پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

صحبت با مردی که ناملایمات زندگی او را خلافکار نکرده

خوشحالی زن و بچه­ م

تفریح من است


می­ خواهم با مرد دستفروشی که خشکبار می­ فروشد گفت و گو کنم. روزی که برای انجام کاری اتفاقا" از کنار بساطش می­ گذشتم ظرف ­های پلاستیکی بزرگ درداری که برای نگهداری خشکبار به شکل منظمی در بساطش چیده شده بود توجه مرا به خود جلب کرد. امروز آمده ام تا با او صحبت کنم ولی نمی پذیرد. در حالی که هدف از کارم را برایش توضیح می­ دهم مردی به ما نزدیک می  شود و از او چیزی می پرسد. پیداست که با هم آشنا هستند. چند دقیقه­ ای کنار ما می ایستد و گوش می دهد. وقتی متوجه منظور من می شود می گوید:" خانوم همه از مشکلات اقتصادی زندگی­ شون می ­گن. شما دیگه چی می ­خوای بنویسی." می گویم: ممکنه همه از مشکل اقتصادی­ شون بگن ولی از تجربه ­شون برای حل اون مشکلات هم می­ گن که همین برای من جالبه و هدفم انتقال همین تجربه هاست. ساکت چند لحظه ­ای به من نگاه می کند و می گوید :" اگه این آقا نمی ­خواد حرف بزنه من حاضرم."


***

همان طور ایستاده در پیاده­ رو کاغذهای یادداشت و خودکارم را از کیفم درمی آورم و مشغول می شوم.

کارتون چیه؟

کارمند پیمانی ... هستم.

چند ساله؟

الان شیش ساله.

قبل از این چه کار می­ کردین؟

جایی قراردادی کار می­ کردم. درس خوندم لیسانس گرفتم که از اون کار بیام بیرون، شغلی که پول بالاتری داره انجام بدم.

چه رشته­ ای خوندین؟

لیسانس نقشه­ برداری گرفتم.

بعد کجا کار پیدا کردین؟

رفتم مشغول شدم ادارۀ ترابری به مدت دو سال. به عنوان کارهای نقشه­ برداری مطالعاتی. به خاطر اینکه کار نقشه­ برداری پیمانکاری بود حقوق­ مون و هر چهار ماه یه بار می­ دادن. هر چه ضربه ما خوردیم از پیمانکاریه.

دیدم سه ماه، چهار ماه یه بار حقوق می­ دن برام خیلی سخته. باید خرج زن و بچه بدم. اون موقع حقوق ­مون 800 تومن بود که اونم چهار ماه یه بار می­ دادن.

چه سالی بود؟

بین 88 تا 90.

کی ازدواج کردین؟

زمانی که لیسانس گرفتم و از اون کار قبلی بیرون اومدم تازه ازدواج کرده بودم. اون موقع به مدت شیش ماه بیکار بودم. چون زمانی که ... مشغول بودم نمی ­تونستم کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم.

مثل چه کارایی؟

کارگر ساختمونی، دستفروشی. نمی­ تونستم از این کارا انجام بدم. چون تو اون پنج سالی که تو کار قبلی بودم دستم تو جیب خودم بود. بعد که اومدم بیرون با اینکه ازدواج کرده بودم و باید یه زندگی مستقل برای خانمم آماده می ­کردم نتونستم. مجبور شدم تو یه اتاق پیش پدرم زندگی کنم. خرجم و هم پدرم می­ داد. پدرم سنش بالا بود. نُه تا بچه بودیم. پدر من توانایی اینو نداشت که خرج مضاعف بده. ما هم وبال گردنش شدیم. ناراحتی رو تو چشم پدر و مادرم می­ دیدم. می­ دونستم خانمم ناراحته از این قضیه ولی چاره ­ای نداشتم. خانمم می­ دید دور و بری ­هاش که ازدواج کردن همه سر زندگی خودشون هستن. ناراحت بود ولی به خاطر من که منو دوست داشت چیزی نمی­ گفت. زخم­ زبونو می­ شنید چیزی نمی­ گفت. منم از بابت این قضیه ناراحت بودم. بعد از شیش ماه رفتم ادارۀ ترابری. اونم پیمانکاری. از روز اولم گفتن که ماه به ماه حقوق نمی­ دن. ( خیلی تعجب کردم. چون در شروع صحبت جوری از پیمانکاری صحبت می ­کرد انگار اول سر کار رفته و بعد فهمیده که حقوق را ماهیانه نمی ­دهند. )

پس از اول می ­دونستین که حقوق رو ماهیانه نمی­ دن؟

گفته بودن. ولی چون چاره­ ای نداشتم مجبور شدم برم. ( مردمی که از کنار ما می­ گذرند با دیدن زنی که در پیاده­ رو مشغول حرف زدن است و تند تند می ­نویسد لحظه ­ای مکث می­ کنند ببینند چه خبر است. بعد بدون اینکه چیزی بگویند می­ گذرند. )

برای خونه چه کار کردین؟

پنج سال سابقه­ ای که تو کار قبلیم داشتم فروختم یه میلیون و با اون رفتم تو یه شهرستان حاشیۀ تهران خونه اجاره کردم. زمانی که مستقل شدیم تاره فهمیدیم چه کمبودهایی تو زندگی داریم. تازه فهمیدیم یخچال نداریم آب یخ بخوریم. اون موقع بچه ­مون به دنیا اومده بود. برای بچه­ مون می­ رفتیم از همسایه ­مون یخ می­ گرفتیم.

چطور زندگی ­تون رو با چهار ماه یه بار حقوق گرفتن اداره می­ کردین؟

خیلی سخت بود. به خاطر همین وقتی از طریق دایی خانمم به یه شرکت پیمانکاری معرفی شدم برای کار نگهبانی که ماهیانه حقوق می­ داد با اینکه دوست نداشتم به خاطر زن و بچه­­ م  قبول کردم. دیگه نمی­ تونستم سه، چهار ماه یه بار حقوق بگیرم.

اوایلش واسم خیلی سخت بود. ( به او نگاه می­ کنم تا تأثیر یادآوری زندگی گذشته­ اش را در چهره­ اش ببینم. مردی که برای به دست آوردن شغلی با درآمد بالاتر در حین کار کردن، لیسانس می­ گیرد و از  کارگری ساختمان و دستفروشی به عنوان " کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم " یاد می کند، مجبور می­ شود به خاطر زن و بچه­ اش در یک شرکت نگهبان شود. اما تغییری نمی­ بینم. نگاه آرامی دارد. )   یواش یواش عادت کردم. تمام مدت فداکاری­ های زنم تو اون ماه­ های اول زندگی تو خونۀ پدرم تو ذهنم بود.

با اولین حقوقم یخچال خریدم. بعد یواش یواش وسایل لازم زندگی رو تأمین کردم. چیزایی که لازم داشتیم. الان دارم یه خرده پول جمع می­ کنم که یه خونه بخرم. خدا را شکر.

چند سال ­تونه؟

35 سالمه.

چه سنی ازدواج کردین؟

26، 27 فکر کنم.

چند تا بچه دارین؟

یکی دارم هشت ساله. یکی هم تو راهه.

همسرتون چند ساله هستن؟

30 ساله.

چقدر درس خوندن؟

تا لیسانس. کامپیوتر خونده.

شاغل نیستن؟

سر کار نرفته.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می­ کردین؟

واقعا" دوست داشتم درسم رو بیشتر ادامه می­ دادم تا به جاهای بالاتر برسم. دوست داشتم تا استاد دانشگاه برم اگه مشکلات زندگی اینقدر سنگین نبود.  واقعا" علاقه­ ام خیلی زیاد بود.

ولی از اول این حرفا تا آخر این حرفا به یاد خدا بودم. تمام این سلسله مراتب زندگی من، خدا را شکر، رو به پسرفت نبودم. رو به پیشرفت بودم. درسته خیلی کند بوده ولی همین که تونستم یه لقمه نون حلال ببرم سر سفرۀ زن و بچم، خیلی خوشحالم. اینکه به راه خلاف کشیده نشدم. من تو مسیر زندگیم همیشه توکلم به خدا بوده. اونم حواسش به من بوده ...

نون حلال درآوردن خیلی سخته. ولی زندگی با نون حلال خیلی شیرینه. دیگه آدم با خیال راحت به آینده­ اش نگاه می ­کنه. خانمم همیشه یه حرف قشنگ می ­زنه. می ­گه مهم این نیست که مسیری رو که داریم می­ ریم تند بریم یا یواش. مهم اینه که رو به جلو داریم حرکت می­ کنیم. رو به هدف­ مون.  ادامه مطلب ...

جوان 27 ساله ای که کار پدرش را ادامه می دهد

شرایط رو برای جوونا آسون کنن

 

می­ خواستم با آقایی که شغلش کرایه دادن ظروف برای جشن­ ها و مهمانی­ هاست صحبت کنم. روزی که به محل کارش رفتم پشت میزش نبود. روی در شیشه­ ای برگه­ ای با یک شماره تلفن همراه چسبانده بود که اگر در قفل بود با آن شماره تماس گرفته شود. تماس گرفتم. گفت تا 20 دقیقۀ دیگر خودش را می­ رساند.


***

وقتی شنید می ­خواهم با او در مورد کار و زندگی­ اش برای روزنامه صحبت کنم تعجب کرد. فکر کرده بود من هم مثل بقیۀ مشتری ­هایش ظرف برای کرایه می­ خواهم. برایش گفتم هدفم این است که مردم با خواندن این گفت و گوها با زندگی هم­ شهری ­هایشان آشنا شوند. بدانند دیگران چه تجربه ­هایی در زندگی به دست آورده­ اند، دنیا را چطور می ­بینند و چه آمال و آرزوهایی دارند.

این را هم بنویسم که من هم با دیدن او تعجب کردم. چون برای این کار خیلی جوان بود.

 به شغل خودتون چی می ­گین؟

خدمات مجالس یا ظروف کرایۀ خالی.

چه ظرف ­هایی دارین؟

همه چیز؛ فرش، کولر، پنکه، حجله، بشقاب، قاشق و چنگال، لیوان، دیس، میز شام، سفرۀ عقد، فیلمبردار، پرسنل نورپردازی، دیگ، اکو، خلاصه همه چیز.

بجز مراسم عروسی و ختم مراجعین دیگری هم دارین؟

بله برای مراسم نامزدی و تولد هم مشتری داریم.

سفارش غذا هم قبول می ­کنین؟

غذا هم می­ دیم. در اصل به ما سفارش غذا می ­دن. ما از جاهایی که تهیۀ غذا دارن می­ گیریم و می ­دیم به مردم.

چند سالِ­ تونه؟

خودم 27 سال. ولی اینجا مالِ بابامه.

(انگار از حالت چهرۀ من متوجه شد یا شاید چون از دیگران هم شنیده بوده که برای این کار سنش کم است این توضیح را داد.)

پس با پدرتون کار می ­کنین؟

نه، داده دست من و داداشم.

پدرتون چند سالِ­ شونه؟

67 باید داشته باشه.

چند ساله پدرتون اینجا را داده دست شما و برادرتون؟

یک سال و نیم، دو ساله.

پدرتون چقدر تو این کار سابقه دارن؟

خود بابام 50 سال این کار رو کرده. پایه ­گذار این کار باباش بوده. پدر بزرگم.

می­ دونید پدر بزرگِ ­تون از چه سالی شروع کرده؟

نه.

تمام این 50 سال همین محل بودین؟

همیشه همین جا بودیم.

چقدر درآمد دارین، حدودی؟

درآمد؟ الان سه، چهار ساله خوابیده. داداشم که با منه زن و بچه داره. (خیلی خونسرد حرف می­ زند. حتی وقتی به درآمد پایین اشاره می ­کند هیچ حس حسرت یا تأسفی در چهره یا صدایش نیست.) 

ادامه مطلب ...