پدرم زندگی می کردیم. پدرم بعد از سه، چهار سال دوباره ازدواج کرد. ما پیش مادر بزرگ مون موندیم. بزرگ که شدیم از آقام می پرسیدم که فامیلی مادرم چیه؟ کوچیک بودم وقتی مادرم از آقام جدا شد. نمی دونستم فامیلی مادرم چیه. آقام هم...
-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 26 فروردین 1403 16:47
زندگی سخت اما شیرین است وقتی از دوستم می شنود که کسی در مورد زندگیش می خواهد با او گفت و گو کند می پذیرد. اما در جواب آشنای من که به او می گوید: " روزی که برای کار می آیی یک ساعت از وقت کار را می گذاریم برای مصاحبه."، مخالفت می کند و می گوید:" روزی که دوست شما می خواهد با من مصاحبه کند برای من روز مهمی...
-
گیلاس سرخ
یکشنبه 19 فروردین 1403 12:58
آبی که نشاط می پراکند دو بهار پرباران را پشت سر گذاشته ایم. روستاهای اطراف تهران از نعمت طبیعی این دوسال، آب و رنگ دیگری به خود گرفته اند. بوته ها که بیشه زار ساخته اند با ساقه های برافراشته و برگ های پهن سیراب شده از نعمات طبیعت بر سر، خودنمایی می کنند. برگ هایی که با متانت برگرفته از رشد بیش از حد با وزش باد به این...
-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 12 فروردین 1403 09:31
به خاطر اخلاق پدرم با لبخندی شیرین به اطرافش نگاه می کند. در رفتار و کلامش آرامشی وجود دارد که با دیدن آن به خود می گویم از آن انسان هایی است که دوران کودکی و نوجوانیش را بی مشکلی که مزاحم رشد طبیعی جسمی و روانی او شده باشد گذرانده است. اما همین که گفت و گو را با سؤالی از خانواده ی پدریش شروع می کنم در عرض چند دقیقه...
-
گیلاس سرخ
یکشنبه 5 فروردین 1403 09:53
معنی شادی را کی می دونه؟ وارد یک مغازه ی کبابی و جگرکی می شوم در خیابان جمهوری. از آن مغازه های کوچکی که باید از راه باریک بین دو ردیف میز بگذری. میز کار و صندوق صاحب مغازه همان دم در ورودی است. در را که باز می کنم صاف جلوش هستم. من خبرنگارم. می خواهم با شما چند دقیقه در باره ی شادی حرف بزنم. مرد جوانی را که در فضای...
-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 27 اسفند 1402 10:47
از دنیا خیری ندیدیم یک دفعه متوجه شدم بیشتر مسافران اتوبوس با زنی صحبت می کنند. انگار همه او را می شناختند. خوب که دقت کردم دیدم زنی مسن است. کنجکاو شدم که در شهر بزرگی مثل تهران، چطور چنین چیزی ممکن است؟ کمی پرس و جو کردم معلوم شد که زن در روزهایی از هفته در امامزاده ای که در مسیر آن خط اتوبوس است می نشیند و مردم او...
-
گیلاس سرخ
شنبه 19 اسفند 1402 12:53
شادی را در عشق می بینم من شادی را در عشق می بینم. پنج ساله کسی را دوست دارم. از سه سال قبل از سربازی شروع شد. از خانواده ام خواستم به خواستگاریش برن. پدرم گفت:" اگر دوسال سربازی رو برات صبر کنه واقعا دوستت داره." و او منتظرم ماند. بعد از سربازی رفتیم خواستگاری. پدر دختر گفت:" سر یک کار دولتی برو. بعد...
-
گزارش یک زندگی
شنبه 12 اسفند 1402 11:03
خدا هر دری را به روی ما باز می کرد هر وقت از کنار مغازه می گذشتم و او را می دیدم که با چادر گره زده به پشت کمر روی چارپایه ای در پیاده روی جلوی مغازه نشسته و به رفت و آمد مردم وماشین ها خیره شده فکر می کردم شوهرش داخل مغازه مشغول رتق و فتق امور است و او از سر بی حوصلگی، دمی از خانه بیرون زده. گاهی از ورای شیشه ی در می...
-
گیلاس سرخ
یکشنبه 6 اسفند 1402 11:54
بلال، 300 تومن! در پیاده رو راه می روم. مرد مسنی گونی ذرت و منقل زغالش را کنار جدول گذاشته و بلال کباب می کند. بستنی فروش دوره گردی که یخدان بستنی هایش را روی چرخی که قبلا کالسکه ی بچه بوده دور می چرخاند از کنار مرد بلال فروش رد می شود. لحظه ای می ایستد:" بلال دونه ای چنده؟" -300 تومن. -300 تومن! خب صبر کن...
-
گزارش یک زندگی
شنبه 28 بهمن 1402 10:07
ساده بودم فکر می کردم طلاق یعنی اینکه آدم را می برند زندان!! صحبت مان که تمام شد به سادگی گفت:" می خواهید با خواهرم حرف بزنید؟ او را از بچگی دزدیدند. دوبار ازدواج کرد و بالاخره بعد از 50 سال جدایی پیدایش کردیم ..." 50 سال ربوده شدن ... بهتم زد. انگار کسی در چاهی 50 ساله رهایم کرد؛ سرگردان و معلق. دختر بچه...
-
گیلاس سرخ
یکشنبه 22 بهمن 1402 10:34
در کشتی نشسته ام! در اتوبوس نشسته ام، در افکارم غوطه می خورم. اتوبوس شلوغ است. همان طور که در خودم هستم وبقیه ی مسافران را انگار با فاصله از خودم می بینم سه نوجوان 14، 15 ساله سوار اتوبوس می شوند با آکاردئون و تنبک. با فشار راه شان را باز می کنند تا خودشان را به قسمت زنانه برسانند. هنوز کاملا مستقر نشده اند که صدای...
-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 15 بهمن 1402 11:21
زندگی را جور دیگری دوست دارم جسارتش در زندگی غریب است. در سن 10، 11 سالگی در کنار برادرش نقاشی می کشد و می فروشد تا جبران کمبود درآمد پدر را بکند. در 18 سالگی با اینکه نمره ی قبولی کنکورش از حداقل نمره ی پذیرش در رشته ی پزشکی خیلی بالاتر است رشته ی مهندسی کشاورزی را انتخاب می کند تا با طبیعت همراه شود و با علاقه کار...
-
گیلاس سرخ
جمعه 6 بهمن 1402 17:08
حالا می فهمم چرا! صبح شده. به طرف پنجره می روم تا پرده ها را کنار بزنم. دیدن درخت های سرسبز حیاط خانه ی قدیمی رو به رویی احساس فرح بخشی به من می دهد. در ایوان خانه، وقتی باران نمی بارد قالیچه ای می اندازند با دو پشتی که به دیوارهای شیشه ای سراسری کنار ایوان تکیه داده اند. همیشه فکر می کردم محلی است برای درس خواندن بچه...
-
گزارش یک زندگی
یکشنبه 1 بهمن 1402 12:04
در این 17 سال بیشتر وقت ها گرسنه بودم!! روزی که او را درمحل کار یکی از آشنایان دیدم سکوت سنگینی اورا در خود فرو برده بود. آهسته و بی رمق قدم برمی داشت. نگاهش با همه چیز بیگانه بود. مظلومانه می خواست که دیده نشود. کسی را هم نمی دید. حضوری را حس نمی کرد. گویی در جایی غریب گرفتار شده باشد. گیج و گنگ، به شبحی می مانست که...
-
از گذشته ....
یکشنبه 24 دی 1402 09:51
"گزارش یک زندگی" در کنار "گیلاس سرخ" خاطرات سفری من تمام شد! منظورم البته سفر هایی است که خاطراتی از آنها در ذهنم مانده بوده که دوست داشتم در موردشان بنویسم. از هفته ی آینده؛ هر هفته یک مطلب از مطالب چاپ شده ام در روزنامه های مختلف را در وبلاگ می گذارم. این مطالبم مصاحبه هایی است با دو هدف متفاوت...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 17 دی 1402 13:07
قلعه ی بهستان، گنبد سلطانیه، قلعه ی لک لک ها، دودکش جن، معبد داش کسن و کوه های رنگی آلاداغ لار اسفند ماه سال 1401 به زنجان سفر کردیم. در اطراف زنجان دیدنی های جذابِ زیادی هست که شاید سفری یک هفته ای برای دیدن همه ی آنها لازم باشد. ولی ما در اون سفر سه روز کامل و یک نصف روز فرصت داشتیم. می دونستیم که باید انتخاب کنیم و...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 10 دی 1402 09:41
" فیلبند " یا اقیانوس ابرها ...! شهریور ماه سال 1401 به روستای فیلبند ( در 56 کیلومتری شهر آمل ) رفتیم. اقامتگاه ما در طبقه ی دوم ساختمانی سه طبقه بود با تراسی بزرگ رو به کوه ها و جنگل و مشرف به خانه های پایین دست روستا. نگفته پیداست که بهترین قسمت طبقه ی ما، همین تراس بود. جایی که در اون چند روز سفر صبحونه...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 3 دی 1402 10:29
" جهنم دره " است ولی گوش شیطون کر بسیار زیباست!؟ خرداد ماه سال 1398 با تور به مشگین شهر در استان اردبیل سفر کردیم. اسمِ برنامه ی تور، " تورِ خیاو " بود. در مورد خیاو نوشته شده: " نام قدیمی و اصلی مشگین شهر، خیاو است. نام " خی او " به معنی مشک آب برگرفته از زبان پهلوی پارتی است....
-
خاطرات سفری
دوشنبه 27 آذر 1402 20:40
غار " دِه شیخ " یا غار " علی صدر " شماره ی دو ... خرداد ماه سال 1397 برای چهار روز به روستای کَریَک در استان کهگیلویه و بویر احمد رفتیم. در مورد این روستا نوشته شده: " روستای کریک از توابع شهرستان دنا معروف به ماسوله ی استان کهگیلویه و بویراحمد یکی از کهن ترین روستاهای ایران است و قدمت آن به...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 19 آذر 1402 10:09
جذر و مدِ دریا و بازی فوتبال ... ماه فروردین سال 1396 به شهر میناب در استان هرمزگان رفتیم. از میناب به بندر عباس و از بندر عباس با قایق به جزیره های قشم و هرمز. از قایق که پیاده شدیم ماشینی گرفتیم تا ما را به قشم ببرد. در بین راه راننده با اشاره به مسیرهای شوسه ای که مانند جاده ای تا نزدیکی آب می رفت ( و گاه به گاه هم...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 12 آذر 1402 12:13
شگفت انگیز است این سازه ی آبی شوشتر! فروردین ماه سال 1395 به شهر شوشتر رفتیم در استان خوزستان. روزی که رفتیم تا سازه ی آبی شوشتر را ببینیم من هیچ تصوری از این سازه در ذهنم نداشتم. ولی وقتی بلیت گرفتیم و وارد شدیم حتی با همون نگاه اول شکوه و عظمتِ بناها، آب خروشان و شاداب، آبشارهای جورواجور در چپ و راست وتپه های دور و...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 5 آذر 1402 10:06
شهر زیرزمینی "نوش آباد" دی ماه سال 1394 به کاشان سفر کردیم. از دوستی که به کاشان رفته و در خانه ی منوچهری ها اقامت کرده بود شنیدیم که جای بسیار خوبی است. ما هم زمان سفر به کاشان تصمیم گرفتیم در خانه ی منوچهری ها جا بگیریم. سوئیتی می خواستیم. مسئول پذیرش به ما اطلاع داد که شب اولی که ما به کاشان می رسیم سوئیت...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 28 آبان 1402 10:11
توقف تولید پیکان و غصه ی این جوان شهرستانی ... هفته ی دوم تعطیلات نوروز سال 1394 به شهر بروجرد در استان لرستان رفتیم. یک روزِ سفر را برای گشتن در شهر خرم آباد گذاشته بودیم. یادم نیست از چه سالی این عادت را هم به روالِ سفر کردن هامون اضافه کردیم که قبل از حرکت از تهران اطلاعاتی از دیدنی های محل سفرمون یادداشت می کردیم...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 21 آبان 1402 11:15
هتلی با تعمیرکارِ زن اسفند ماه سال 1393 به شهر کردکوی در استان گلستان سفر کردیم. سوئیتی در یک هتل هفت هشت طبقه گرفته بودیم. روز دوم یا سوم سفرمون بود که هم تلویزیون اتاق ما مشکل پیدا کرد هم توالت فرنگی. به پذیرش هتل خبر دادیم تا تعمیرکار بفرستن. تعمیرکار که اومد دیدیم یک زنِ بیست و چند ساله است. وقتی او مشغول شد تا...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 14 آبان 1402 09:41
سفری بدون " کارت بانکی "..... تیر ماه سال 1393 به شهر " بروجن " در استان چهار محال و بختیاری رفتیم. از جمله شهرهای اطراف بروجن که به آنها سر زدیم شهر " سمیرم " در استان اصفهان بود. از شهر سمیرم خاطره ی خیلی خوشی دارم که مربوط می شه به یک سفر گزارشی تحقیقی، سال 1367، در مورد بررسی نقش زن...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 7 آبان 1402 10:15
کوهستان است اما با کوه هایی مینیاتوری .... فروردین ماه سال 1393 به شهر بیرجند در استان خراسان جنوبی سفر کردیم. بنا به عادت سفری خانواده ی ما در بیرجند مستقر شدیم و به چند شهر و روستای اطراف بیرجند سر زدیم. اسم یکی از این روستاها " هِندَوالان " بود. روستایی در 85 کیلومتری شمال شرق بیرجند. شنیده بودیم مسجد...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 30 مهر 1402 10:26
زمستان در ییلاق " ماسال " معمولا همه در فصل گرم به ییلاق ها میرن تا چند روزی در هوای خنک و لطیف ییلاق گردش کنن. ولی یادم نیست ما به چه دلیل تصمیم گرفتیم زمستان ( دی ماه سال 1392 ) به ییلاق ماسال بریم! از تهران اتاقی در یک مهمانپذیر رزرو کردیم. مهمانپذیر را تصادفی انتخاب کرده بودیم ولی وقتی رسیدیم و وسایل را...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 23 مهر 1402 10:24
قدم به قدم چادر بود و مسافر هفته ی دوم تعطیلات نوروز سال 1392 به بوشهر رفتیم. برای قدم زدن در ساحل دریا باید از خیابون و پیاده روی کنارش می گذشتیم تا به ساحل شنی برسیم. پیاده رو قدم به قدم با چادرهای برافراشته ی مسافران پر شده بود. در عین شلوغی نظم و ترتیبی هم به چشم می خورد. چادرها همه یک اندازه بودن ولی رنگارنگ. (...
-
خاطرات سفری
یکشنبه 16 مهر 1402 10:18
مثل شعله های آتش بود در دشت ...! همان طور که در مقدمه ی این " خاطرات نویسی " نوشتم ما سفرهامون را از دو سالگی پویا شروع کردیم. سفر می رفتیم چون نیاز داشتیم چند روزی از زندگی مون در تهران و دل مشغولی های اون رها بشیم و به ذهن مون و خودمون در کل استراحت بدیم. به همین دلیل تصمیم به سفر رفتن در دقیقه ی 90 در اون...