پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

شغل فرش فروشی دهن پرکنه


 

 

تهرون بود و طلافروشی‌های  لاله‌زار

 

خیلی وقت است که می‌خواهم با یک طلافروش مصاحبه کنم. ببینم فردی که در حرفه‌اش پول زیادی دست به دست می‌شود خودش چطور زندگی می‌کند. به یک طلافروشی خیابان لاله‌زار می‌روم. فروشنده بعد از شنیدن موضوع مصاحبه می‌گوید: “صاحب مغازه یک ساعت دیگر می‌آید. ولی معلوم نیست مایل به صحبت باشد”. از مغازه بیرون می‌آیم با این خیال که حتما از طلافروشی‌های آن ردیف یکی را برای گفت و گو پیدا خواهم کرد. ولی با کمال تعجب می‌بینم طلافروشی‌ها بیشتر تبدیل به مغازه‌های الکتریکی شده‌اند. از یکی ازهمین الکتریکی‌ها سراغ می‌گیرم. می‌گوید اکثرا به خیابان جمهوری رفته‌اند. در خیابان جمهوری دو بار از جلوی طلافروشی‌ها بالا و پایین می‌روم و از شیشه ویترین، فروشنده‌ها را برانداز می‌کنم. در چهره و رفتار یکی از آنها حالت خاصی می‌بینم که توجهم را جلب می‌کند.

***

می‌خواهم با شما مصاحبه کنم در مورد حرفه و زندگی‌تان.

برای چی؟

برای این‌که مردم با یک طلافروش، کار، زندگی و افکارش آشنا شوند.

(چند لحظه‌ای به من و دیوار روبرویش خیره می‌شود و فکر می‌کند. بعد روی یک صندلی پشت ویترین می‌نشیند و با اشاره به کاناپه‌ای که این طرف ویترین است و رویش را با گلیمی پوشانده‌اند، می‌گوید: “شما هم روی آن بنشینید که راحت باشید”. تا می‌نشینم و وسایلم را برای نوشتن آماده می‌کنم ادامه می‌دهد: “خب، می‌تونیم شروع کنیم. مشتری هم که آمد قطع می‌کنیم”. خنده‌ام می‌گیرد. چون درست همان چیزی را گوشزد می‌کند که من می‌خواستم به او بگویم. بعد از اینکه تصمیم می‌گیرد مصاحبه کند چنان جدی و بدون معطلی فضا را برای شروع صحبت آماده می‌کند که انگار مصاحبه کردن کار هر روزه‌اش است).

همین کار را می‌کنیم. شما هم هیچ نگران وقت من نباشید. وقت دارم. با دل راحت مشتری‌ها را راه بیندازید.

چند سال است طلا می‌فروشید؟

21 سال.

چطور شد طلافروش شدید؟

علاقه داشتم به این شغل. عموم طلافروش بود. من بچه شهرستانم. بچه آمل هستم. عموم تهران بود. من آمل بودم. ولی داداشام اینجا بودند. تابستونا یا هروقت که می‌آمدم تهران می‌رفتم مغازه عموم. بعد از دیپلم آمدم تهران. دیگه ماندم. آمدم مغازه عموم که اون موقع لاله‌زار بود.

با چه کاری شروع کردید؟

معمولاً توی این شغل اول فروشندگی طلا را دست ما می‌دهند. خرده‌فروشی و چیزایی که تقریباً می‌تونستم از عهده‌اش بربیام. بعد از یک سال تقریباً فروشنده رسمی شدم. اون هم چون علاقه داشتم زود کار رو یاد گرفتم.

فروشنده رسمی و غیررسمی چه فرقی با هم دارند؟

فروشنده غیررسمی همیشه پشت دستگاه نیست. (به ویترین داخل مغازه که فروشنده پشتش می‌ایستد دستگاه می‌گوید). نصف وقت شاید کارهای بیرون مغازه با او باشد. برای صاحب مغازه کاری را انجام دهد یا تعمیرات مغازه را انجام دهد. ولی موقعی که رسمی بشود دیگه اون کارها را ازش می‌گیرند و می‌دهند به کسی که به شاگرد پادو معروفه. دیگه رسمی که بشی همیشه این ور دستگاهی. (اشاره می‌کند به جایی که خودش نشسته است) کارهای خرده‌پا می‌افتد گردن پادو.

فروشنده غیررسمی چقدر حقوق می‌گیرد؟

بستگی به زمانی دارد که کار می‌کند. سی تومن، چهل تومن می‌گیرد. چون هنوز کاری بلد نیست. رسمی که بشه دو برابر می‌شه چون مسئولیتش بیشتره. کارهای حساب و کتاب مغازه، کارهای دفتری.

چند سال در مغازه عمویتان کار کردید؟

از سال 59 تا 12 سال پیش ایشون بودم. یعنی تا سال 71 مغازه عموم بودم. شاید هم 13 سال. فروشندگی‌ام خیلی خوب بود. جواهرشناسی‌ام خوب شد. خبره‌تر شدم. سوای حقوق درصدی هم از سود سالانه می‌گرفتم.

چقدر حقوق می‌گرفتید؟ 


 

ماهی 30، 40 تومن می‌گرفتم با ده درصد سود سالانه. وقتی آمدم تو این کار، اول ماهی شش تومن می‌گرفتم. دو سال بعد از 71 هم پیش‌شون بودم. درصدی کار می‌کردم تا 73. خیلی آدم خوبی بود. هیچ‌وقت به ایشون عمو نمی‌گفتم. می‌گفتم حاج‌آقا. که فکر نکنه می‌خوام سوءاستفاده کنم. یکی از بهترین خصوصیاتی که داشت که الان هم که من پشت این دستگاه نشستم هنوز آویزه گوشم هست اینه که به من می‌گفت همون درصد معینی را که اتحادیه طلا و جواهرفروش‌ها جا برای سود می‌گذارد از مشتری‌ها بگیر. به من گفت که از این مبلغ یک قرون بیشتر از کسی نمی‌گیری. اضافه‌تر بگیری گردن خودته. این هنوز تو گوشم هست. از پیش ایشون آمدم بیرون یک مغازه با یکی از دوستان قدیمی خودم که تو همین شغل بود اجاره کردم.

چرا از پیش عمویتان بیرون آمدید؟

می‌خواستم برای خودم کار کنم. تقریباً خبرگی یک مغازه‌دار کامل را داشتم. سرمایه‌ام کم بود ولی خبرگی را داشتم.

چند سالتان است؟ در چه رشته‌ای دیپلم گرفتید؟

44 سالمه. رشته دیپلمم ادبیات بود.

چند سال شریک داشتید؟

مغازه اول ما تو لاله‌زار بود. سه سال اونجا با هم بودیم. سه سال هم آمدیم تو استانبول. مغازه رو شریک بودیم. امسال اولین سالیه که سوا شدیم برای خودم کار می‌کنم.

مال خودتان است؟

اجاره است. مال خودم نیست. مغازه‌های اینجا خیلی گرونه. نمی‌شه خرید. (آقایی وارد مغازه می‌شود. با هم دست می‌دهند و احوالپرسی می‌کنند. آشناست. مشتری نیست. طلافروش می‌خندد و با اشاره به آشنایش می‌گوید: “ایشون همون شریک من هستند که اول با هم مغازه اجاره کردیم.”) هرچی فروختیم ضرر کردیم. چهار روزه طلا گرون شده. البته جهانیه ولی گرون شده. (اشاره‌اش به حوادث اخیر آمریکاست) تقریباً مثقالی دوهزار تومن گرون شده. (شریک سابقش می‌گوید: “اگه یه موشک بزنه ما دیگه نمی‌تونیم کاسبی کنیم.”)

چرا؟ طلا گران شود شما هم گران می‌فروشید؟

وقتی روز به روز قیمتش برود بالا، طلایی را که امروز فروختیم فردا باید به نرخ آن روز بخریم بگذاریم جاش.

وقتی جدا شدید سرمایه اولیه را از کجا تهیه کردید؟

مثلاً من سه کیلو طلا گذاشتم ایشون هم سه کیلو طلا گذاشتند. ما جواهر را هم طلا حساب می‌کنیم. خودمون بین همدیگه عامیانه همه‌چی را طلا می‌گیم. تو کار ما فقط طلا مطرح است. کسی با پول حساب نمی‌کند.

چطور شد این محل را انتخاب کردید؟  

چون 14 سال لاله‌زار بودم. شش سال هم هست که اینجام. حدود 21 سال. با آداب و رسوم مردم این تیکه بهتر آشنام. دوستی‌ای که با اینها دارم برام باارزشه. ممکنه کاسبی در بالای این محل خیلی بهتر باشه. ولی این محیط برام دلنشین‌تره. به کمش قانعم به خاطر رفاقت‌هایی که دارم تو این محل.

چه نوع مشتری‌هایی دارید؟

90 درصد مشتری‌های ما خانوما هستند. تو خانوما همه‌جور هست. خوش‌اخلاق، بداخلاق. خوب بخر بد بخر. آقایون اگه ده درصدی هم بیان یا دامادان که همراه عروس هستند یا آقایانی که کادو می‌خرند.

آقایان موقع خرید چانه می‌زنند؟

(در چهره‌اش اتفاق جالبی می‌افتد. هم تعجب می‌کند که این دیگر چه سوالی است. هم همزمان خنده‌اش می‌گیرد.) چونه تو این مملکت می‌شه کسی نزنه! صنف ما صنف راحت بخری نیست. نه به خاطر اینکه اعتمادی از لحاظ خرید و فروش نیست چون مبلغ بالاست همه دلشون می‌خواد کمش کنند.

خوب بخر و بد بخر هم لابد مربوط به چانه زدن است؟

بله دیگه. بد بخر سخت پول می‌ده. خوب بخر راحت‌تر پول می‌ده. خب دیگه همه‌جور داریم. (گروهی مشتری وارد می‌شوند. شش زن و دو مرد با دو بچه. لابد برای خرید عروسی. یکی از زنان مسن گروه می‌آید و کنار من می‌نشیند. مادر داماد است. تا می‌نشیند صدا می‌زند: “حاج‌خانم بیا بشین.” مادر عروس هم می‌آید و می‌نشیند. عروس و داماد حلقه‌ها را انتخاب می‌کنند و به مادران نشان می‌دهند. یکی از زنان جوان گروه که از همه فعال‌تر است به آنها می‌گوید: “شما برید یه خورده قدم بزنید تا ما حساب کنیم!” پرس‌وجو می‌کنم. خواهر داماد است که بلافاصله بعد از رفتن عروس و داماد با اشاره به یکی از حلقه‌ها رو به مادرش می‌گوید: “بیایید اینو شما چونه بزن. اون یکی رو من!” خودش را برای یک کارزار آماده کرده است! طلافروش لبخند می‌زند: “با هم توافق کنید فقط یکی‌تون چونه بزنه!” خواهر داماد: “این همه آدم آمدیم. تخفیف بدین دیگه!” طلافروش: “من که می‌گم یک نفرو انتخاب کنید که چونه بزنه والا اگر به اندازه همه نفر نفر بخواهید با من چونه بزنید که من یک چیزی هم باید بهتون بدم!” مادر عروس که برای تعیین قیمت به کنار ویترین رفته، دوباره می‌آید و می‌نشیند. با خنده به من می‌گوید:‌ “بذار چونه بزنن. چه کار کنم؟ من که پول رو دادم به خواهر و مادر داماد.”) طلافروش با صورتی خندان می‌گوید:‌“خب، دیگه کسی نیست چونه بزنه؟” مادر عروس: “من واگذار کردم به اونا!”)

مشتری‌ها نسبت به قبل از انقلاب چه فرقی کرده‌اند؟

نمی‌شه بگم  بنویسی. لاله‌زار یک زمانی بهترین خیابون تهران بود. مشتری‌هایی که  لاله‌زار می‌آمدند از اعیان و اشراف تهران بودند که می‌آمدند لاله‌زار برای خرید. من قبل از انقلاب فروشنده نبودم ولی می‌آمدم پیش عموم تو مغازه می‌ایستادم. می‌دیدم مشتری‌ها رو. بعد از انقلاب آن تیپ مشتری‌ها هنوز تو لاله‌زار بودند. چون یک تهران بود و طلافروشی‌های لاله‌زار و استانبول. ولی الان این قدر بالاهای شهر طلافروشی زیاد شده که اون مشتری‌ها دیگه اینجاها نمی‌آن. طرح ترافیک هم یک معضل دیگه است.

چه عواملی روی قیمت طلا اثر می‌گذارد؟

بحران‌های مملکتی. کلاً نبود ثبات در کشور. همین بحران جنگ. بحران نداشتن پس‌انداز سرمایه‌ای کشور. وقتی پشتوانه داشته باشیم ثبات بیشتره. وقتی تقاضا زیاد می‌شه رو قیمت تاثیر می‌گذاره. کلاً تقاضای زیاد و عرضه کم باعث بالا رفتن قیمت هر جنسی می‌شه سوای طلا.

چرا عرضه طلا کم است؟

سه چهار ساله که خوب شده. چون دولت اجازه داده طلا وارد بشه، خارج بشه. تا حالا اجازه نمی‌داد.

ازدواج کرده‌اید؟ بچه دارید؟

بله، سال 62. دو تا بچه دارم. یک پسر 12 ساله، یک دختر شش ساله.

برای خانواده خودتان از مغازه طلا می‌برید؟

احتیاج نیست. بالاخره مناسبت‌هایی هست که آدم کادو می‌بره برای فامیل. اگر قرار بشه طلا ببرم با چی کار کنم؟

همسرتان طلا زیاد دارد؟

این بستگی داره به علاقه شخصی. چیزایی که زمان عروسی خریدیم دارد. گاهی کادو براش خریدم هست. تازه پنج ماهه مغازه‌ام سوا شده. هنوز چیز زیادی نگذشته. خانومم طلای چندانی ندارد. بیشتر چیزای خرده‌ریز دوست داره. آن‌چنان نیست. اینجا یک مطلبی را حتماً بنویس. من واقعاً مدیون زحمت خانومم هستم. واقعاً می‌گم. خیلی برای موفقیت من زحمت کشیده. از خیلی چیزا گذشته تا ما خودمونو جمع‌وجور کنیم. درست به اندازه خود من برای موفقیت من زحمت کشیده. از خیلی چیزای دور و اطرافش گذشته تا من بتونم جمع‌وجور بشم. مثلاً اگر پول بهش دادم که لباس بخره، نخریده. وسایل خونه خریده. این شغل، شغل سرمایه‌خوری‌یه. خیلی سرمایه می‌خواد تا یه طلافروش بتونه طلافروش باشه. از لذت‌های زندگیش گذشته، از مهمونی دادن سنگین گذشته، از مهمونی رفتن گذشته تا ما تونستیم جمع کنیم. شخصاً برای من یک زن نمونه است. هیچ‌وقت چشم و همچشمی نکرده با کسی.

اقوام و آشنایان برای خرید طلا به مغازه شما می‌آیند؟ به آنها بیشتر تخفیف می‌دهید؟

اونایی که اعتماد دارند چه آشنا، چه فامیل می‌آیند. از نظر تخفیف هم یه عرفی داره کار ما، نمی‌شه از یکی زیاد بگیری به یکی کم بدی. اگر بخواهی اعتدال را نگه داری باید به همه یک جور بدی.

طلاهای شما با بالای شهر تفاوت دارد؟

بله. فرق می‌کند. چون سلیقه‌ها فرق می‌کند. کسی که اینجا خرید می‌کند شاید جنس بالا را نپسندد.

چقدر درآمد دارید؟

حساب و کتاب نداره. نمی‌شه متوجه شد چقدر مانده.

حدودی بگویید حداقلش چقدر می‌شود؟

حداقلش هشتصد تومن. مالیات و پول شاگرد هم توشه. (تا حالا همه موارد را به راحتی پاسخ داده است. فقط در جواب مشخص دادن به سوال درآمد است که مصاحبه او را زیر فشار گذاشته. او هم سرسختی نشان می‌دهد. تا بالاخره بعد از چند دقیقه، خودش را با گفتن رقم حداقل خلاص می‌کند). وزن طلامون پنج کیلوست. یه موقع می‌شه چهار کیلو و نیم. که یعنی بقیه‌اش رفته تو جواهر.

مالیات و پول شاگرد را کم کنید چقدر می‌ماند؟

کم کنید ماهی پانصد تومن.

منزل مال خودتان است؟

نه. مستأجریم. (تعجب می‌کنم، خیلی زیاد. انگار حالا نوبت من است که فشار را تحمل کنم!)

مستأجر هستید؟ واقعاً بعد از 21 سال طلافروشی خانه ندارید؟

نتونستیم بخریم. یه زمان چهار تومن (چهارمیلیون تومن) داشتیم خونه شش تومن بود. ما کردیم هشت تومن، خونه شد ده تومن. نشد بخریم.

شما که طلافروش هستید نتوانستید کسری پولتان را فراهم کنید؟

اگه می‌تونستم که مغازه می‌خریدم. نمی‌گم آدم خیلی خوبی هستم ولی اگر بی‌انصاف بودم حالا خونه هم داشتم. شاید خیلی سالم زندگی کرده‌ام. هستند کسانی که ده ساله توی این شغل آمدن خونه دارند، ماشین زیر پاشونه. ولی همون عموی خودم هم که چهل ساله توی این کاره هنوز خونه نداره. مثلاً همین حلقه‌هایی که به این خانواده فروختم می‌تونستم 160 تومن بفروشم. اما من 130 تومن دادم. به جای 50 تومن، 20 تومن فایده گرفتم تو 130 تومن. ولی راضیم. چون زندگی سالمی دارم. یه زن سالم دارم. بچه‌های سالم دارم.

چقدر اجاره خانه می‌دهید؟

ماهی 105 تومن. پیش یک تومن دادم.

بعضی طلافروش‌ها در مغازه‌شان قفل است و آن را از داخل باز می‌کنند. ولی در مغازه شما باز است. چرا؟

مال ما هم همان‌طور است. معمولاً قفل کردن در مال جاییه که خلوت‌تره. اینجا محیط خیلی شلوغه. چون رفت و آمد تو مغازه خیلی زیاده فقط یکی باید بشینه که درو باز کنه. بذارین به حساب کم‌حوصلگی. والا ما هم قفل دکمه‌ای داریم. اینجا از لحاظ امن بودن خیلی بهتر از جاهای دیگه است. مامورا صبح تا غروب اینجا گشت می‌دهند. زنگ اخبار هم داریم به مغازه بغل. اکثر مغازه‌ها دو تا دو تا یا سه تا سه تا به هم وصل هستند با زنگ اخبار. اگه مشکلی پیش بیاد اونا زنگ بزنن ما می‌فهمیم.

(کارم تمام شده. در حال جمع کردن وسایلم هستم که دوباره تاکید می‌کند: “قسمت مربوط به خانومم را حتماً بنویسید. می‌خواهم از او تقدیر بشود. البته خودم باید این کار را بکنم”. بلند می‌شوم که خداحافظی کنم ولی متوجه می‌شوم که هنوز چیز دیگری ذهنش را مشغول کرده و می‌خواهد صحبت کند).

اگر مطلبی مانده، بگویید.

می‌دانید ما مردم نجیبی هستیم ولی چند سالی است که رفت و آمد فامیلی بین اقوام خیلی بد شده. دیگه مثل قدیم نیست. روابط قدیم از بین رفته. حالا خانواده آدم فقط محدود شده به پدر و مادر.

 

تاریخ و محل چاپ : 18 مهر ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی زیر عنوان " پشت چهره ها "

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.