پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گیلاس سرخ

در کشتی نشسته ام!


در اتوبوس نشسته ام، در افکارم غوطه می خورم. اتوبوس شلوغ است. همان طور که در خودم هستم وبقیه ی مسافران را انگار با فاصله از خودم می بینم سه نوجوان 14، 15 ساله سوار اتوبوس می شوند با آکاردئون و تنبک. با فشار راه شان را باز می کنند تا خودشان را به قسمت زنانه برسانند. هنوز کاملا مستقر نشده اند که صدای بلند نواختن آکاردئون و تنبک همراه با آواز نفر سوم، فضای تنگ بالای سر مسافران نشسته را به جنب و جوش می اندازند. امواج صدا همین طور بی وقفه می خورد توی صورت مسافران. بی اختیار به بغل دستی ام نگاه می کنم که او هم نگاهش در چشمان من است. هر دو می خندیم. می گوید:" تو این جای تنگ و شلوغ!" آهنگ شادی که نوازنده ها انتخاب کرده اند با آن صدای بلند خواننده و صدای بلندتر آکاردئون و تنبک انگار آسفالت سطح خیابان را هم ذوب کرده.

ناگهان احساس می کنم که در کشتی ای نشسته ام که روی امواج متلاطم دریا بالا و پایین می رود. بقیه ی مسافران هم که گویی اولین بار است سوار کشتی شده اند؛ هم خوشحال اند و هم نگران از دل به هم خوردگی! همان طور که کیفم را باز می کنم تا ببینم چقدر پول خرد دارم به مسافر بغل دستی ام می گویم این هم شادی اجباری! می خندد و می گوید:" کدوم شادی؟ سرمون رفت . خانوم دیگه شادی کجا پیدا می شه؟ 100 تومنی دارید؟" چرتم پاره شد! 100 تومنی می خواهد چه کار؟ که خودش توضیح می دهد:" یه 100 تومنی به من بدید منم 200 تومن دارم نفری 100 تومن بهشون بدیم." می خواست زودتر پول جور کند و به آنها بدهد با این خیال که هر چه سریع تر بروند در قسمت مردانه ی اتوبوس و ما را از هجوم آن امواج شادی بخش خلاص کنند!

 

تاریخ و محل چاپ: 18 خرداد ماه سال 1382 در صفحه ی " اجتماع " روزنامه ی یاس نو

نظرات 1 + ارسال نظر
Mj یکشنبه 22 بهمن 1402 ساعت 21:11

سلام و دورود به مَهی عزیزم

خیلی خوب به تصویر کشیدین؛ خودمو تو اون فضا میتونم تصور کنم
هم خوشحال و هم نگران بودن مسافران کشتی برام قابل درکه و جالب اینجا بوده که خانم کناری چقدر سریع یه راه حل برای موضوع پیدا کردن و کاملا هم مراقب بودن که نکنه یه وقت یه ذره بیشتر از جیب خودشون هزینه کنن

من دیگه واقعا دارم به آخرای سربازی نزدیک میشم؛ کمتر از ۱۰ روز دیگه
به امید یه سفر مشترک با کشتی البته منظورم کشتی ه واقعی بود

# نوه ی عفی

سلام نوه ی عفی عزیز عزیزم
خیلی شاد شدم وقتی حس تو از اون یادداشت کوتاه خوندم.
خیلی خوشحال تر شدم که دیگه سربازی داره تموم می شه.
و خیلی خیلی خوشحال و شادتر می شم که زمانی بشه یک سفر مشترک با یک کشتی واقعی برامون پیش بیاد... زندگی معلوم نیست. شاید هم شد!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.