پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

قلعه ی بهستان، گنبد سلطانیه، قلعه ی لک لک ها، دودکش جن، معبد داش کسن و کوه های رنگی آلاداغ لار


اسفند ماه سال 1401 به زنجان سفر کردیم. در اطراف زنجان دیدنی های جذابِ زیادی هست که شاید سفری یک هفته ای برای دیدن همه ی آنها لازم باشد. ولی ما در اون سفر سه روز کامل و یک نصف روز فرصت داشتیم. می دونستیم که باید انتخاب کنیم و با یک برنامه ریزی درست سعی کنیم انتخاب شده هامون رو سرِ فرصت و با خیال راحت ببینیم. غیر از جاهای دیدنی ای که در تیتر این نوشته اومده " تخته سلیمان " و " غار کتله خور " هم از دیدنی های شگفت انگیزِ اطراف زنجان است که هر کدوم رو به دلیلی انتخاب نکردیم. تخته سلیمان را قبلا دو بار در بهار و زمستان دیده بودیم. غار کتله خور رو هم حذف کردیم چون شنیده بودیم خیلی شبیه " غار دِه شیخ " استان کهگیلویه و بویر احمد است که ما اون رو در سفر به روستای " کریک " دیده بودیم.

گنبد فیروزه ای سلطانیه با 5/48 متر ارتفاع و 5/25 متر قطر دهانه ی داخلی، بنایی باشکوه و بسیار حیرت انگیز است.  داخل گنبد سلطانیه دور تا دور، اتاق ها و ایوان های آجری زیبا در چرخش است. از ایوانی به ایوان دیگه و از اتاقی به اتاق بعدی. و فقط در داخل گنبد نیستن این ایوان های چشمگیر. از گنبد که بیرون برید ایوان ها زیباتر در نور درخشان آفتاب دایره وار جلوه گری می کنن. عظمت گنبد باورکردنی نیست. با چه وسایل و دستگاه هایی این گنبد عظیم ساخته شده. چه تفکر ماهرانه و زیبایی داشته طراح بزرگ این گنبد.

در مورد گنبد سلطانیه نوشته شده: "گنبد سلطانیه آرامگاه الجایتو ( سلطان محمد خدابنده ) است. او هشتمین سلطان مغول بود. گنبد سلطانیه بین سال های 1302 و 1312 میلادی ( 703 تا 713 هجری قمری ) به دستور سلطان محمد خدابنده در شهر سلطانیه ( پایتخت ایلخانیان ) ساخته شد. این گنبد که از آثار مهم معماری ایرانی و اسلامی به شمار می رود در فهرست آثار میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است. این بنا دومین گنبد بزرگ آجری جهان بعد از گنبد کلیسای جامع فلورانس ( سانتاماریادل فیوره ) است. رتبه ی سوم گنبدهای بزرگ جهان به مسجد ایاصوفیه اختصاص دارد.

گنبد سلطانیه بزرگترین گنبد ایران و نخستین نمونه ی گنبد دو پوسته ( دو جداره ) در جهان به حساب می آید."

از ساختمون گنبد بیرون اومدیم ولی دل نمی کندیم و از بیرون ایوان ها یا حجره ها رو که به زیباییِ تمام با آجر چیده شده بودن نگاه می کردیم. شنیدم همسرم که مشغول عکاسی بود صدام کرد. نزدیک تابلویی ایستاده بود. گفت:" اینجا رو خوندی؟ نوشته از این نقطه می تونین بهترین عکس را از ساختمون گنبد بگیرین. درست هم هست. واقعا بهترین زاویه برای عکس گرفتن از گنبده!"     

بعد از دیدن گنبد سلطانیه به بنای " چلبی اوغلی " رفتیم. نوشته شده: "چلبی اوغلی در 500 متری جنوب غربی سلطانیه قرار گرفته. برخی باستان شناسان و محققان این مجموعه را به سلطان چلبی از عارفان هوادار مولانا منسوب نموده و تاریخ احداث بنا را سال 728 هجری قمری بیان کرده اند. این بنا با نام " مقبره ی چلبی اوغلی " در تاریخ 15 دی 1310 به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است."

در منبع دیگری نوشته شده: "بعضی از محققان این بنا را منسوب به سلطان چلبی، عارفی از نوادگان مولانا می دانند که به دعوت اولجایتو از قونیه به سلطانیه نقل مکان می کند."

شاید جالب باشد توضیح راهنمای بنای چلبی اوغلی را هم بنویسم. " چلبی اوغلی عارف ترکی بود که پادشاه ایران برای شرکت در یک برنامه ی شعر و شاعری به ایران دعوت کرد. و اون در مدتی که در ایران بود فوت کرد و به دستور شاه در اینجا دفن شد. "

بنا سردر آجری زیبایی دارد. اما از بنایی که بعد از سردر واردش شدیم نمی دونم به چه علت چیز زیادی یادم نمونده. یا ساختمون بنا آسیب زیادی دیده بود یا شاید برای من طراحی چشمگیری نداشته که اثرش در ذهنم باقی بمونه. بخصوص بعد از دیدن عظمت و شکوه گنبد سلطانیه.

راننده ای که ما را از زنجان به سلطانیه میاورد وقتی داشتیم از ماشینش پیاده می شدیم گفت:" اینجا یه بستنی سنتی داره که خیلی معروفه. حتما برین بخورین. از دستش ندین." پرسیدیم آدرسش کجاست. با اشاره به کمی جلوتر از جایی که ایستاده بود گفت:" دو تا کوچه بعد از همین میدون." بعد از دیدن بنای چلبی اوغلو بستنی فروشی را پیدا کردیم. برای یک بستنی فروشی حتی از نوع سنتی اون در شهری نسبتا جمع و جور، فضای خیلی بزرگی داشت در دو طبقه. وسایل و دکورها و نوع چینش اونا ( در طبقه ی اول که ما نشسته بودیم ) خیلی نرم و ظریف و فکر شده بود که این هم به سر و وضع شهر کوچیکی که چند ساعتی در اون چرخیده بودیم نمیامد. انواع و اقسام بستنی های سنتی در رنگ های مختلف در ویترین ها به ما چشمک می زدن! من که هاج و واجِ اون بستنی های رنگین کمانی شده بودم از خانم فروشنده پرسیدم بهترین و خوشمزه ترین بستنی تون کدومه؟ گفت:" بستنی ویژه مون از همه بهتره." من همون رو سفارش دادم. وقتی سفارشم آماده شد و اون رو جلوی من گذاشتن از دیدن آرایش ظرف بستنی با مخلفاتش ( موز و آناناس و پسته و گردو و تکه های شکلات و بیسکویت لوله ای ) واقعا شوکه شدم. در آنی خیال کردم در یکی از کافی شاپ های بسیار سطح بالای تهران نشسته ام. قاشق را که برداشتم تا اون بستنی هیجان انگیز را مزه کنم بلافاصله پشیمون شدم. به همسرم که روبروی من نشسته بود گفتم اول از ظرف بستنی که دست نخورده عکس یادگاری بگیره ....! خب، البته فقط ظاهر بستنی نبود که چشمگیر بود مزه و طعم بستنی هم عالی بود. در مدتی که ما مشغول بستنی خوردن بودیم سه چهار مشتری اومدن که سه تا و دو تا و بیست و چندتایی می خریدن و می بردن. بسیار خوشبخت شدیم که به توصیه ی راننده گوش داده بودیم ....

 در صحبت با مسئول پذیرش اقامتگاه مان به این نتیجه رسیدیم که می تونیم چهار مکان دیدنی اطراف زنجان را در یک روز ببینیم در صورتی که با راننده ای صحبت کنیم و قرار بذاریم که اول وقت صبح بیاید اقامتگاه دنبال ما. راننده را هم خودش معرفی کرد. راننده به ما گفت که مسیر را طوری انتخاب می کنه که تا عصر که ما را به زنجان برگردونه زمانِ کافی برای دیدن مکان های مورد نظرمان را داشته باشیم.

دودکش جن " اولینِ اونها بود. در جاده ای که از بین کوه های بلند و کوتاه می گذشت راننده در نقطه ای کنار جاده نگه داشت و گفت:" از اینجا باید یه خورده پیاده برید. راه ماشین رو نداره. " از عرض جاده گذشتیم و سرازیر شدیم به طرف کوه های اون دستِ جاده. کمی که جلوتر رفتیم دودکش جن را دیدیم. مثل ستون اما گرد با قطری کم که سر به آسمون کشیده بود. روی اون هم تخته سنگی بود. اطرافش تا چند متر هیچ کوه یا تپه ای نبود. اونجا تک و تنها اما استوار رو به بالا قد کشیده بود. در مورد دودکش جن نوشته شده: "در نزدیکی شهرستان ماهنشان در استان زنجان جاذبه ای مرموز و عجیب قرار گرفته است. بنایی که ردی از جن و دیو را بر چهره دارد و بومی ها ساختش را کار جنیان می دانند. به همین دلیل است که به آن دودکش جن می گویند. در اصطلاح زمین شناسی به پدیده ی طبیعی دودکش جن " هودو " می گویند. هودو در واقع سنگی شبیه قارچ است که در اثر فرسایش شکلی شبیه مناره ی بلند و نازک پیدا کرده و سنگ دیگری روی آن قرار گرفته است. در زنجان به این هودوها دودکش جن گفته می شود."

 در جای دیگری نوشته شده: "دودکش جن از جنس خاک رس است که در اثر فرسایشی طولانی مدت به وجود آمده و تخته سنگی مسطح در بالای آن ظاهری شبیه دودکش را به آن داده است. شاید بپرسید چرا محلی ها به این دودکش ها " دودکش جن " می گویند؟ چون در گذشته ساخت هر بنایی که برای انسان سخت بوده را به جن و دیو نسبت می دادند."

من به دودکش جن نگاه می کردم و واقعا برام سخت بود بپذیرم که این بنای لوله ای شکل از جنس خاک به طور طبیعی ولو در طول سالیان دراز به این شکل و شمایل در اومده باشه. حتی فکر می کردم که تخته سنگ به دست انسان روی دودکش گذاشته شده و برای اطمینانِ خودم از راننده سؤال کردم. راننده هم بدون هیچ واکنشی خیلی ساده در جوابم گفت:" نه، سنگ همین طور طبیعی روی دودکش بوده." 

بعد از دودکش جن به طرف " قلعه ی بهستان " رفتیم. قلعه ی عظیمی که شبیه هیچ کدوم از قلعه هایی که تا اون روز در استان های مختلف ایران دیده بودیم نبود. قلعه ی بهستان در حقیقت کوهِ بسیار بزرگی بوده هم از نظر بلندی و هم از نظر پهنا که مردمی که در قدیم در این منطقه زندگی می کردن در داخل اون برای استفاده ی روزمرهِ خودشون اتاق هایی درست کرده بودن که از بیرون به شکل حفره دیده می شدن. در جلوی قلعه رودی جریان داره که زیبایی قلعه را دوچندان کرده. من محو ابهت قلعه شده بودم. بخصوص که قسمتی از کوه که قلعه پشتِ آن قرار گرفته به علت فرسایش طولانی مدت تبدیل به چندین دودکش جن شده که چندتایی به هم چسبیده و چندتایی جدا از هم انگار که نگهبانانی وفادار تمام مدت جلوی قلعه ایستادن و از جای خود در هیچ شرایطی تکون نمی خورن. و به شیوه ی همه ی دودکش ها روی همه ی اونا تخته سنگ معروف جا خوش کرده بود. پشت این قلعه، آثار باقی مانده ی قلعه ی دیگری بود که تقریبا از بین رفته بود و فقط دیوارها یا سکوهایی اینجا و اونجا دیده می شد. برای من قلعه ی بهستان که اون رودخونه ی خروشان و سرزنده از جلویش شادمانه می گذشت شکوه خاصی داشت. نمی تونستم چشم ازش بگیرم. می دونستم که وقت زیادی نداریم و باید حرکت می کردیم تا به دیدنی های بعدی برسیم. ولی بدنم فقط چشمی شده بود میخکوبِ زمین و خیره به قلعه ی بهستان ... 

در مورد این قلعه نوشته شده: "با گذر از دودکش ها به بقایای قلعه ی بزرگی برمی خوریم که به آن قلعه ی بهستان یا تخت دیو می گویند. این قلعه با 64 اتاق و دو راه پله در لیست آثار ملی قرار دارد و بازدید از آن بسیار خاطره انگیز است.

در پایین قلعه روزنه هایی به چشم می خورد که ظاهر آن را مرموز و اسرارآمیز کرده است. دلیل اینکه به این قلعه تخت دیو می گویند این است که محلی ها بر این باور بودند که دیوها بر روی سنگ های مسطح بالای ستون ها می خوابند."

در جای دیگری نوشته شده: "قلعه ی بهستان یا کهن دژ در استان زنجان و در نزدیکی روستای بهستان و در کنار رود قزل اوزن جای گرفته است. دیرینگی این دژ به دوره ی مادها باز می گردد. برخی به این جاذبه، قلعه ی دیو هم می گویند چرا که گذشتگان معتقد بودند دیوها روی تخته سنگ های مسطح بالای ستون های قلعه که ظاهری عجیب دارند استراحت می کنند."

راننده که شوق و ذوقِ ما را می دید تعریف کرد:" این قسمت کوه که پشت دودکش هاست در حقیقت انبار ساکنان قلعه ی بهستان بوده که مواد خوراکی و ملزومات دیگه ی زندگی شون رو تو این قسمت نگه می داشتن و مردم تو قلعه ی دیگه ای که پشت این قلعه است زندگی می کردن." ( منظور قلعه ایه که قبلا نوشتم چیز زیادی جز چند دیوار و سکو از اون به جا نمونده. )

وقتی اسم رودخونه ای که از جلوی قلعه ی بهستان جریان داره و ما اسمش را نمی دونستیم پرسیدیم گفت:" رودخونه ی قزل اوزن اسمشه که از کردستان سرچشمه می گیره میاد اینجا و بعد می ریزه به سد منجیل و آخرِ سر به دریای خزر می ریزه."

یکی دیگه از دیدنی های اون روزِ ما قلعه ی لک لک ها بود. مسئول پذیرش اقامتگاه به ما گفته بود که تو این ماه ( ماهِ اسفند ) انتظار دیدن لک لک ها را نداشته باشیم. وقتی که به طرف قلعه ی لک لک ها می رفتیم راننده هم این موضوع را به ما گفت که از قبل بدونیم لک لکی نمی بینیم. راننده داشت تعریف می کرد که وقتی مسافرانی مخصوصا توریست های خارجی را برای دیدن این قلعه میاره از اول به اونا چیزی نمی گه تا با دیدن لک لک ها حسابی " سورپریز " بشن! می گفت:" شما هم اسم قلعه رو می دونین هم می دونین تو این فصل لک لک نیست. " ما داشتیم طبیعت سمت چپ و راست ماشین را نگاه می کردیم که یه دفعه صدای پر از تعجب و خوشحالِ راننده را شنیدیم. " ببینین ببینین از شانس شما چند تا لک لک اومده!"

سمتِ راست جاده قسمتی از یک کوه را دیدیم که دو تا دودکش به فاصله از هم داشت. روی تخته سنگ دودکش اولی یک لک لک و روی تخته سنگ دودکش دومی دو تا لک لک نشسته بودن. خب، کلی از دیدن لک لک هایی که دو هفته ای زودتر به قلعه شون اومده بودن کیف کردیم. سمت چپ جاده هم کنار رودی که می گذشت دو تا لک لک دیگه دیدیم که انگار آب می خوردن. الان فکر می کنم که وقتی فصل اومدن همه ی لک لک ها باشه اون منطقه چقدر زیباتر و دیدنی تر می شه.

در مورد قلعه ی لک لک ها نوشته شده: "قلعه ی لک لک ها در 100 کلیومتری شهرستان زنجان در شهر ماهنشان در روستای شکورچی واقع شده است. اما چه شده که لک لک ها تصمیم گرفته اند قلعه شان را در این روستا علم کنند؟ پاسخ رودخانه ی قزل اوزن است. رودخانه ای خروشان و پرآوازه با ماهی های فراوان که بابِ میل لک لک هاست و درست از حوالی روستا عبور می کند. حالا70 سال است که این پرندگان زیبا و بامزه در روستای شکورچی مستقر شده اند و لانه هایشان را بر فراز صخره های منطقه برپا کرده اند. قلعه ی لک لک ها در واقع دیواره های عمودی و صخره ای طبیعی با ظاهری عجیب و غریب هستند که لک لک ها لانه های ساده و مختصرشان را بر نوک این صخره های عمودی برپا کرده اند."

هنوز خیلی از قلعه ی لک لک ها دور نشده بودیم که متوجه شدیم رنگ کوه ها عوض شد. راننده گفت که چند دقیقه ی دیگه می رسیم به جایی که کوه هاش رنگی تره. " کوه های آلا داغ لار ". رسیدیم. پیاده شدیم که نزدیک تر بریم و بهتر ببینیم. سرخِ کمرنگ و نارنجی و زرد و کرم لایه لایه روی هم رشته کوه ها را درست کرده بودن و پیش می بردن. قبلا شنیده بودیم که وقتی بارون میاد و خاک ها رو خیس می کنه رنگ ها خیلی برجسته تر و تودل بروتر می شن. درست مثل بازار ادویه فروشی هایی که  ادویه های با رنگ های مختلف را لایه به لایه روی هم توی تشتی بزرگ می ریزن تا اون تنوع چشم نواز رنگ ها مشتری را جذب کنه. مسئول پذیرش اقامتگاه با خنده می گفت:" انتظار نداشته باشین کوه ها درست رنگ کوه هایی باشن که شما تو عکس ها دیدین. اون عکس های تبلیغاتی را روزهایی که حسابی بارون اومده و خاک کوه ها از آب بارون خیس و پررنگ شدن گرفتن."

نوشته شده: "پس از عبور از زنجان، رشته کوه های جالبی به رنگ های قهوه ای، قرمز، سبز، نارنجی و زرد به چشم می خورد. این اثر هنری که خالق آن مادر طبیعت است کوه های رنگی آلا داغ لار نامیده می شوند. کوه هایی که به کوه های رنگین کمانی هم مشهورند. این کوه ها در دو منطقه ی جداگانه قرار گرفته اند؛ یکی در ماهنشان استان زنجان و میانه ی استان آذربایجان شرقی و دیگری در شمال تبریز در جاده ی اهر. کوه های آلا داغ لار احتمالا به دلیل فشرده شدن و اکسیده شدن مواد معدنی و ماسه سنگ در طول میلیون ها سال به رنگ های مختلف در آمده اند."

آخرین بنای دیدنی اطراف زنجان " معبد داش کسن " بود که به دلیل فاصله اش از زنجان، دیدنش یک نصفه روز وقت لازم داشت. ورود به فضای خالی معبد با ماشین ممنوع بود. بعد از چند دقیقه ی کوتاه پیاده روی به فضایی رسیدیم که قطعه های بزرگ و کوچیک سنگ ها را در محفظه های شیشه ای برای تماشا گذاشته بودن. دقیق یادم نمونده ولی شاید حدود 14، 15 تایی بود. وقتی به محل اصلی معبد رسیدیم تقریبا چیز زیادی ندیدیم. بیشتر دیواره ها ریخته و بی شکل شده بودن. از معبد فقط دو نقش برجسته ی اژدها شاید با طول و عرض حدود دو متر در یک متر کنده شده روی دیوارهای سنگی کوه روبروی هم سالم باقی مونده. اون هم به این دلیل که با زدن پایه هایی به دیواره ی کوه این نقش برجسته ها در محفظه های شیشه ای قرار گرفتن تا از گزند آب بارون و برف در امان باشن. 

نوشته شده: "معبد داش کسن یا معبد اژدها بنایی صخره ای است که در حاشیه ی روستای ویر در حدود 15 کیلومتری جنوب شرقی شهر تاریخی سلطانیه در استان زنجان واقع شده است. معبد داش کسن مربوط به دوره ی ایلخانیان است. در این بنا دو نقش برجسته ی اژدها و چند محراب اسلامی در دو سمت آن و به قرینه حجاری شده است. این نقش برجسته ها از معدود نقوش اژدها در ایران هستند و تأثیر فرهنگ شرقِ دور ( مغولستان و چین ) را در عصر ایلخانیان نشان می دهند. برخی قدمت این معبد را به قبل از اسلام رسانده اند و معتقدند که در زمان ایلخانیان نقوشی از جمله اژدها به آن افزوده شده است. داش کسن در زبان ترکی به معنای سنگ تراش است."

راننده ای که ما را به معبد برده بود می گفت:" این معبد داش کسن قدیمی ترین معبد بوداییان بوده."

در شهر زنجان خیابونی ( که اگر درست یادم مونده باشه ) به اسم سبزه میدان هست که هم پیاده روها و هم خود خیابون به جای آسفالت با آجر خشت مانند مربع شکل و با طراحی خاص پوشیده شده که زیبایی و اصالت خاصی پیدا کرده. در قسمتی از پیاده رو این خیابون جلوی یکی از فروشگاه ها مجسمه ی فلزی مردی دیده می شه که روی یک صندلی نشسته و به دوچرخه ای قدیمی که در یک محفظه ی شیشه ای جلوشه نگاه می کنه. وقتی پرسیدیم این مجسمه و دوچرخه چرا اونجاست داستانی برامون تعریف کردن:

" خیلی سال پیش یه مردی این دوچرخه را کنار دیوار مغازه ی این آقا که مجسمه ی فلزی شو ساختن تکیه می ده و به صاحب مغازه می گه مواظب دوچرخه ش باشه تا اون برگرده. صاحب مغازه هم قبول می کنه. یه روز دو روز می گذره ولی از مرد خبری نمی شه. سال ها صاحب مغازه دوچرخه را نگه می داره تا صاحبش برگرده. که برنمی گرده. بعد از فوت صاحب مغازه ( حالا دقیق یادم نمونده که در زمان حیات او یا بعد از فوتش ) شهرداری به پاس امانتداری و وفاداری و متعهد بودن به قول، مجسمه ی صاحب مغازه را نشسته روی صندلی رو به دوچرخه که در محفظه ی شیشه ای گذاشته شده می سازه. "

در این سفر به دو موزه هم سر زدیم و یک نکته ی جالب که یادم مونده موردی است که از راهنمای یکی از موزه ها شنیدیم. در فضایی از موزه سماور بزرگی دیدیم که زیرش نوشته ای بود که مثلا سماور متعلق به کشور روسیه است. به همسرم گفتم ببین سماور از ایران به کجا رفته. راهنمای موزه که هم قدم ما میامد گفت:" سماور در اصل مال کشور روسیه است و اتفاقا از روسیه به ایران اومده. مردم ما قبلا اصلا چای نمی خوردن. نوشیدنی های دم کردنی که حالا می گیم دم نوش می خوردن. عادت چای خوردن از روسیه به ما رسیده!"

موقع خرید بلیط برای دیدن موزه ی رختشوی خانه ی زنجان هم باز به خاطر موی سفیدِ من لازم شد برم جلو و فارسی حرف بزنم تا مجبور نشیم هزینه ی بلیط توریست خارجی را بدیم! این رو که نوشتم یاد یک خاطره ی مفرح در همین موضوع موی سفید در یکی از سفرهامون افتادم. الان اصلا یادم نیست که به کدوم استان رفته بودیم. فقط یادمه که از دیدن یه بنای تاریخی برمی گشتیم. غرفه هایی را دیدیم که خوراکی های محلی و کارهای دستی می فروختن. یکی یکی غرفه ها رو نگاه می کردیم و رد می شدیم. تو یکی از غرفه ها زن فروشنده با اصرار از ما می خواست که چیزی بخریم. داشتیم رد می شدیم که صدامون کرد و به من گفت:" خانوم اگه از این گیاه بخوری موهات دوباره سیاه می شه!" چنان خندم گرفته بود که اصلا نتونستم حرف بزنم. به جای من همسرم که این طور مواقع فقط لبخندی به لبش میاد گفت:" آخه این خودش نمی خواد موهاش سیاه بشه. همین طوری دوست داره ...؟!"

خاطره ی سفر زنجان را با تعریف از بنایی که اون سفر، اقامتگاه ما بود تمام می کنم. خانه ای قدیمی بود در دو طبقه با حوضی در حیاط . راه پله ای که حیاط را از دو طرف به ایوان بالا می رسوند. ایوانی که از هر دو طرف جلوی اتاق ها ادامه داشت. بنایی آجری و زیبا که خانه ی پدری بوده و بچه های خانواده بعد از فوت پدر و مادر اون را به زیبایی بازسازی کردن. حتی کف اتاق ها هم با آجرهای خشت مانند فرش شده بود که حس اصالت قدیمی خوبی به مسافر ( حداقل به ما ) می داد. وسایل اتاق و سرویس حمام و دستشویی و پرده ها و روتختی ها با طرح و رنگی هماهنگ وبسیار با سلیقه انتخاب شده بود. موقع خداحافظی از مسئول پذیرش پرسیدم وسایل اتاق ها را از کجا تهیه کردن؟ و او که اتفاقا یکی از فرزندانِ خانواده بود و شاغل در اقامتگاه ( البته روی تابلو نوشته شده بود هتل سنتی ... ) جواب داد:" طرح همه ی وسایل از خودِ ماست ولی در اصفهان تهیه و ساخته شده و برامون فرستادن."

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.