پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

کوهستان است اما با کوه هایی مینیاتوری ....

 

فروردین ماه سال 1393 به شهر بیرجند در استان خراسان جنوبی سفر کردیم. بنا به عادت سفری خانواده ی ما در بیرجند مستقر شدیم و به چند شهر و روستای اطراف بیرجند سر زدیم. اسم یکی از این روستاها " هِندَوالان " بود. روستایی در 85 کیلومتری شمال شرق بیرجند. شنیده بودیم مسجد جامع این روستا قدیمی ترین اثر تاریخی بیرجند است. در مورد این مسجد جامع نوشته شده: " بیش از هزار سال قدمت دارد و از آثار دوره ی شاهرخ تیموری است. "

سردرِ ورودی مسجد که تماما از آجر است زیبا اما ساده طراحی شده. با دیدن این سردرِ ساده ی آجری آرامش خاصی به من دست داد. انگار که برای لحظه ای احساس کردم در ایوان خانه ای ایستاده ام که مربوط به زمان های گذشته است. زمانی که مردم، ساده و با آرامش زندگی می کردن با وسایلی ابتدایی و اولیه که ساخت دستِ خودشان بود. من در ظرافت و زیبایی صنایع دستی مردیم قدیم، ذوق و شوق و شورِ زندگی آنها را می بینم. یادم میاد چند سال پیش برای خریدن هدیه به چند فروشگاه صنایع دستی سر زدم. از دیدن ظرف هایی که به اصطلاح یغور و نخراشیده بودن آه از نهادم براومد. از فروشنده پرسیدم چرا دیگه اون طرح های ظریف قدیمی ساخته نمی شه. آخه اینا چیه می سازن؟ فروشنده خیلی ساده جواب داد:" خانوم مردم این طرح ها را می پسندن و می خرن ..."  

باز پرت افتادم ... از سردرِ ورودی که بگذرین و  به شبستان بزرگ مسجد وارد بشین اول از همه ستون های زیاد شبستان جلب توجه می کند. و بعد از آن هر چه هست سادگی است.

گفته بودن در روستای هندوالان مزارها با روستاهای دیگه فرق داره. درست می گفتن. وقتی رسیدیم مزارهایی دیدیم که خیلی ساده فقط با گذاشتن سنگ های کوچیک و بزرگ دورِ تکه هایی از اون زمین بیابانی، مزار را مشخص کرده بودن. نوع چیدن سنگ ها دورِ تکه زمین ها، مزارها را تقریبا به شکل بیضی درآورده بود. روی خاک مزار هیچ چیزی نمی دیدی. هر چه به ذهنم فشار میارم یادم نمیاد که آیا بالای مزار، سنگی به علامت شناسایی فرد دفن شده بود یا نه. ولی به احتمال قریب به یقین نبود. در ذهنم فقط تصویرِ تکه زمین های بیضی شکل کوچیک و بزرگی است که اگر سنگ های دورشان نبود هیچ فرقی با بقیه ی خاکِ اون بیابان بی آب و علف نداشت. لابد هر کسی می دانست مزارِ عزیزش کجاست. اون قدر محوِ سادگی و بی ریایی زندگی روستا شده بودیم که کنجکاوی دیگه تو ذهن مون جایی نداشت.  

شنیده بودیم که در یکی از روستاهای همین منطقه آسیاب هایی هست که با باد می چرخد و گندم را آرد می کند. در روستای " خوانشرف "، از توابع شهرستان نِهبندان، در یک ردیفِ کنار هم پنج یا شش ( تعدادش درست یادم نمونده ) آسباد را که با ابهت خود را به تماشا گذاشته بودن دیدیم. ساختمان آسبادها که می گویند در دوره ی قاجار و قبل از آن ساخته شده از خشت و گِل و چوب است که با پلکانی گلی به بالای آن راه دارد. ساخت این آسبادها که با کمک باد گندم ها را آرد می کرده از بینش و قوه ی خلاقیت مردم قدیم حکایت می کند. در مورد این آسبادها نوشته شده:" منطقه ی سیستان و خراسان جنوبی محل وزش بادهای 120 روزه ی سیستان است؛ بادهایی که تا منطقه ی نِهبندان خراسان جنوبی گسترش پیدا می کند. بادهایی که می تواند به عنوان عنصری ویران کننده تلقی شود. با وجود این ایرانیان قدیم آسیاب های بادی نهبندان را در مسیر این بادها ساختند."

در این سفر روزی در بین راه رفتن به یک روستا برای استراحتی کوتاه از ماشین پیاده شدیم تا کمی در فضای کنار جاده که جوی آبی هم از آن می گذشت بشینیم. بساط چای را روبراه کردیم. عصر بود و هوا خنک و لطیف. بلند شدیم به پیاده روی. در هر دو طرف جاده جوی آبی روان بود. از عرض جاده گذشتیم. جوی آن سمت جاده عمیق تر و پر آب تر بود با بوته های انبوه و بلندی که جا به جا روی آب را پوشونده بود. از جاده هیچ ماشینی نمی گذشت. حس خوبی داشت. انگار در آن طبیعت بیکرانِ زیبا تنها جنبده ها ما بودیم. نمی دونم سِحر اون لحظه های آرامش بخش بود یا نه که اصلا متوجه شروع طوفان نشدیم. فقط ناگهان واقعا در کسری از ثانیه گرد و خاکی غلیظ در هوا بلند شد. همراه با باد شدیدی که تو را با خود می برد! اول پر و بالِ لباس را و بعد صاحب لباس را ... به سختی پا به زمین سفت می کردیم که زیاد کشیده نشیم. جز گرد و خاک چیز زیادی قابل تشخیص نبود. آسمون و زمین و همه جا به رنگ خاصی در اومده بود. دقیق بخوام بنویسم رنگِ کرم مایل به قهوه ای خیلی روشن. یا رنگِ کرمی که کمی زرد و نارنجی هم قاطیش کنی. یادم نیست طوفان چند دقیقه طول کشید ولی این رو یادمه که تو اون چند دقیقه دور و برِ ما را چنان حجم فشرده ای از  گرد و خاک گرفته بود که نه جاده را می دیدیم نه ماشین را. طوفان به همون سرعتی که اومده بود رفت! دوباره همه چیز هویدا شد! تجربه ی خیلی عجیب و تکرار نشدنی ای بود.

یکی از پر جاذبه ترین دیدنی های استان خراسان جنوبی کوه های مریخی یا مینیاتوری نهبندان در ده کیلومتری شهر نهبندان است. وقتی از ماشین پیاده شدیم و روی تپه ای رفتیم تا از فاصله نزدیک تری کوهستان مینیاتوری را ببینیم شگفت زده شدیم. تا مدت ها روی همون تپه نشستیم به تماشا. مجموعه ی کاملی بود از کوه ها و تپه ها ، اما در یک فضای نه چندان وسیع و البته در اندازه های مینیاتوری. رنگ خاک روی کوه ها و تپه ها در جاهایی کاملا قهوه ای سوخته بود. و همین تیرگی و روشنی رنگ خاک ( که با رنگ کوه های اطراف آن به وضوح فرق می کرد ) به کوهستان مینیاتوری شخصیت و شکوه  خاصی داده بود. از تماشا سیر نمی شدیم. ولی باید می رفتیم تا به بقیه ی برنامه ی آن روز برسیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.