پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

یک مصاحبه از مجلۀ زن روز سال 1373

زندگی روزمرۀ یک خانواده چهار نفره با حداقل درآمد


در صحبت با یکی از کارشناسان مرکز آمار برای تعیین میزان حداقل درآمد جهت گذران ساده، عادی و بی­ پیرایۀ زندگی برای یک خانوادۀ چهار نفره­ ای که مستأجر نیز باشد - والدین و دو فرزند – بعد از حذف هزینه­ های غیرضروری و تفننی و گاه ضروری مانند خوردن غذاهای گرم در اماکن عمومی، مسافرت­ های تفریحی، استفاده از خدمات ورزشی خصوصی، خرید هدیه و ... به رقمی حدود 34 هزار تومان در ماه رسیدیم.

در محاسبۀ این رقم، ملاک میزان افزایش نرخ تورم از سال 72 به سال 73 را افزایش آن از سال 71 به سال 72 قرار دادیم و به سبب اینکه در آمارگیری­ های مربوط به هزینه و درآمد خانوار، همیشه حد متوسط و میانگین هزینه­ ها مورد ارزیابی قرار می ­گیرد، تصمیم گرفتیم رقم فوق را برای اینکه بتواند جوابگوی واقعیت­ های اقتصادی امروز شهر تهران باشد حداکثر تا 40 هزار تومان افزایش دهیم.

بعد به دنبال خانواده­ ای با این شرایط رفتیم تا از آنها بپرسیم با این حداقل درآمد، در تهران چگونه زندگی می­ کنند.

***

وقتی پرس و جوی ما نتیجه داد و تلفنی با مرد خانواده موضوع مصاحبه را مطرح کردیم با گرمی و صمیمیت پذیرفت. در اتاق 15 متری منزلشان جز چند پشتی و دو پتو برای نشستتن و قفسه­ ای چوبی برای نگهداری از وسایل پذیرایی مهمانان، چیز دیگری به چشم نمی خورد.

فرزندانتان چند ساله هستند؟

دو بچه دارم. دخترم هشت ساله و کلاس سوم است. پسرم امسال کلاس اول رفته است.

تحصیلات تان در چه سطحی است؟

من در سال 62 لیسانس گرفتم.

قبل از ازدواج تان بود؟

بله، سال 63 ازدواج کرده ام.

در چه رشته ای لیسانس گرفته اید؟

در رشتۀ علوم پایه.

کل درآمد ماهانه تان چقدر است؟

خالص دریافتی من از کار اولم، با 11 سال سابقۀ کار، 23 هزار تومان است. از 15 تا 18 هزار تومان هم از کار دومم می گیرم. یعنی بین 38 تا 41 هزار تومان درآمد ماهانه دارم. از این درآمد، ده هزار تومان قسط می پردازم؛ می ماند 38 تا 31 هزار تومان.

بنابراین درآمدتان از 41 هزار تومان در ماه بیشتر نمی شود؟

نه، قطعا" بیشتر نمی شود. یعنی این رقم 41 هزار تومان هم استثناست. هر پنج،شش ماه یک دفعه اگر در کار دومم ساعت کاریم بیشتر شود، درآمدم به 41 هزار تومان می رسد. متوسط درآمدم همان 40 هزار تومان در ماه است.

پس چقدر اجاره خانه می دهید؟

این خانه را رهن کامل کرده ام. به این شکل که برادرم که برای کار به ژاپن رفته بود مقداری کمک مالی به من کرد. خودم هم یک مقدار وام گرفتم تا توانستیم این محل را بک یک میلیون تومان رهن کامل کنیم تا فشار مالی اجاره به این ترتیب کم شود. ده هزار تومان هم قسط همین وامی است که گفتم.

چند وقت است که این قسط را می پردازید؟

حدود 12 ماه است و 20 و چند قسط دیگر آن مانده تا تمام شود.

پس غیر از اینها، درآمد دیگری ندارید؟

نه.

ارث خانوادگی چطور؟

هیچ. پدر من خودش مستأجر است.

از آن باقیماندۀ درآمدتان، بعد از کسر قسط ده هزار تومانی، در ماه چقدر برای غذا و میوه می پردازید؟

بگذارید اول من یک مسئلۀ دیگری را مطرح کنم بعد اگر لازم شد تفکیک هم می کنم. اول زندگی ما، در سال 63، با برجی چهار هزار تومان که دو هزار تومانش را اجاره خانه می دادیم، شروع شد. یعنی با دو هزار تومان زندگی می کردیم. با وجود این به نظر من آن زمان راحت تر می شد برای خورد و خوراک، پوشاک، سوخت، بهداشت و نظافت برنامه ریزی کرد. ما دقیقا" حساب می کردیم که هر یک ماه، سه ماه، شش ماه و سالی یک دفعه چه احتیاجاتی داشتیم و بعد آن را روی حقوق ماهیانه سرشکن می کردیم.

مثلا" پوشاکی که دوبار در سال – پاییز و شب عید – می خریدیم، مجبور بودیم از آن به خوبی نگهداری کنیم تا موعد بعدی برسد. همین جور موارد دیگر را هم با توجه به درآمدمان بودجه بندی می کردیم.

خرید سالی دوبار پوشاک را از همان دو هزار تومان بقیۀ درآمدتان انجام می دادید؟

بله، باور بفرمایید ما هیچ درآمد دیگری نداشتیم. البته سخت بود ولی قابل برنامه ریزی بود.

ارقام دقیق یادتان است؟

بله، فیش حقوقی آن زمان را هنوز هم دارم. می خواهید بیاورم ببینید. به هر حال فشار می آمد. یعنی از همان اول زندگی تا الان هیچ وقت پس انداری جدای از دخل و خرجمان، برای روز مبادا، نداشتیم. روز مبادایی که بعد منفی اش مریضی و بعد مثبتش هوس رفتن به مسافرت یا خریدن کادوی عروسی است. ما برعکس همه – که می گویند کم کم جمع کنید تا در روز مبادا آن را یکجا خرج کنید – عمل می کردیم. یعنی اگر موقعیتی پیش می آمد ما وامی می گرفتیم، یک مشکل یا مسئله ای را حل می کردیم و بعد کم کم آن را طی اقساطی پس می دادیم. الان هنوز هم وضع مان همان طوری است.

یعنی برای حل مشکل مسکن، باید مقداری پول روی آن مبلغی که برادرم برایم تأمین کرده بود می گذاشتم. برای این کار مجبور شدم از چند جا وام بگیرم که مجموع اقساط آنها ماهی ده هزار تومان می شود.

به این ترتیب اقساط این وام ها نیز در گذشته به هزینه های ماهیانۀ شما اضافه می شد؟

بله، فکر کنید بعد از ازدواج من به 50 هزار تومان پول برای رهن خانه نیاز داشتم و پدرم 30 هزار تومان به من کمک کرد. من مجبور شدم 20 هزار تومان کسری آن را با شرایط بازپرداخت 40 قسط – ماهی 500 تومان – وام بگیرم. پس از دو هزار تومان فقط 1500 تومان برای خرجی ما باقی می ماند. دیگر حساب کنید ما چه جوری زندگی می کردیم.

البته آن موقع در شهرستان بودیم، شهرستانی نزدیک تهران که فقط اجارۀ خانه اش کمی سبک تر از تهران بود و بقیۀ خرج ها با تهران زیاد فرقی نداشت. البته دو نفر بودیم و بچه هم نداشتیم و از خانواده هم دور بودیم و به هر حال با قناعت زندگی می کردیم. بعد حقوق رشد کرد و زندگی کم کم جلو رفت.

حقوق من به دو شکل زیاد می شود: حالت اول، افزایش سالانه است و حالت دوم این است که هر چهار سال یک بار به دلیل گروه، رتبه و پایه مبلغی به حقوق اضافه می شود. اما ما این افزایش ها را هم پس انداز نکردیم بلکه آنها را برای کاهش بار فشارهای مالی به خانواده در بودجه مان پیش بینی و صرف کردیم.

آیا الان مثل آن زمان نمی توانید برای هزینه کردن درآمدتان برنامه ریزی کنید؟

قبلا" شرایط به گونه ای بود که قابلیت برنامه ریزی داشت ولی روند این به هر حال فشار تورم – که علل مختلفی دارد و اینجا به علل آن کاری نداریم – باعث شده که قدرت پیش بینی برای برنامه ریزی نداشته باشیم. مثلا" الان اصلا" نمی توانیم فکر کنیم که شب عید برای اینکه بچه ها لباس تازه کنند به چقدر پول نیاز داریم. این را هم اضافه کنم که خودم اهل هیچ خرج شخصی نیستم. سیگار نمی کشم. از وقتی هم که ازدواج کرده ام با دوست و رفیق مجردی، جایی نرفته ام. اگر جایی رفته ام حتما" با خانواده ام بوده است. در نتیجه خودم فقط برای ایاب و ذهاب یا خرید کالاهایی با قیمت تعاونی در محل کارم، به پول نیاز پیدا می کنم.

حالا حدودا" بگویید برای خوراک و میوه در ماه چقدر هزینه می کنید؟

فکر می کنم نصف باقیماندۀ درآمد ماهیانه مان بعد از کسر قسط ده هزار تومان یعنی نصف 30 هزار تومان که می شود 15 هزار تومان در ماه برای خوراک و میوه.

در ماه چند کیلو گوشت قرمز، ماهی و مرغ مصرف می کنید؟

زن خانواده: مرغ بین ده تا 15 کیلو و چهار کیلو گوشت قرمز.

مرد: از نظر هزینه اش هم بخواهیم حساب کنیم اگر مرغ را متوسط کیلویی 300 تومان بگیریم ده کیلو می شود سه هزار تومان که مجموعا" با قیمت چهار کیلو گوشت، کیلویی 500 تومان، در ماه به پنج هزار تومان می رسد. این پنج هزار تومان را که از 15 هزار تومان هزینۀ خوراک و میوه کم کنید ده هزار تومان برای خرید پنیر، کره، برنج، نان، حبوبات، میوه و ... می ماند.

ماهی مصرف نمی کنید؟

زن: خیلی کم. تابستان که اصلا" ماهی مصرف نمی کنیم. فصلش باشد می خوریم. چون بچه ها ماهی های معمولی را نمی خورند ماهی زیاد نمی گیریم. فقط کنسرو ماهی تن می خورند. شب عید هم ماهی سفید می گیریم.

در ماه برای تنقلات اعم از بیسکویت، نوشابه، بستنی، تخمه، آحیل و شیرینی و ... چقدر هزینه می کنید؟

این تنقلات را من دو قسمت می کنم: یکی تنقلات خاص بچه هاست که مثل پول توجیبی آنهاست. البته پول به خودشان نمی دهیم بلکه با آن برایشان تنقلات تهیه می کنیم که هم کنترل شده مصرف کنند وهم اینکه نیازشان نیز برطرف شود. به طور متوسط روزانه تهیه تنقلاتشان از 60 تا 100 تومان خرج برمی دارد.

روزانه؟

بله، یعنی ماهی سه هزار تومان هزینۀ تنقلات بچه ها می شود. ببینید یک بسته پاستیل 50 تومانی را دوبچه در عرض دو دقیقه تمام می کنند. بچه ها که مهلت نمی دهند. یا یک بسته بیسکویت دیجستیو که از بقیه بهتر است 25 تا 30 تومان قیمت دارد که باید دو قسمتش کنید که هر دو مدرسه ببرند و بخورند. بعد بستنی...

زن: بچه ها قبول نمی کنند که یک بسته بیسکویت را باز کنیم تا هر کدام نصفش را ببرند.

مرد: الان اگر بخواهیم یک شکلات کاکائویی مطمئن بخریم باید از آن وارداتی ها بخریم که قیمت هایش بسیار متغیر است. یا آدامس- که البته ما سعی می کنیم بچه ها کمتر آدامس بخورند – که پنج تومان کمتر نیست. سرشکن که حساب کنیم همان روزی 60 تا 100 تومان می شود.

نوشابه و شیرینی را ماهمیشه مصرف نمی کنیم. تهیۀ آنها بسته به آمدن مهمان و پذیرایی است و الا عادت روزانۀ غذایی ما استفاده از نوشابه نیست.

یعنی برای هر مهمانی خانوادگی لزوما" شیرینی و نوشابه می خرید؟

لزوما" نه، اما اگر از شهرستان برایمان مهمان بیاید یا همکارم برای اولین بار بخواهد به منزل ما بیاید نوشابه و شیرینی تهیه می کنیم. مجموعا" در ماه دو کیلو شیرینی می خریم که دو تا چهار صد تومان می شود  هشت صد تومان، سه بار هم فرض کنید نوشایه بخریم هر دفعه ده تا که بشود 30 تا 20 تومان، 600 تومان، روی هم شیرینی و نوشابه در ماه 1400، 1500 تومان هزینه می برد.

غذاهای آماده مثل سوسیس و کالباس هم مصرف می کنید؟

بله، البته به طورمستمر در برنامۀ غذایی مان نیست. اما اگر بچه ها هوس کنند یا روزی همسرم بگوید که حوصلۀ آشپزی ندارد، سوسیس و کالباس می گیریم اما در ماه از یک یا حداکثر دو وعده بیشتر نمی شود، هر بار هم نیم کیلو می گیریم.

آیا بیرون از منزل غذا می خورید، غذای گرم در رستوران یا ساندویچ؟

ماهی یک دفعه پیش می آید. بچه ها بیشتر دوست دارند پیتزا و همبرگر استفاده کنند ولی خوردن غذاهای گرم مثل چلوکباب و این ها بیرون از منزل چهار ماه یا شش ماه یک دفعه ممکن است پیش بیاید که اصلا" نمی شود آن را در برنامه آورد. ولی ماهی یک دفعه پارکی، جایی می رویم وموقع برگشتن معمولا" بچه ها پیتزا یا ساندویچ می خورند. ماهی یک دفعه حتما" داریم.

آیا بیرون از منزل آب میوه یا نوشابه می خورید؟

آب میوه، بله. اگر دوهفته یک بار، یا ده روز یک بار بیرون برویم یک شیرموزی، آب میوه ای به بچه ها می دهیم.

هزینۀ ساندویچ و آب میوه در ماه چقدر می شود؟

ساندویچ یا پیتزا حدود 800 تومان. آب میوه را هم اگر سه بار در ماه حساب کنید سه تا 300 تومان حدود هزار تومان می شود. روی هم دو هزار تومان در ماه درمی آید.

هر ماه این هزینه را دارید؟

بله، به طور متوسط داریم.

سینما می روید؟

سینما رفتن برای ما می شود  گفت دو صورت دارد: یکی اینکه از طرف اداره برای ما به شکل سهمیه ای بلیت های مخصوص به تعداد افراد خانواده تهیه می کنند. به نحوی که بلیت 70 تومانی سینما برای ما 20 تومان درمی آید که خیلی ارزان تر است. یعنی ما چهار نفری به جای 280 تومان فقط 80 تومان می دهیم و به سینما می رویم.

این بلیت ها را چند وقت یک بار به شما می دهند؟

 هر ماه تعدادی به قسمت ما می دهند ولی هر نفر در ماه بیشتر از دوبار نمی تواند از آن بلیت ها استفاده کند. برای ما می شود هشت تا بلیت در ماه. البته همیشگی نیست. گاهی یک ماه هست و ماه بعد ممکن است نباشد. البته هر سینمایی را نمی توانیم با این بلیت ها برویم. چهار، پنج سینما برای ما تعیین کرده اند که اکثرشان سینماهای خوب تهران هستند. البته زمان اعتبار این بلیت ها محدود است. مثلا" اگر این ماه نتوانیم استفاده کنیم ماه دیگر نمی شود. حالت دوم وقتی است که این بلیت ها در اختیارمان نباشد و فیلم واقعا" خوبی – که همه می گویند دیدنی هست و در نقد فیلم ها هم از آن تعریف می کنند – بیاورند مثل از " کرخه تا راین " یا " روز فرشته " که سعی می کنیم هر طور شده بچه ها را ببریم. بنابراین به طور متوسط ماهی یک بار بچه ها را سینما می بریم چه با استفاده از بلیت های مخصوص و چه آزاد. مگر اینکه سینماها فیلم خوب نشان ندهند که نمی رویم. اگر معدل این دو حالت سینما رفتن ما حسالب کنید در ماه حدود300 تا 400 تومان، پول بلیتش است و اگر 200 تومان هم کنارش برای شکلات و آب میوه ای استفاده کنیم چیزی حدود 500 تومان هزینۀ سینمای ما در ماه می شود.

آیا سینما رفتن شما به فصل بستگی ندارد که تابستان بیشتر و زمستان کمتر شود؟

نه، این طور نیست. به عنوان یک برنامۀ صرفا تابستانی یا یک سرگرمی زمستانی آن را در نظر نگرفته ایم. جدا" به خود فیلم نگاه می کنیم که خوب باشد.  ادامه مطلب ...

فروشندۀ طلا از زندگی اش می گوید


زندگیم فیلم سینماییه

 

 

بعد از اینکه زنگ طلا فروشی را که زدم، نگاهم را به داخل مغازه چرخاندم و منتظر شدم که در باز شود. زنی که پشت پیشخوان ایستاده بود گفت :" در بازه. بیایین تو." وقتی وارد شدم، دیدم دارد تعدادی زیورآلات را در کیسه­ های کوچک می ­گذارد. وقتی داشتم کارم را می گفتم، بدون اینکه به من نگاه کند کارش را انجام می ­داد و گوش می­ کرد؛ خیلی خشک و جدی. کاملا" معلوم بود که تمایلی به صحبت ندارد. گفتم: معتقدم وقتی مردم  بیشتر از حال همدیگه خبر داشته باشن، توی خیابون با کوچک ­ترین موردی که پیش بیاد با هم دعوا نمی ­کنن. گفت:" من خیلی آروم م. هیچ وقت توی خیابون عصبانی نمی­ شم." گفتم: این خیلی خوبه. پس صحبت کنین تا مردم از تجربۀ شما استفاده کنن.


***

کارتون چیه؟

کارمون طلافروشیه.

چند ساله به این کار مشغولین؟

سه سال و نیم، چهار سال.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

بر حسب اتفاق.

چه اتفاقی؟

برادرم ایران آمد. تصمیم گرفت این کارو شروع کنه. از اول کارو با هم شروع کردیم. خدا را شکر.

قبلش چه کار می ­کردین؟

یه مدت بیکار. یه مدت تو داروخانه کار می­ کردم تو قسمت آرایش.

 ( سرش پایین است و کیسه­ هایی را که آماده کرده در یک جعبه مرتب می ­چیند.)

چند سال ­تونه؟ چقدر درس خوندین؟

دیپلم هستم. 50 و ( چند لحظه فکر می­ کند.) شیش سال.

( با اینکه اغلب سرش پایین و حواسش جمع کارش است ولی چندتایی از بسته­ ها زمین می ­افتد.)

دوست داشتین کار دیگه ­ای می ­کردین؟

آره. آرایشگری را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه نرفتم دنبالش. نشد!

چرا؟

یه مقدار گرفتاری­ های زندگی نذاشت. یه مقدار هم مسایل مالی.

اهل کجا هستین؟

تهران.

( دو مشتری زن وارد می ­شوند. خوش­آمد می ­گوید ولی جدی و خشک. کارهای مردانه می­ خواهند. نشان ­شان می ­دهد و  همچنان بسته ­بندی می ­کند. مشتری­ ها قیمت حروف را می­ پرسند. می ­گوید بستگی به وزن دارد. حرف "الف" را می ­خواهند. می ­گوید چند حرف را برای نمونه دارند. اگر می ­خواهند باید سفارش بدهند تا یک هفته ­ای برایشان بیاورد. با اینکه مشتری ­ها زن هستند ولی نرمشی در رفتارش نیست.)

چه موقعی احساس شادی می ­کنین؟

من معمولا"- الان- شادم. ( تأکید می ­کند.) الان شادم؛ قبلا" نبودم. الان مدت­ هاست احساس ناراحتی و غم ندارم؛ آرامش دارم. آرامش باعث شادیمه؛ مثبت ­نگری و شاکر بودن. همه برای اینه که آرامش دارم.

قبلا" چه غمی داشتین؟

من زندگی خیلی سختی داشتم. 17 سالم که بود ازدواج کردم. شوهرم دانشجوی سال چهارم پزشکی بود اما متأسفانه اعتیاد داشت؛ وارد زندگی که شدم، کم کم فهمیدم. ظاهرا" می ­رفت بیمارستان ولی بیمارستان نبود.بالاخره مطئن شدم که اعتیاد داره. بعدا" طوری شد که توی منزل مصرف می­ کرد... دو بار در روز... که بتونه بره بیرون.

کار نمی ­کرد؟

تا زمانی که دانشجو بود کار نمی­ کرد. وقتی درسش تمام شد اولش رفت طرح سربازی ؛ یه سال  سیرجان، دو سال سمیرم. درسش که تمام شد بچه آوردم ؛ درگیر زندگی سخت. یکیش سال 59 دنیا آمد یکیش سال 60. دو تا بچه داشتم (می رود تو فکر...) با اون شرایط سخت. شوهرم تو ... دکتر بود و منم زندگی می­ کردم.

فهمیدم که از اول اعتیاد داشته اما من متوجه نشده بودم. دعوامون می­ شد حالت چشماش تغییر می­ کرد. اوایل کتمان می ­کرد. بعد دوستاش به من گفتن بیاد خونه مصرف کنه بهتره. وقتی که داشتیم می رفتیم سیرجان ، بهش گفتم اونجا دیگه مصرف نکن. ولی عمل نکرد. اصلا" حاضر نبود به ترک اعتیادش فکر کنه. گفت می ­رم بیرون می ­کشم. گفتم برو بیرون؛ من نمی ­خوام ببینم.

 ( خاطرات، مسلسل ­وار از ذهنش به کلام تبدیل می شود. دوست دارد حالا که شروع کرده ریز به ریز همه را بگوید... )

طبابت می­ کرد؟

بله... یکی دو سال اونجا بودیم. بعد رفتیم اصفهان.

این مدت از لحاظ مالی چه کار می­ کردین؟

ما همیشه مشکل داشتیم. همیشه مسایل مالی ­مون خیلی زیاد بود. پدر و مادرم همیشه ما رو حمایت می ­کردن. وقتی می­ آمدن، لباس و خوراکی می ذاشتن تو چمدونا و ... همه چی از تهران برام می­ آوردن. لباس بچه ­هامو مامان اینا تأمین می­ کردن. اصفهان، مجوز مطب گرفت. شروع به کار کرد. دوباره دوستاش آمدن. برنامۀ قدیمی رو داشتیم تا اینکه بعد از چهار، پنج سالی که مطب داشت، گفت می ­خوام برم تخصص بگیرم.

( معذب بودم. او را تشویق به صحبت کرده بودم اما حالا که او می ­خواست همۀ زندگیش را به تفصیل بگوید مجبور بودم مانعش شوم.)

ببخشین با یادآوری خاطرات ناراحت­ تون کردم.

من سالای اولی که اومدم تهران آنقدر ذهنم پر بود به دخترم گفتم می ­خوام بنویسم زندگی ­مو؛ فیلم سینماییه! دخترم گفت نمی ­خواد؛ دوباره یاد گذشته ­ها می ­افتی، ناراحت می ­شی. اگه می­ نوشتم کتاب خوبی می ­شد؛ مشهور می ­شدم. ولی دخترم نذاشت.

( هیچ حسرتی در صدا یا چهره­ اش نیست. مثل اول، جدی و خشک است. فقط تعریف می ­کند.)

به اصرار من اومدیم تهران. خونه هم نداشتیم. تهران قبول شد برای رشتۀ رادیولوژی دانشگاه شهید بهشتی.  ادامه مطلب ...

شغل فرش فروشی دهن پرکنه


 

 

تهرون بود و طلافروشی‌های  لاله‌زار

 

خیلی وقت است که می‌خواهم با یک طلافروش مصاحبه کنم. ببینم فردی که در حرفه‌اش پول زیادی دست به دست می‌شود خودش چطور زندگی می‌کند. به یک طلافروشی خیابان لاله‌زار می‌روم. فروشنده بعد از شنیدن موضوع مصاحبه می‌گوید: “صاحب مغازه یک ساعت دیگر می‌آید. ولی معلوم نیست مایل به صحبت باشد”. از مغازه بیرون می‌آیم با این خیال که حتما از طلافروشی‌های آن ردیف یکی را برای گفت و گو پیدا خواهم کرد. ولی با کمال تعجب می‌بینم طلافروشی‌ها بیشتر تبدیل به مغازه‌های الکتریکی شده‌اند. از یکی ازهمین الکتریکی‌ها سراغ می‌گیرم. می‌گوید اکثرا به خیابان جمهوری رفته‌اند. در خیابان جمهوری دو بار از جلوی طلافروشی‌ها بالا و پایین می‌روم و از شیشه ویترین، فروشنده‌ها را برانداز می‌کنم. در چهره و رفتار یکی از آنها حالت خاصی می‌بینم که توجهم را جلب می‌کند.

***

می‌خواهم با شما مصاحبه کنم در مورد حرفه و زندگی‌تان.

برای چی؟

برای این‌که مردم با یک طلافروش، کار، زندگی و افکارش آشنا شوند.

(چند لحظه‌ای به من و دیوار روبرویش خیره می‌شود و فکر می‌کند. بعد روی یک صندلی پشت ویترین می‌نشیند و با اشاره به کاناپه‌ای که این طرف ویترین است و رویش را با گلیمی پوشانده‌اند، می‌گوید: “شما هم روی آن بنشینید که راحت باشید”. تا می‌نشینم و وسایلم را برای نوشتن آماده می‌کنم ادامه می‌دهد: “خب، می‌تونیم شروع کنیم. مشتری هم که آمد قطع می‌کنیم”. خنده‌ام می‌گیرد. چون درست همان چیزی را گوشزد می‌کند که من می‌خواستم به او بگویم. بعد از اینکه تصمیم می‌گیرد مصاحبه کند چنان جدی و بدون معطلی فضا را برای شروع صحبت آماده می‌کند که انگار مصاحبه کردن کار هر روزه‌اش است).

همین کار را می‌کنیم. شما هم هیچ نگران وقت من نباشید. وقت دارم. با دل راحت مشتری‌ها را راه بیندازید.

چند سال است طلا می‌فروشید؟

21 سال.

چطور شد طلافروش شدید؟

علاقه داشتم به این شغل. عموم طلافروش بود. من بچه شهرستانم. بچه آمل هستم. عموم تهران بود. من آمل بودم. ولی داداشام اینجا بودند. تابستونا یا هروقت که می‌آمدم تهران می‌رفتم مغازه عموم. بعد از دیپلم آمدم تهران. دیگه ماندم. آمدم مغازه عموم که اون موقع لاله‌زار بود.

با چه کاری شروع کردید؟

معمولاً توی این شغل اول فروشندگی طلا را دست ما می‌دهند. خرده‌فروشی و چیزایی که تقریباً می‌تونستم از عهده‌اش بربیام. بعد از یک سال تقریباً فروشنده رسمی شدم. اون هم چون علاقه داشتم زود کار رو یاد گرفتم.

فروشنده رسمی و غیررسمی چه فرقی با هم دارند؟

فروشنده غیررسمی همیشه پشت دستگاه نیست. (به ویترین داخل مغازه که فروشنده پشتش می‌ایستد دستگاه می‌گوید). نصف وقت شاید کارهای بیرون مغازه با او باشد. برای صاحب مغازه کاری را انجام دهد یا تعمیرات مغازه را انجام دهد. ولی موقعی که رسمی بشود دیگه اون کارها را ازش می‌گیرند و می‌دهند به کسی که به شاگرد پادو معروفه. دیگه رسمی که بشی همیشه این ور دستگاهی. (اشاره می‌کند به جایی که خودش نشسته است) کارهای خرده‌پا می‌افتد گردن پادو.

فروشنده غیررسمی چقدر حقوق می‌گیرد؟

بستگی به زمانی دارد که کار می‌کند. سی تومن، چهل تومن می‌گیرد. چون هنوز کاری بلد نیست. رسمی که بشه دو برابر می‌شه چون مسئولیتش بیشتره. کارهای حساب و کتاب مغازه، کارهای دفتری.

چند سال در مغازه عمویتان کار کردید؟

از سال 59 تا 12 سال پیش ایشون بودم. یعنی تا سال 71 مغازه عموم بودم. شاید هم 13 سال. فروشندگی‌ام خیلی خوب بود. جواهرشناسی‌ام خوب شد. خبره‌تر شدم. سوای حقوق درصدی هم از سود سالانه می‌گرفتم.

چقدر حقوق می‌گرفتید؟ 


 

ماهی 30، 40 تومن می‌گرفتم با ده درصد سود سالانه. وقتی آمدم تو این کار، اول ماهی شش تومن می‌گرفتم. دو سال بعد از 71 هم پیش‌شون بودم. درصدی کار می‌کردم تا 73. خیلی آدم خوبی بود. هیچ‌وقت به ایشون عمو نمی‌گفتم. می‌گفتم حاج‌آقا. که فکر نکنه می‌خوام سوءاستفاده کنم. یکی از بهترین خصوصیاتی که داشت که الان هم که من پشت این دستگاه نشستم هنوز آویزه گوشم هست اینه که به من می‌گفت همون درصد معینی را که اتحادیه طلا و جواهرفروش‌ها جا برای سود می‌گذارد از مشتری‌ها بگیر. به من گفت که از این مبلغ یک قرون بیشتر از کسی نمی‌گیری. اضافه‌تر بگیری گردن خودته. این هنوز تو گوشم هست. از پیش ایشون آمدم بیرون یک مغازه با یکی از دوستان قدیمی خودم که تو همین شغل بود اجاره کردم.

چرا از پیش عمویتان بیرون آمدید؟

می‌خواستم برای خودم کار کنم. تقریباً خبرگی یک مغازه‌دار کامل را داشتم. سرمایه‌ام کم بود ولی خبرگی را داشتم.

چند سالتان است؟ در چه رشته‌ای دیپلم گرفتید؟

44 سالمه. رشته دیپلمم ادبیات بود.

چند سال شریک داشتید؟

مغازه اول ما تو لاله‌زار بود. سه سال اونجا با هم بودیم. سه سال هم آمدیم تو استانبول. مغازه رو شریک بودیم. امسال اولین سالیه که سوا شدیم برای خودم کار می‌کنم.

مال خودتان است؟

اجاره است. مال خودم نیست. مغازه‌های اینجا خیلی گرونه. نمی‌شه خرید. (آقایی وارد مغازه می‌شود. با هم دست می‌دهند و احوالپرسی می‌کنند. آشناست. مشتری نیست. طلافروش می‌خندد و با اشاره به آشنایش می‌گوید: “ایشون همون شریک من هستند که اول با هم مغازه اجاره کردیم.”) هرچی فروختیم ضرر کردیم. چهار روزه طلا گرون شده. البته جهانیه ولی گرون شده. (اشاره‌اش به حوادث اخیر آمریکاست) تقریباً مثقالی دوهزار تومن گرون شده. (شریک سابقش می‌گوید: “اگه یه موشک بزنه ما دیگه نمی‌تونیم کاسبی کنیم.”)

چرا؟ طلا گران شود شما هم گران می‌فروشید؟

وقتی روز به روز قیمتش برود بالا، طلایی را که امروز فروختیم فردا باید به نرخ آن روز بخریم بگذاریم جاش.

وقتی جدا شدید سرمایه اولیه را از کجا تهیه کردید؟

مثلاً من سه کیلو طلا گذاشتم ایشون هم سه کیلو طلا گذاشتند. ما جواهر را هم طلا حساب می‌کنیم. خودمون بین همدیگه عامیانه همه‌چی را طلا می‌گیم. تو کار ما فقط طلا مطرح است. کسی با پول حساب نمی‌کند.

چطور شد این محل را انتخاب کردید؟  ادامه مطلب ...