پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گیلاس سرخ

معنی شادی را کی می دونه؟


وارد یک مغازه ی کبابی و جگرکی می شوم در خیابان جمهوری. از آن مغازه های کوچکی که باید از راه باریک بین دو ردیف میز بگذری. میز کار و صندوق صاحب مغازه همان دم در ورودی است. در را که باز می کنم صاف جلوش هستم.

من خبرنگارم. می خواهم با شما چند دقیقه در باره ی شادی حرف بزنم.

مرد جوانی را که در فضای انتهای مغازه مشغول جگر سیخ کردن است نشان می دهد و می گوید:" برو با اون حرف بزن."

                                                           ***

شادی به نظر شما چیست؟

هیچی. شادی کجا بود. همه گرفتارند.

چند سال است اینجا کار می کنید؟

من 29 سالمه. حدود سه ساله که اینجا کار می کنم. قبل از اینجا هم کارم آزاد بود. شغل آزاد، هر کاری پیش بیاد که توش پول باشه. یک ساله که ازدواج کردم.

چه وقت احساس شادی می کنید؟

من تجربه نکردم.

حتی در دوران کودکی و جوانی؟

شاید. ولی هیچی یادم نیست.

روز عروسی تان هم شاد نبودید؟

از نظر من نه.

پس چرا ازدواج کردید؟

اقتضا می کرد. صلاح بود این کارو بکنیم کردیم.  ادامه مطلب ...

یه طوری زندگی می کنیم که کسر نیاریم

 چرخ زندگی باید بچرخه!


تنۀ بریده شده درختی که باید ریشه اش هنوز در زمین باشد در گوشۀ یک مغازه تعمیر دوچرخه توجهم را جلب می کند. انگار عمر زیادی از کاشتنش می گذرد که حالا فقط نیم متری از جسم خشک شده اش به زمین وصل است. تنۀ درخت در دو جا فرو رفتگی هایی دارد، احتمالا" برای لانجام کاری خاص. روی آن را هم با تکه ای موکت پوشانده اند، این یکی حتما" برای نشستن.

***

وارد مغازه می شوم. وقتی منظورم را با مرد میانسالی که مشغول کار است، در میان می گذارم به آرامی مرد دیگری را که روی یک صندلی در پیاده رو نشسته و مردم را تماشا می کند، نشان می دهد و می گوید: " صاحب مغازه اونه."

شغل تان چیست؟

تعمیر دوچرخه.

چند سالتان است؟

63 سال، 1318 دنیا آمده ام.

چند سال است به این کار مشغولید؟

40 ساله.

مغازه مال شماست؟

بله.

درس خوانده اید؟

درس نخومدم، اصلا".

اهل کجا هستید؟

تهران.

چرا درس نخوانده اید؟

اون موقع ها یه جوری بود. زیاد عشق و علاقه ای هم نداشتم.

 آن موقع ها چه جوری بود؟

اون موقع ها هم خوب بود، ولی به حساب برای ما سخت بود.

از چه نظر؟

چیزی نداشتیم. امکانات نداشتیم.

چند خواهر و برادر دارید؟

دو تا خواهر داشتم. یکی از آنها رحمت خدا رفت. یکی شو دارم. سه تا هم برادر داشتم. دوتاشون رحمت خدا رفتند. الان یک برادر دارم، یک خواهر.

شغل پدرتان چی بود؟

پدر من نجار بود.

شما دنبال کار نجاری نرفتید؟

خب دیگه (می خندد.) نرفتم. دوست نداشتم.

بچۀ چندم خانواده هستید؟

من بچۀ پنجمم. اون خواهرم بزرگتره از من، برادرم کوچیکتره.

دوران بچگی چه کار می کردید؟

کار می کردم. از شیش، هفت سالگی رفتم دنبال کار.

خواهرها و برادرها هم درس نخواندند؟

اونا هم نخوندن. (به همکارش که مشغول کار است، اشاره می کند.) این برادرم کلاس اول رفت بعد ول کرد. (حسابی خنده اش می گیرد.)

کلاس اول را تمام کرد؟

نه، همونو هم تمام نکرد! (همچنان می خندد. من هم.)

چرا؟

اون برای شیطونی اش بود.

شش، هفت سالگی دنبال چه کاری رفتید؟

رفتم تعمیر چراغ، چراغ سازی. چند سالی تعمیر چراغ کار کردم.

یادتان هست چند سال طول کشید؟

تقریبا" به نظرم 17، 18 سال بودم.

شاگرد بودید؟

بله کارگر بودم. اون موقع روزی دو زار می گرفتم. بعد به 18 زار رسید. کارگر خیلی خوبی شده بودم که 18 زار شده بود. (بی اختیار نگاهش می کنم. از تعریفی که از خودش کرده کمی جا خورده ام. متوجه می شود. در جواب نگاه متعجب من و تأیید حرفش می گوید: " به خدا راست می گم.")

بعد از تعمیر چراغ چه کار کردید؟

بعدا" برای خودم کار می کردم. برای خودم دکان زدم.

دکان را خریده بودید؟

نه اجاره کردم.

یادتان هست چقدر اجاره کرده بودید؟

روزی یه تومن، ماهی 30 تومن.

روزهای تعطیل هم سر کار می رفتید؟

بله. بیشتر موقع ها می رفتم. اون موقع که شاگردی می کردم نصف روز جمعه، تا ظهر می رفتم.

درآمدتان را به پدر و مادرتان می دادید؟

بیشترشو به پدرم می دادم. (اکثر مردمی که از جلوی مغازه می گذرند با او سلام و احوالپرسی می کنند. پیداست که با اهل محل از خیلی قدیم آشناست.)

درآمد پدرتان خوب نبود؟

آنچنانی نبود.

دکان پدرتان مال خودش بود؟

مغازه نداشت. به حساب جایی کار می گرفت، می برد در یک مغازه درست می کرد. یه چیزی به صاحب مغازه می داد کارو می برد دکون اون انجام می داد. یا یه موقع ها هم کمکی می رفت براشون کار می کرد.

آن زمان خانه از خودتان داشتید؟

بله. پدر و مادرم هم بچۀ تهران بودن، لاله زار. الان رحمت خدا رفتند.

وقتی کار می گردید خرج تان با خودتان بود یا پدرتان؟

با پدرم بود. ولی خودم هم خرج خونه می دادم. درآمد داشتم همه رقم خرج خونه می دادم. کمک می کردم. کمی نگه می داشتم برای خودم خرج می کردم.

خرج چه چیزی می کردید؟

به حساب لباسی، تفریحی، جایی.  ادامه مطلب ...

زن 62 ساله ای که زحمت عالم دنیا را کشیده!

وقتی تهرون بیابون بود ...


چند صندوق خیار و سیب و گوجه فرنگی بیرون مغازه عابران را به خرید دعوت می کند. صاحب مغازه چادرش را به کمرش بسته و منتظر مشتری است. داخل مغازه از قفسه های مملو از جنس خبری نیست. آنچه که هست بدون نظم خاصی روی طبقه ها گذاشته شده. اجناسی که هیچ با هم جور نیستند و مغازه ای که فقط با نصف ظرفیت خود کار می کند.

***

سلام. می خواهم در مورد کار و زندگی تان با شما صحبت کنم. برای روزنامه.

(می خندد. چشمانش با برقی از تعجب روشن تر می شود.) از من؟ چی دارم برات بگم؟

نگران نباشید. من می پرسم شما جواب بدهید. سخت نیست. چند سالتان است؟

62 سال، 63 سال.

اهل کجا هستید؟

اهل سبزوار، 35 ساله تهرانم.

شوهرتان هم فروشندگی می کند؟

با هم وامی ایستیم، داخل پیری. چه کار کنیم؟ ( نانی از یک کیسه نایلونی درمی آورد و همان طور ایستاده نان خالی را شروع می کند به خوردن.) این هم صبحانه مان! بنویس.

کمی از زندگی تان بگویید؟

سبزوار دنیا آمدم. سبزوار بودیم. بزرگ شدیم. عروسی رفتیم. 35 ساله هم تهرانیم. به غیر از زحمت و زحمت کشی چیز دیگری نداشتیم. خودت حساب کن چند ساله بودم اومدن تهران! سبزوار دو تا بچه داشتم. بچه هام از سرخک بمردند، بعدا" گفتم برم تهران. اینجا بمونم چه کار کنم؟ اومدیم تهران! تا الان هم داریم زحمت می کشیم. 20، 25 سال کارگر مردم بودیم. الان داخل پیری دیگه نمی  تونیم. این هم روزگار ماست. چهار تا بچه داریم. دو تا دختر، دو تا پسر. اونا رو هم عروس کردیم. زن گرفتن. اونا هم مستأجرن. هر دو تا پسرم مستأجرن. ( مرد مسنی که مچ یک پایش را با پارچه  بسته به در مغازه می آید. چهرۀ شیرینی دارد. حدس می زنم شوهرش باشد، زن توضیح می دهد که برای روزنامه است. لحظه ای کوتاه از فکرم می گذرد که فهمیده من با زنش صحبت می کنم خودش را به سرعت رسانده است. منتظر شنیدن اعتراضی از طرف او هستم. اما، برعکس، در جواب زنش با لبخند دلنشینی به هر دوی ما نگاه می کند و می گوید:" برم صبحانه بخورم.")

از کار در خانه های مردم چقدر درآمد داشتید؟

از سه تومن (سه تا یک تومنی) کار کردم روزی! برجی 90 تومن! دیگه آخرا مثلا" 1000 تومن، 1500 تومن می دادن. از وقتی هم که مریض شدم دیگه نتونستم کار کنم. (لهجۀ غلیظی دارد. بعضی افعال را به شکل خاصی به کار می برد که حفظ آن را خالی از لطف ندیدم.) اینجا را شاید 15 ساله راه انداختیم برای کاسبی. این هم که کاسبی نیست. فقط اینجا ایستادم. (به پای شوهرش که هنوز دم در مغازه ایستاده اشاره می کند.) از 48 محرم که زخم شده دیگه خوب نشده. (شوهرش نسخه ای را از جیبش درمی آورد و می گوید:" قند دارم هی باید برم دکتر.")

از کار در خانه ها مریض شدید؟

خونه الان کاراش آسونه. اون که ماشین لباسشویی دارن. جاروبرقی دارن. حالا که کارا آسونه نمی تونم برم کار کنم. قدیم جاروبرقی که نبود. باید آب گرم کنم بیارم. یخ حوض رو بشکنم آب بردارم. سخت بود. حالا که آسونه نمی تونم. الان آرتوروز و هزار درد گرفتم.

شوهرتان چه کار می کند؟

اون هم همین جا! هر دومون همینیم! نه بیمه ایم. نه هیچی. برجی دویست هزار تومن مالیات می بندن. ما هم قسط بندی می کنیم. (هنوز هم نان خالی را بین حرف هایش لقمه می کند و می خورد.)

صبح چه ساعتی به مغازه می آیید؟

صبح کار خونه مو کردم. لباس رو شستم. جارو کردم. ساعت نه و نیم می آم پایین. همین جاست خونه مون. بالای همین جا. ناهار یه غذایی گذاشتم. هی می رم سر می زنم. زحمت عالم دنیا رو کشیدیم. فردا می گن بفرمایید اون دنیا. بچه خواهرم که مغازه بغلی یه می گه نه، بفرمایید نمی گن. ک دفعه می برن. اون دنیا می پرسن چه کار کردی؟! می گم خونۀ مردم زحمت کشیدم. هیچ خیری هم ندیدم. همین طوری گذشت. یه پارکی هم نرفتیم.  ادامه مطلب ...

پای درددل مردی 42 ساله


قلب­ های مصنوعی ، قلب ­های یخی

 

می­ خواهم با مرد مسنی که با وزنه­ اش کنار خیابان می ­نشیند صحبت کنم. توضیحات مرا که می ­شنود می ­گوید:" همه چیز از ذهنم رفته نمی ­تونم جواب بدهم." در این گیر­ودار آقایی با ظاهری مرتب مرا صدا می ­زند و می­ گوید:" می ­شه با من حرف بزنید؟ خانواده زنم دارند خیلی بین من و اون فاصله می­ اندازند."

***

( با تعجب نگاهش می­ کنم. کت و شلوار نسبتا" تمیزی به تن دارد. کیفی هم به دستش. سن زیادی از او نگذشته، با این حال فقط یک دندان سیاه و خاکستری شده به دهان دارد. به پیاده­ رو می ­روم تا جای مناسبی برای نشستن و نوشتن پیدا کنم. درگاه یک ساختمان در پیاده ­رو توجهم را جلب می ­کند. اتفاقا" کارتن باز شدۀ چهارلایی هم روی آن است. تا من کارتن را کاملا" باز کنم که روی پلۀ ورودی را بپوشاند او می ­نشیند. )

بلند شوید تا کارتن را پهن کنم.

نه، خوبه. خودتون روی آن بنشینین.

به اندارۀ کافی بزرگ است. چند سال دارید؟

42 سال.

بچه دارید؟

یک دختر 14 ساله دارم. یک پسر هم دارم که امسال رفته پیش ­دبستانی.

شغل ­تان چیست؟

کارمند هستم. البته قبلا" جای دیگه­ ای کار می­ کردم. خودم را بازخرید کردم. با چهار میلیون تومان. 17 سال سابقه داشتم. از سال 62. الان برای یک شرکت خصوصی کار می­ کنم.

چقدر درس خوانده­ اید؟

دیپلمه هستم.

اهل کجا هستید؟

تهران، متأسفانه.

چرا متأسفانه؟

چون اگر بچۀ شهرستان بودم وضعیت زندگیم خیلی بهتر از حالا بود.

چرا بهتر بود؟

به خاطر اینکه بچه ­های شهرستان به هر کاری دست می­ زنن. ولی بچه­ های تهران می ­گن این کار زشته، بده، ما این کارو نمی ­کنیم. من به جرئت می ­تونم بگم که 42 سال سن از خدا گرفتم یک دونه سابقه ندارم.

اگر داشتم طبیعتا" اخراج بودم. سعی کردم که فقط زندگی ­مو بکنم. ( چشمم ناخودآگاه به پیرمرد و وزنه­ اش  می ­افتد. یکی دوبار قبلا" برای گفت و گو با او به آنجا آمده بودم ولی ندیده بودمش. امروز وقتی او را با وزنه ­اش دیدم کلی خوشحال شدم. فکر می­ کردم امروز دیگر با او مصاحبه خواهم کرد. ولی حالا پای درددل این مرد نشسته­ ام. می­ نویسم ولی نگاهم به پیرمرد و وزنه ­اش است. )

من قلبم مصنوعیه. دریچۀ آئورت، دریچۀ میترال قلبم مصنوعیه. من سال 73 توسط دکتر... جراحی شدم. بیماری کره داشتم. کره حادترین نوع روماتیسمه. کلا" بچه­ های شمال چون پاهاشون همیشه تو آبه فقط روماتیسم مفصلی می ­گیرن. ولی من به خاطر اینکه پدر و مادرم فامیل بودن ( پسر عمه و دختر دایی ) حادترین نوع روماتیسم ­رو گرفتم. در زمان گذشته به آن صورت نبود که آزمایش بدن تا گروه خونی مشخص بشه بعد ازدواج کنن. روماتیسم قلبی تو خانوادۀ ما ارثیه. پدرم مشکل قلب داره، مادرم مشکل قلب داره. اینا دست به دست هم داد. معمولا" دومین فرزند روماتیسم قلب می­ گیره که من دومین فرزند بودم. هم روماتیسم مفصلی گرفتم هم روماتیسم قلبی که بهش می ­گن کره. سال 50 به من گفتند 40 سالت که بشه باید عمل کنی. کار سنگین نباید بکنی، باید استراحتت بیشتر از کارت باشه. ( در حین صحبت فقط به خیابان روبه رو، و رفت و آمد مردم نگاه می ­کند، شاید برای اینکه من در گفت و گو راحت باشم. یا اینکه هر چه را از زندگیش تعریف می ­کند همان را هم جلوی چشمانش می ­بیند. )  ادامه مطلب ...

مرد 75 ساله ای که کتاب کرایه می دهد


می­ بینی که توی یه قفس نشستم

 

از دوستی شنیدم آقایی در یک مغازه زیر پله کتاب امانت می­ دهد. نمی­ دانم چرا اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که مردی جوان برای فرار از بیکاری خود را به این کار مشغول کرده است. خب، برای خودش ابتکاری است. امانت کتاب، آن هم در دوره و زمانه­ ای که خرید کتاب کمتر در بودجه خانواره­ ها جایی دارد.

***

با او با شماره تلفنی که روی کارتش چاپ شده تماس می­ گیرم. برای هماهنگ کردن زمان گفت و گو.

دو دیوار مغازه­ اش را که به زحمت یک متر در دو متر می ­شود با قفسه­ های فلزی پوشانده است. کتاب­ ها منظم چیده شده­ اند. یک دیوار مغازه در حقیقت در ورودی آن است و انتهای آن هم که به شکل دو ضلع مثلث به هم رسیده نوک تیز است. بیرون مغازه یک قفسه فلزی چهار، پنج طبقه­ ای گذاشته شده برای مقداری آدامس ،کیک و کلوچه. جلوی مغازه در کنار خیابان یک قلیان است. نه مثل قلیان­ های دیگر. کوتاه­ تر است و به جای پایه شیشه­ ای محتوی آب آن، ظرف زیبایی کار گذاشته شده. در مغازه برای نشستن به من چهارپایه­ ای می­ دهد که وقتی آن را جلوی قفسۀ کتاب­ های یک طرف می­ گذارم دیگر حتی یک وجب هم با قفسۀ کتاب ­های رو به­ رو فاصله ندارم.

چند وقت است کتاب امانت می­ دهید؟

اینجا یک ساله. قبلا" هم یکی، دو سالی بود. جای دیگر.

چه شرایطی برای کرایۀ کتاب دارید؟

 کتابی که می­ خریم می ­دیم به کسی کرایه. گرویی ­شو می ­گیرم که کتاب را بیارن. کارت دارم. روی این کارت ­ها رسید پولی را که گرفتم می­ دم. هر موقع کتاب را پس آورد پول ­شو می ­دم.

چقدر کرایه می­ گیرید؟

شبی 30 تومن. قبلا" 20 تومن بوده. هر چند روز بخوان می ­تونن نگه دارن. بعضی ­ها هستن دو تا کتابو یه شب می ­خونن. علاقه دارن. کتاب هایی مثل بامداد خمارو دو شبه می خونن. من یکی رو سراغ دارم یه شب هم خونده.

گرویی نگیرید کتاب­ ها را پس نمی ­آورند؟

آقایی که قبلا" اینجا بود کتاب ­هاشو بردن نیاوردن. ضرر کرد یه میلیون. اونم اینجا کرایه می ­داد. کتاب ­ها را بردن و نیاوردن. من دیدم این طور شده گرویی می­ گیرم. هر وقت آوردن پس می ­دم.

چقدر اجاره می ­دهید؟

 اینجا مال برادرمه. فوت کرده. باجناقم هم بود. مختصری اجاره به خانمش می ­دم. هر وقت داشتم می­ دم. زیاد سخت نمی ­گیرن. من عموی بزرگ بچه ­های اون فوت شده هستم. ماهی 10 تومن می ­دم. ماهی 15 تومن. سرقفلی مال اون­ هاست. من خودم سه تا مغازۀ بزرگ داشتم. قسمت این طور شده.

چقدر برای کتاب­ ها گرویی می­ گیرید؟

بسته به کتابه. کتابی که هزار تومن باشه نصف قیمت می­ گیرم. کتابی نو باشه مثلا" دو تومن خریده باشم مثل کتاب انگشتر مال دانیل استیل چون ندارن بدن من کمک ­شون می­ کنم. هزار تومن می ­گیرم. برای اینکه کتاب را خراب نکنن. بسته به کتابه. اگه کتاب کهنه باشه 300 تومن می­ گیرم. این محل فرهنگ کتاب خوندن ندارن. می­ برن شماره تلفن روش می ­نویسن.

می­ گم تمیز نگه دارین. ولی گوش نمی­ دن. مثلا" بچه دست می ­زنه پاره می ­کنه. مثلا" کتاب گسترۀ محبت را که تازه خریدم بردن و سیراب شیردونی کردن و آوردن.

خسارت نمی­ گیرید؟

چی؟ خسارت بگیرم؟ من این کارو نمی­ کنم. این رو را ندارم. برای اینکه شغل من فقط کتاب نیست. برنج هم می­ آرم می­ فروشم. سیگار هم می­ فروشم. بالاخره بازنشسته ­ام. باید فعالیت کنم تا زندگیم بگذره.

( تلفن مغازه­ اش مرتب زنگ می­ زند. بیشتر مشتریانش هستند که می­ پرسند آیا فلان کتاب را دارد یا امانت داده. می ­گوید:" خودم به آنها می ­گم که قبل از آمدن زنگ بزن. که بیخودی این همه راه نیان کتاب پیش کس دیگه­ ای باشه.")

چه کتاب ­هایی دارید؟ چند تا کتاب دارید؟ همه مال خودتان است؟

همه جور کتاب هست. این همه کتابو که نمی ­تونم بگم چی هست. بالاخره دختر خانوما فهمیه رحیمی و زهرا اسدی را بیشتر دوست دارن. تقریبا" منم نسبتا" از اینها بیشتر دارم. چون خواهان بیشتر داره. کتاب­ ها یه مقداری مال اون آقاییه که اینجا بود. من یه چیزی به او کرایه می­ دم. حدود 50 تومن، 40 تومن از این کتابا مال منه. خودم خریدم. تقریبا" مشخصه. اون آقا صورت داره. من مورد اعتمادش هستم. هر چی بگم قبول می­ کنه. منم که نمی ­خوام سر اون کلاه بذارم.

هفته ­ای 300 تومن، 400 تومن در ماه می ­شه کلا" 1200 تومن. نمی ­دونم چند تا کتاب اینجا هست. این کتابا تازه نیست. کهنه است.

چه جور مشتری ­هایی دارید؟

پسر کمه. بیشتر دخترا هستن. محصلن. تعطیل می­ شن می­ آن کتاب می­ گیرن. دیپلمن. سیکلن. تاریخ تولدشون رو نمی ­پرسم. بعضی ­ها پیش دانشگاهی هستن.نُه ماه خبری نیست. فقط سه ماه تابستونه. تک توکی هم خانوم­ های مسن می ­آن. خیلی کم. مردها هم می ­آن. نسبت به خانوم­ ها ده درصد مردها می ­آن.

زن­ های مسن چه کتاب­ هایی می­ گیرند؟

والله پنجه خونین و ... بعضی­ ها جنایی دوست دارن. بعضی ­ها غیرجنایی. داستان. حکایت. من خودم یه دونۀ این کتابا رو هم نگاه نمی­ کنم.

مردها بیشتر چی می ­خوانند؟

بعضی­ ها خواجۀ تاجدار یا دانیل استیل را می­ خونن. تقریبا" 15 درصد. خیلی زیاد باشن 20 درصد. بعضی از خانوم ­ها خوش سلیقه هستن که خیلی خوب نگه می ­دارن.

( مردی وارد مغازه می ­شود و از او چای می ­خواهد. با خودم می­ گویم که یادش رفته بگوید چای هم می ­فروشد. اما برعکس تصور من یک قوری از جایی بیرون می ­آورد و در حالی که آن را به مرد می­ دهد می ­گوید:" ببر گرمش کن.")

مدرسه که تعطیل می ­شه می­ آن. یه روز ده نفر می­ آن، یه روزکمتر. کم و زیاده. ولی مدرسه که تعطیل می­ شه می­ آن.

از اینجا چقدر درآمد دارید؟

ماهی که کرایه ­شو بدم هیچی برام نمی­ مونه. من بازنشسته­ ام. فقط برای سرگرمی منه.می ­بینی که توی یه قفس نشستم. وقتی کرایه بدم، برق بدم، آب بدم چیزی نمی­ مونه. برای اینکه خونه نشینم اعصابم خورد نشه می ­آم اینجا. مثل بازنشسته­ های دیگه که مثلا" راننده شدن، کمک خرجم نیست. نمی ­تونم خونه بشینم یا پارک برم. می ­آم اینجا.

چطور شد به فکر این کار افتادید؟

کارمند پست بودم. سال 54 بازنشسته شدم. من یه مغازه داشتم. مغازۀ خرازی. اونو فروختم. حالا تو دادگستری گیرم. به خاطر اینکه اون آقایی که مغاره رو خرید قرار بود پول دارایی رو بده. نداد. دارایی از من گرفت. گفت من اونو نمی­ شناسم. از تو می ­گیرم. ایشون پولو نداد. دارایی گفت شما بده از ایشون بگیر. من از اون شکایت کردم. اموالش را توقیف کردن. اون پولو به من نداد. ریخت تو صندوق دادگستری. الان می­ رم دادگاه هی نوبت می­ زنن. نمی ­رسن که پولو از صندوق بگیرن به من بدن.

( دلسردی ناشی از شرایطش به گفت و گوی ما هم سرایت می ­کند. می ­گوید:" من نمی ­دونم این سؤالا رو برای چی می ­پرسین. من 60 ساله تو تهرونم همچین سؤال جوابی نداشتم. با چنین چیزی سرو کار نداشتم." ولی باز هم ادامه می ­دهد.)

30 سال آرایشگاه داشتم. دو تا. یه دونه داشتم فروختم. دوباره جای دیگه خریدم.

( مرتب می­ آیند و از او سراغ صاحب مغازه ­های پهلویی را می­ گیرند. انگار هر کس مغازه­ اش را برای زمان کوتاهی می ­بندد او را در جریان می ­گذارد.)

همون موقع که کارمند پست بودم بعد از سرویس اداره می ­رفتم آرایشگاه. کارگر داشتم. آرایشگاه اون زمان که من بودم صورت می ­زدن پنج زار. خرج هم صد در صد ارزون بود. الان خرج دو کیلومتر از همه جلوتره. از همه کس. نه فقط من.

آرایشگاه را چرا فروختید؟

آرایشگاه را سال 51 فروختم. به خاطر واریس پام. چون کار ما هم جوان­ پسنده. شغل آرایشگری تا جوانی سر پا هستی می ­تونی. بعدا" نمی ­تونی. چشم از دست می ­دی. خیاط همین طور. قهوه­ چی همین طور.

( مردی که قوری چای را برده است آن را پس می­ آورد. از او می­ پرسد:" چایش خوب بود؟" مرد می ­گوید:" یادم رفت. جوشید. مشتری ­ها که نمی ­ذارن.")

خرازی را که فروختم یه سال موندم بیکار. دیدم بیکاری رنجم می­ ده. من زادۀ کارگرم. از کار آمدم و با کار هم می ­میرم.

 رفتم کارگری. تو یه مغازۀ شومینه­ سازی. اونجا کار حسابدارو تقریبا" می ­کردم. پنج سال و سه ماه اونجا بودم. بعد از اون یه سال تو شومینۀ ... بودم. اونجا تقریبا" مغازه را اداره می­ کردم. چون اون ها شاغل بودن. بعد دیدم راهم دوره. نمی ­تونم. رفت و آمد رنجم می­ داد. خودم اومدم بیرون. ( یک مشتری زنگ می ­زند و می ­پرسد که کتاب تازه چی دارد. می ­گوید:" بیایین ببینین. ") من از مشتری ­ها تلفن نمی ­گیرم. خودم به اون ها می­ گم که تلفن کنن که نیاین و من نباشم.

من بچۀ شمالم. حافظه­ ام خوب کار می­ کنه. تا 75 سالگی که خدا ازم نگرفته. اون آقا منو بعد از پنج سال و سه ماه بیرون کرد. منم رفتم وزارت کار شکایت کردم. بعد از دوندگی 400 هزار تومن باید می ­داد طبق قانون. 140 داد. گفت رضایت بده. گفتم باشه. گذشت کردم. تقریبا" دو سال یا یه سال و نیم این شکایت طول کشید. ولی از حق نگذریم وزارت کار خیلی از حق کارگر دفاع می­ کنن. ما که از اونا راضی هستیم.

چطور شد به فکر این کار افتادید؟ 

ادامه مطلب ...