پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گپ و گفتی با فروشندۀ زن 51 ساله


زندگی بدون مشکل نمی شه


وارد مغازه اش که می شوم با زنی که روی چارپایه ای نشسته، صحبت می کند. مشتری نیست. دوستانه گپ می زنند. قیمت جنسی را که می خواهم می پرسم. با دیدن تعجب من می گوید: " تازه اون آقایی که جنس ازش می خرم به من می گه نفروش چند روز دیگه قیمتش می ره بالا. بهش می گم من اینجا نشستم بیکار، نفروشم چون گرون می شه. " از مغازه که بیرون می آیم با خودم فکر می کنم هفتۀ آینده بیایم و با او گفت و گو کنم.

***

روزی که برای گفت و گو به مغازه اش می روم و کارم را می گویم با چهرۀ آرامش نگاهم می کند. انگار با نگاهش می پرسد چرا او را انتخاب کرده ام. می گویم : یادتان هست چند روز پیش از شما ... را خریدم. با ابهامی در چشمانش می گوید: " من چهره ها یادم نمی مونه." خودکار و کاغذهایم را درمی آورم.

چه کار می کنین؟

کارم خانه داریه.

پس اینجا چه کار می کنین؟

اینجا، کمک. اینجا را برا پسرم زدم. وانیستاد. یعنی یه ذره وایستاد. رفت سربازی. از سربازی که آمد می اومد. همۀ خانوما بهش می گفتن چرا تو وایستادی. مامانت بیاد. گفت دیگه حوصله ندارم. میان دیگ می خوان نشون می دم. می گن باشه تا مامانت بیاد.

تمام مدتی که پسرتون سربازی بود شما مغازه بودی؟

بله.

همسرتون نمی آمد؟

همسرمم هست. شغل آزاد داره. اینجا کمک منم هست. اونم میاد. با هم مشترکیم. به اونم می گن خانمت بیاد. به من می گه خودت بیا وایستا.

وقتی همسرتون اینجاست کار خودش را چه کار می کنه؟

شغلش آزاده. خرید و فروش ماشین می کنه. یه وقتا نمی ره اینجاست. بیشتر غروبا میاد. من می رم برا شام و ناهار.

چند ساله به این کار مشغولین؟

سه سال.

مغازه مال خودتونه؟

نه، اجاره ایه.

چقدر؟

الان کرده سه تومن. ما گفتیم نمی دیم. هنوز نیامده که سنگامونو وابکنیم. قبلا" دو تومن بود. از این ماه سه تومن کرده.

پیش چقدر دادین؟

ده میلیونم پیش دادیم.

( هم چهرۀ خیلی آرامی دارد هم در رفتار با مشتری ها خیلی آرام و متین است بخصوص وقتی روی قیمت اجناس چانه می زنند. وقتی از افزایش یک میلیونی اجارۀ مغازه حرف می زند هم هیچ تغییری در حالت نگاهش نمی بینم. )

چند سال تونه؟ درس خوندین؟

من 51 سالمه. درسم تا راهنمایی خوندم. زیاد نخوندم.

چرا؟

بچۀ شهرستان تا همون قد درس می خونه.

تهران نبودین؟

من با ازدواجم آمدم تهران.

کدوم شهرستان؟

سبزوار.

شهر شما همۀ دخترا همین قدر می خوندن؟

همه همین قدر می خوندن. دیگه نمی فرستادن شهرستان. الان دیگه می فرستن. زمان ما نبود. الان ما 30 ساله انجاییم.

تو شهرتون دبیرستان نبود؟

چرا بود. ما تو ده بودیم.

تو خونه بچه ندارین؟

چرا یه دخترم دارم یه پسر. پسرم رفته. دخترم هست. همین پسرم که می گم رفت یکی رم همین جا که فروشندگی می کرد برداشت رفت. ( خیلی نرم می خندد. البته منظورش این است که پسرش با یکی از مشتری ها ازدواج کرده و رفته است.)

کجا رفت؟

رفتن شهرستان خودمون.

چه جالب! از تهران رفته شهرستان! چه کار می کنه؟

مرغداری داره.  ادامه مطلب ...

عطار زن 70 ساله ای که عاشق درسِ

با گونی پول می­ بردیم بانک!


از جلوی مغازه­ ای رد می ­شوم که در آن زنی اجناسی را از آنجا بیرون می­ آورد و در پیاده ­رو می­ گذارد. چند قدم که از مغازه دور می­ شوم، فکری مرا برمی ­گرداند سمت مغازه. داخلش بلبشویی است. زن همان طور که به جا به­ جایی مشغول است، می ­پرسد:"چی می­ خواین؟" منظورم را که می ­گویم تا جواب بدهد یک مشتری می­ آید. هر آن منتظرم بشنوم که خانم تو این شلوغی وقت گیر آوردی؟ نمی­ بینی اینجا چه خبره! ولی از نگاه راحتش متوجه می ­شوم که باید کاغذهایم را درآورم و شروع کنم.

***

کارتون چیه؟

کار من ... الان می ­خوام جمع کنم. عطاری بود.

چند ساله به این کار مشغولین؟

دو سال پایین بودیم، سه سال­ م اینجا.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

گرفتاری دیگه. اگه گرفتاری نبود ...  (زنی که معلوم می ­شود از آشنایانش است و برای کمک به او آمده، هیجان­ زده می ­گوید:"عاشق کارشه. آمد زندگیش­ از این رو به اون رو بشه، برعکس شد.)

گرفتاری چی؟

خب، زندگیه دیگه. یه کم سخت بود. من خونه ­داری که می ­کردم خیاطی هم می ­کردم. شوهر بی ­فکر ما را به اینجا رسوند.

شغل شوهرتون چیه؟

لوازم موتور می ­فروخت. تعمیرگاه داشت تو جنوب شهر، موتور و دوچرخه. 30، 40 تا دوچرخه و موتور داشت اجاره می­ داد. دو تا مغازه داره. الان اجاره داده. می ­گیریم می­ خوریم. منتها منم گفتم کمکش باشم.

درآمدش خوب نبود؟

خوب، عالی. با گونی پول می ­بردیم بانک! حالا این جوری شدیم. منتها بگم، محتاج کسی نشدیم. ولی اون زندگی با این زندگی زمین تا آسمون فرق داشت. به دخترم می­ گم سینما می­ خونی باید زندگی ما را فیلم کنی. اونم نکرد. آدما جور دیگه شدن.

(هیچ افسوسی در لحن صدا یا در چشم­ هایش نیست. در رفتار و وجناتش سبکبالی خاصی می­ بینی. به چشم ­هایش دقیق می­ شوم ولی اثری از شیطنت نمی­ بینم.)

چه جور شدن؟

کلک می­ زنن. پول مردم­ و می­ خورن.

چرا خیاطی را ادامه ندادین؟

والا الانش ­م خیاطی می­ کنم چادر، ملافه. اینجا که آمدم گفتم کنارش پیاز داغ و ترشی­ درست کنم که سود داشته باشم.

درآمد خیاطی چطوره؟

پیراهن می­ گرفتم می ­دوختم 12 تومن می ­گرفتم. خیلی هم راضی بودم. الان زیادترم می­ دن ولی دیگه حواس ندارم. برا دخترم یه لباس ماکسی دوختم به خاطر حواس ­پرتی خراب شد. درستش کردم ولی برا غریبه نمی­ شه. یه وقت پارچه سوغاتی مال مکه ست، اگه خراب بشه که نمی ­شه.

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

من ابتدایی خوندم، پنجم. (زن  آشنای صاحب مغازه که تا حالا چندین بار با هیجان وسط جواب­ ها آمده تا توضیح بیشتری بدهد و من هم هر بار خواهش کرده ­ام که اجازه بدهد که خودش حرف بزند، باز بی ­اختیار می­ گوید:"ولی به اندازه­ ی دیپلم وارده. حساب و کتابش فوله.) 70 سالمه.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می ­کردین؟

من، نه. فقط درس دوس داشتم. من الان ­م سالی دو دفعه نیمکت و بخاری نفتی مدرسه را خواب می­ بینم. عاشق درس بودم. الانم دیگه عمرم رفته والا الانم عاشق درسم.

چطور شد درس ­و ول کردین؟

(یک مشتری وارد می ­شود. "سلام. داری جمع می­ کنی؟ حیف شد!" می ­گوید:"میاد یکی جای من." زن دیگری وارد می ­شود و با اشاره به مغازه ­ی بغلی می­ گوید:"... نیامده. تلفن ندارم اگه خدمتت هست شماره­ شو از رو شیشه بخونم زنگ بزن بگو مشتری داری میایی یا بره؟!" پیداست مشتری­ ها حسابی باهاش صمیمی­ هستن.)

حالی ­مون نبود. مادرم می­ گفت:" پدر نداره می­ خوام شوهرش بدم. " از مدرسه به مادرم گفتن اگه به خاطر هزینه­ شه دولت می ­ده چون این بچه خیلی باهوشه. مادرم گفت" نه، برو خونه­ ی برادرت."

من ­م با زن برادرم خوب نبودم. مادرم تهدید می­ کرد که یا شوهر کن یا برو خونه ­ی برادرت. اگه عقل­ م می ­رسید می­ رفتم خونه­ ی داییم. من زرنگ بودم. نخ گلوله می ­کردم می ­دادم شوهر خاله ­م. روزی 25 زار کار می ­کردم. عقلم نرسید به مادرم بگم خودم کار می ­کنم. موقع عروسی، باور کن صبح آمدن لباسم را عوض کردن. خودم جون نداشتم.

(چهره­ اش ثبات عجیبی دارد. از آن چهره ­هایی است که نه رد پای شادی را در آن می ­بینی نه غصه را.)

چرا؟

نمی ­دونم.

کی ازدواج کردین؟

یادم نیست. الان تقریبن 55 سال این طورا هست که ازدواج کردم.

چند سالتون بود؟

کلاس پنجم بودم می ­خواستم برم شیشم. همش 13،12 سالم بود. شوهرم اون موقع 24 سالش بود.

چند تا بچه دارین؟ چه سنی هستن؟ چقدر درس خوندن؟

پنج تا دختر دارم. به خاطر پسر هی زاییدم. اگه عقل داشتم بعد سه تا دختر می­ گفتم مرد حسابی ... هر کی اخم می­ کرد که دخترزایی، عقل نداشتم که جواب­ شونو بدم. اون موقع بود که پول با گونی می ­بردیم بانک.

حالا پنج تا دختر داریم، دو تا پسر. ولی چه پسرایی! بچه­ هام الان چهارتاش خارج از کشورن. انگلیس ­ن. کاراشون خوبه. خدا را شکر. سه تاشون مهندسن. یکیش فوق­ لیسانس کارگردانی ­یه. یکی ­شون وکیله. دو تاشون آرایشگرن. ولی درسم خوندن. یکیش لیسانس کودکیاری داره اون یکی لیسانس مدیریت. گفتم که با گونی پول می ­بردیم بانک. داشتیم خیلی عالی منتها دیگه الان ...

چه موقع احساس شادی می­ کنین؟

هیچ موقع احساس شادی نمی­ کنم. نمی ­دونم. اگه بچه ­هام بیان من ­و ببرن پهلو خودشون، شاد می ­شم. سه دفعه چهار دفعه رفتم انگلیس. بچه­ هام خوبن. خوب بود اونجا ولی آدم باید زندگی از خودش داشته باشه. خونه­ ی دوماد و پسر به درد نمی­ خوره. البته اینجا هم راضیم از زندگیم ولی از فامیل نه. تمام چوبی که خوردم از فامیله. (با تأکید می­ گوید) آخر مطلب من بنویس که امان از فامیل، امان. همه دو شخصیتی شدن. باعث بدبختی ما فامیل شد. غریبه نه، همه فامیل. بگو تو رو خدا از بخل و حسد پرهیز کنن. ما از حسد زندگی ­مون نابود شد.

دوست داشتی زندگیت چه جور باشه؟

همین معمولی باشه. آدم آسایش داشته باشه. با دو متر چلوار می ­ریم دیگه آخرش.  ادامه مطلب ...

گفت و گو با مردی که از ده سالگی کار کرده

اونقدری که دوست دارم برای زندگی بچه­ هام باشم

نیستم


وارد خشکشویی که شدم مشغول اتوی یک شلوار بود. با دیدن من به طرف پیشخوان آمد. کارم را توضیح دادم. تا جملۀ آخرم تمام شد بدون اینکه سؤالی بپرسد بسادگی قبول کرد.


***

چند ساله به این کار مشغولین؟

از بچگی.

چند سالگی؟

از 10 سالگی می­ اومدم دم مغازۀ پدرم.

به این کار علاقه داشتین یا چون شغل پدری بود آمدین؟

هم علاقه داشتیم هم شغل پدری بود. جفتش با هم یکی شد.

درس نمی ­خوندین؟

هم درس می ­خوندم هم می ­اومدم مغازه. سوم راهنمایی را که خوندم تموم شد دیگه کلا" اومدم مغازه.

پدرتون مخالفت نکردن؟

چرا می ­گفت بخون ولی من کشش ­و نداشتم.

دوست داشتین کار دیگه ­ای می­ کردین؟

آره. معمولا" همه از کار خودشون خسته می ­شن. فکر می­ کنن یه کار دیگه بکنن بهتره. تهش ­م اونایی که کار دیگه می ­کنن برمی ­گردن به کار اول ­شون! بعضی ­هام نه.

شما دوست دارین چکار کنین؟

فروشندگی. کلا" فروشندگی ، حالا هر چی باشه. فیزیکی نباشه مثل این کاری که می­ کنم.

(چهره­ اش آرام است. در حرف زدن هم آرام است. هیجانی در کلامش نیست. ته لبخندی در چشمانش دارد؛ شاید در جستجوی تغییری.)

چند سال­ تونه؟

47، 48 سال ­مون هست.
یعنی 38 ساله سر این کارین؟

آره دیگه. برا همین خسته شدم. (می ­خندد.)

از اول همین مغازه بودین؟

آره از اول همین جا بودم.

کی ازدواج کردین؟

ازدواجم 10 سالی می ­شه تقریبا".

(به سؤال ­ها نگاه می­ کند. می ­گوید:" خیلی سؤاله که!" خنده ­ام می گیرد. آرامشش با این بی ­حوصله­ گی جور نیست. جواب می ­دهم: زود تموم می­ شه. هنوز هیچی نشده رسیدیم به سؤال نُه. به ساعت مغازه نگاه می­ کنم: هنوز 10 دقیقه نگذشته!)

چه موقعی احساس شادی می­ کنین؟

(فکر می­ کند.) شادی؟ اون موقع که می ­رم پیش بچه ­ها، حال­ شو داشته باشم، خسته نباشم بتونم با بچه ­هام بازی کنم؛ احساس شادی می­ کنم.

چند تا بچه دارین؟

دوتا.

چند ساله هستن؟ چکار می­ کنن؟

هفت ساله و چهار ساله. دو تا دختر. اولی امسال می ­ره اول. پارسال پیش­ دبستانی بود.

دوست داشتین زندگی­ تون چه جور باشه؟

بدون تنش، بدون استرس. چیزی که همه دوست دارن.

تنش چی؟

مشکلات خاص زندگی و خانوادگی همه هست دیگه. باعث تنش می ­شه. کار هست، همسایه هست. در روز هزار جور برا آدم اتفاق می ­افته. اینا استرسه.

مثلا" چه موردی؟

زیادن اتفاقای دور و اطرافم. زیاده. یکیش همون بچۀ دومم که مشکل داره.

چه مشکلی؟

خشکی مفاصل. بدنش خشکه. تا حالا هشت دفعه عمل شده. این مثلا" یکی­ شه.

(مردی با یک پسر بچه وارد می­ شود. می­ گوید:" پتو حاضره؟" - " آره." مشتری با خنده می ­گوید:" گفتم تا اینجا اومدم دست خالی نرم!" از لحن نرم و خودمانی او پیداست که با مشتری ­هایش روابط نزدیکی دارد.)

از بدو تولد این مشکل را داشته؟

بله.

با همسرتون فامیل هستین؟

بله، دختر دایی ­مه ولی کلا" ربطی به فامیلی نداره چون قبلا" آزمایش ژنتیک دادیم. دکتر گفته از چند میلیون، یکی این طوری می­ شه.

پدر هستن؟

بله.

ایشون هم از درآمد می ­برن؟

بله. این درآمد تقسیم می­ شه بین من و پدر و هزینۀ مغازه. آخرش چیزی نمی ­مونه.

درآمد شما به زندگی ­تون می­ رسه؟

آره. بلاخره ما سعی می­ کنیم جلو هزینه ­مونو بگیریم. می­ گم تهش چیزی نمی ­مونه. یعنی برای آینده ­نگری چیزی نمی ­مونه.

منظورتون پس ­اندازه؟

آره. پس ­اندازی نمی­ مونه. هر چی کار می ­کنیم به قول معروف خرج می ­کنیم.

درآمد را با پدرتون نصف می­ کنین؟

بیشتر من برمی ­دارم. به خاطر مشکلاتی که دارم. اونا هزینه ­ای ندارن.

خرجی چند نفر با پدرتونه؟

الان دو نفر. یه خواهر و یه برادر. مادرم خدا رحمتش کنه.

شما بیشتر برمی ­دارین پدرتون دچار مشکل نمی ­شن؟

خواهرم که تو خونه است درآمد جداگانه داره، هزینۀ خونه می ­کنه.  ادامه مطلب ...

صحبت با مردی که ناملایمات زندگی او را خلافکار نکرده

خوشحالی زن و بچه­ م

تفریح من است


می­ خواهم با مرد دستفروشی که خشکبار می­ فروشد گفت و گو کنم. روزی که برای انجام کاری اتفاقا" از کنار بساطش می­ گذشتم ظرف ­های پلاستیکی بزرگ درداری که برای نگهداری خشکبار به شکل منظمی در بساطش چیده شده بود توجه مرا به خود جلب کرد. امروز آمده ام تا با او صحبت کنم ولی نمی پذیرد. در حالی که هدف از کارم را برایش توضیح می­ دهم مردی به ما نزدیک می  شود و از او چیزی می پرسد. پیداست که با هم آشنا هستند. چند دقیقه­ ای کنار ما می ایستد و گوش می دهد. وقتی متوجه منظور من می شود می گوید:" خانوم همه از مشکلات اقتصادی زندگی­ شون می ­گن. شما دیگه چی می ­خوای بنویسی." می گویم: ممکنه همه از مشکل اقتصادی­ شون بگن ولی از تجربه ­شون برای حل اون مشکلات هم می­ گن که همین برای من جالبه و هدفم انتقال همین تجربه هاست. ساکت چند لحظه ­ای به من نگاه می کند و می گوید :" اگه این آقا نمی ­خواد حرف بزنه من حاضرم."


***

همان طور ایستاده در پیاده­ رو کاغذهای یادداشت و خودکارم را از کیفم درمی آورم و مشغول می شوم.

کارتون چیه؟

کارمند پیمانی ... هستم.

چند ساله؟

الان شیش ساله.

قبل از این چه کار می­ کردین؟

جایی قراردادی کار می­ کردم. درس خوندم لیسانس گرفتم که از اون کار بیام بیرون، شغلی که پول بالاتری داره انجام بدم.

چه رشته­ ای خوندین؟

لیسانس نقشه­ برداری گرفتم.

بعد کجا کار پیدا کردین؟

رفتم مشغول شدم ادارۀ ترابری به مدت دو سال. به عنوان کارهای نقشه­ برداری مطالعاتی. به خاطر اینکه کار نقشه­ برداری پیمانکاری بود حقوق­ مون و هر چهار ماه یه بار می­ دادن. هر چه ضربه ما خوردیم از پیمانکاریه.

دیدم سه ماه، چهار ماه یه بار حقوق می­ دن برام خیلی سخته. باید خرج زن و بچه بدم. اون موقع حقوق ­مون 800 تومن بود که اونم چهار ماه یه بار می­ دادن.

چه سالی بود؟

بین 88 تا 90.

کی ازدواج کردین؟

زمانی که لیسانس گرفتم و از اون کار قبلی بیرون اومدم تازه ازدواج کرده بودم. اون موقع به مدت شیش ماه بیکار بودم. چون زمانی که ... مشغول بودم نمی ­تونستم کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم.

مثل چه کارایی؟

کارگر ساختمونی، دستفروشی. نمی­ تونستم از این کارا انجام بدم. چون تو اون پنج سالی که تو کار قبلی بودم دستم تو جیب خودم بود. بعد که اومدم بیرون با اینکه ازدواج کرده بودم و باید یه زندگی مستقل برای خانمم آماده می ­کردم نتونستم. مجبور شدم تو یه اتاق پیش پدرم زندگی کنم. خرجم و هم پدرم می­ داد. پدرم سنش بالا بود. نُه تا بچه بودیم. پدر من توانایی اینو نداشت که خرج مضاعف بده. ما هم وبال گردنش شدیم. ناراحتی رو تو چشم پدر و مادرم می­ دیدم. می­ دونستم خانمم ناراحته از این قضیه ولی چاره ­ای نداشتم. خانمم می­ دید دور و بری ­هاش که ازدواج کردن همه سر زندگی خودشون هستن. ناراحت بود ولی به خاطر من که منو دوست داشت چیزی نمی­ گفت. زخم­ زبونو می­ شنید چیزی نمی­ گفت. منم از بابت این قضیه ناراحت بودم. بعد از شیش ماه رفتم ادارۀ ترابری. اونم پیمانکاری. از روز اولم گفتن که ماه به ماه حقوق نمی­ دن. ( خیلی تعجب کردم. چون در شروع صحبت جوری از پیمانکاری صحبت می ­کرد انگار اول سر کار رفته و بعد فهمیده که حقوق را ماهیانه نمی ­دهند. )

پس از اول می ­دونستین که حقوق رو ماهیانه نمی­ دن؟

گفته بودن. ولی چون چاره­ ای نداشتم مجبور شدم برم. ( مردمی که از کنار ما می­ گذرند با دیدن زنی که در پیاده­ رو مشغول حرف زدن است و تند تند می ­نویسد لحظه ­ای مکث می­ کنند ببینند چه خبر است. بعد بدون اینکه چیزی بگویند می­ گذرند. )

برای خونه چه کار کردین؟

پنج سال سابقه­ ای که تو کار قبلیم داشتم فروختم یه میلیون و با اون رفتم تو یه شهرستان حاشیۀ تهران خونه اجاره کردم. زمانی که مستقل شدیم تاره فهمیدیم چه کمبودهایی تو زندگی داریم. تازه فهمیدیم یخچال نداریم آب یخ بخوریم. اون موقع بچه ­مون به دنیا اومده بود. برای بچه­ مون می­ رفتیم از همسایه ­مون یخ می­ گرفتیم.

چطور زندگی ­تون رو با چهار ماه یه بار حقوق گرفتن اداره می­ کردین؟

خیلی سخت بود. به خاطر همین وقتی از طریق دایی خانمم به یه شرکت پیمانکاری معرفی شدم برای کار نگهبانی که ماهیانه حقوق می­ داد با اینکه دوست نداشتم به خاطر زن و بچه­­ م  قبول کردم. دیگه نمی­ تونستم سه، چهار ماه یه بار حقوق بگیرم.

اوایلش واسم خیلی سخت بود. ( به او نگاه می­ کنم تا تأثیر یادآوری زندگی گذشته­ اش را در چهره­ اش ببینم. مردی که برای به دست آوردن شغلی با درآمد بالاتر در حین کار کردن، لیسانس می­ گیرد و از  کارگری ساختمان و دستفروشی به عنوان " کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم " یاد می کند، مجبور می­ شود به خاطر زن و بچه­ اش در یک شرکت نگهبان شود. اما تغییری نمی­ بینم. نگاه آرامی دارد. )   یواش یواش عادت کردم. تمام مدت فداکاری­ های زنم تو اون ماه­ های اول زندگی تو خونۀ پدرم تو ذهنم بود.

با اولین حقوقم یخچال خریدم. بعد یواش یواش وسایل لازم زندگی رو تأمین کردم. چیزایی که لازم داشتیم. الان دارم یه خرده پول جمع می­ کنم که یه خونه بخرم. خدا را شکر.

چند سال ­تونه؟

35 سالمه.

چه سنی ازدواج کردین؟

26، 27 فکر کنم.

چند تا بچه دارین؟

یکی دارم هشت ساله. یکی هم تو راهه.

همسرتون چند ساله هستن؟

30 ساله.

چقدر درس خوندن؟

تا لیسانس. کامپیوتر خونده.

شاغل نیستن؟

سر کار نرفته.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می­ کردین؟

واقعا" دوست داشتم درسم رو بیشتر ادامه می­ دادم تا به جاهای بالاتر برسم. دوست داشتم تا استاد دانشگاه برم اگه مشکلات زندگی اینقدر سنگین نبود.  واقعا" علاقه­ ام خیلی زیاد بود.

ولی از اول این حرفا تا آخر این حرفا به یاد خدا بودم. تمام این سلسله مراتب زندگی من، خدا را شکر، رو به پسرفت نبودم. رو به پیشرفت بودم. درسته خیلی کند بوده ولی همین که تونستم یه لقمه نون حلال ببرم سر سفرۀ زن و بچم، خیلی خوشحالم. اینکه به راه خلاف کشیده نشدم. من تو مسیر زندگیم همیشه توکلم به خدا بوده. اونم حواسش به من بوده ...

نون حلال درآوردن خیلی سخته. ولی زندگی با نون حلال خیلی شیرینه. دیگه آدم با خیال راحت به آینده­ اش نگاه می ­کنه. خانمم همیشه یه حرف قشنگ می ­زنه. می ­گه مهم این نیست که مسیری رو که داریم می­ ریم تند بریم یا یواش. مهم اینه که رو به جلو داریم حرکت می­ کنیم. رو به هدف­ مون.  ادامه مطلب ...

یک مصاحبه از مجلۀ زن روز سال 1373

زندگی روزمرۀ یک خانواده چهار نفره با حداقل درآمد


در صحبت با یکی از کارشناسان مرکز آمار برای تعیین میزان حداقل درآمد جهت گذران ساده، عادی و بی­ پیرایۀ زندگی برای یک خانوادۀ چهار نفره­ ای که مستأجر نیز باشد - والدین و دو فرزند – بعد از حذف هزینه­ های غیرضروری و تفننی و گاه ضروری مانند خوردن غذاهای گرم در اماکن عمومی، مسافرت­ های تفریحی، استفاده از خدمات ورزشی خصوصی، خرید هدیه و ... به رقمی حدود 34 هزار تومان در ماه رسیدیم.

در محاسبۀ این رقم، ملاک میزان افزایش نرخ تورم از سال 72 به سال 73 را افزایش آن از سال 71 به سال 72 قرار دادیم و به سبب اینکه در آمارگیری­ های مربوط به هزینه و درآمد خانوار، همیشه حد متوسط و میانگین هزینه­ ها مورد ارزیابی قرار می ­گیرد، تصمیم گرفتیم رقم فوق را برای اینکه بتواند جوابگوی واقعیت­ های اقتصادی امروز شهر تهران باشد حداکثر تا 40 هزار تومان افزایش دهیم.

بعد به دنبال خانواده­ ای با این شرایط رفتیم تا از آنها بپرسیم با این حداقل درآمد، در تهران چگونه زندگی می­ کنند.

***

وقتی پرس و جوی ما نتیجه داد و تلفنی با مرد خانواده موضوع مصاحبه را مطرح کردیم با گرمی و صمیمیت پذیرفت. در اتاق 15 متری منزلشان جز چند پشتی و دو پتو برای نشستتن و قفسه­ ای چوبی برای نگهداری از وسایل پذیرایی مهمانان، چیز دیگری به چشم نمی خورد.

فرزندانتان چند ساله هستند؟

دو بچه دارم. دخترم هشت ساله و کلاس سوم است. پسرم امسال کلاس اول رفته است.

تحصیلات تان در چه سطحی است؟

من در سال 62 لیسانس گرفتم.

قبل از ازدواج تان بود؟

بله، سال 63 ازدواج کرده ام.

در چه رشته ای لیسانس گرفته اید؟

در رشتۀ علوم پایه.

کل درآمد ماهانه تان چقدر است؟

خالص دریافتی من از کار اولم، با 11 سال سابقۀ کار، 23 هزار تومان است. از 15 تا 18 هزار تومان هم از کار دومم می گیرم. یعنی بین 38 تا 41 هزار تومان درآمد ماهانه دارم. از این درآمد، ده هزار تومان قسط می پردازم؛ می ماند 38 تا 31 هزار تومان.

بنابراین درآمدتان از 41 هزار تومان در ماه بیشتر نمی شود؟

نه، قطعا" بیشتر نمی شود. یعنی این رقم 41 هزار تومان هم استثناست. هر پنج،شش ماه یک دفعه اگر در کار دومم ساعت کاریم بیشتر شود، درآمدم به 41 هزار تومان می رسد. متوسط درآمدم همان 40 هزار تومان در ماه است.

پس چقدر اجاره خانه می دهید؟

این خانه را رهن کامل کرده ام. به این شکل که برادرم که برای کار به ژاپن رفته بود مقداری کمک مالی به من کرد. خودم هم یک مقدار وام گرفتم تا توانستیم این محل را بک یک میلیون تومان رهن کامل کنیم تا فشار مالی اجاره به این ترتیب کم شود. ده هزار تومان هم قسط همین وامی است که گفتم.

چند وقت است که این قسط را می پردازید؟

حدود 12 ماه است و 20 و چند قسط دیگر آن مانده تا تمام شود.

پس غیر از اینها، درآمد دیگری ندارید؟

نه.

ارث خانوادگی چطور؟

هیچ. پدر من خودش مستأجر است.

از آن باقیماندۀ درآمدتان، بعد از کسر قسط ده هزار تومانی، در ماه چقدر برای غذا و میوه می پردازید؟

بگذارید اول من یک مسئلۀ دیگری را مطرح کنم بعد اگر لازم شد تفکیک هم می کنم. اول زندگی ما، در سال 63، با برجی چهار هزار تومان که دو هزار تومانش را اجاره خانه می دادیم، شروع شد. یعنی با دو هزار تومان زندگی می کردیم. با وجود این به نظر من آن زمان راحت تر می شد برای خورد و خوراک، پوشاک، سوخت، بهداشت و نظافت برنامه ریزی کرد. ما دقیقا" حساب می کردیم که هر یک ماه، سه ماه، شش ماه و سالی یک دفعه چه احتیاجاتی داشتیم و بعد آن را روی حقوق ماهیانه سرشکن می کردیم.

مثلا" پوشاکی که دوبار در سال – پاییز و شب عید – می خریدیم، مجبور بودیم از آن به خوبی نگهداری کنیم تا موعد بعدی برسد. همین جور موارد دیگر را هم با توجه به درآمدمان بودجه بندی می کردیم.

خرید سالی دوبار پوشاک را از همان دو هزار تومان بقیۀ درآمدتان انجام می دادید؟

بله، باور بفرمایید ما هیچ درآمد دیگری نداشتیم. البته سخت بود ولی قابل برنامه ریزی بود.

ارقام دقیق یادتان است؟

بله، فیش حقوقی آن زمان را هنوز هم دارم. می خواهید بیاورم ببینید. به هر حال فشار می آمد. یعنی از همان اول زندگی تا الان هیچ وقت پس انداری جدای از دخل و خرجمان، برای روز مبادا، نداشتیم. روز مبادایی که بعد منفی اش مریضی و بعد مثبتش هوس رفتن به مسافرت یا خریدن کادوی عروسی است. ما برعکس همه – که می گویند کم کم جمع کنید تا در روز مبادا آن را یکجا خرج کنید – عمل می کردیم. یعنی اگر موقعیتی پیش می آمد ما وامی می گرفتیم، یک مشکل یا مسئله ای را حل می کردیم و بعد کم کم آن را طی اقساطی پس می دادیم. الان هنوز هم وضع مان همان طوری است.

یعنی برای حل مشکل مسکن، باید مقداری پول روی آن مبلغی که برادرم برایم تأمین کرده بود می گذاشتم. برای این کار مجبور شدم از چند جا وام بگیرم که مجموع اقساط آنها ماهی ده هزار تومان می شود.

به این ترتیب اقساط این وام ها نیز در گذشته به هزینه های ماهیانۀ شما اضافه می شد؟

بله، فکر کنید بعد از ازدواج من به 50 هزار تومان پول برای رهن خانه نیاز داشتم و پدرم 30 هزار تومان به من کمک کرد. من مجبور شدم 20 هزار تومان کسری آن را با شرایط بازپرداخت 40 قسط – ماهی 500 تومان – وام بگیرم. پس از دو هزار تومان فقط 1500 تومان برای خرجی ما باقی می ماند. دیگر حساب کنید ما چه جوری زندگی می کردیم.

البته آن موقع در شهرستان بودیم، شهرستانی نزدیک تهران که فقط اجارۀ خانه اش کمی سبک تر از تهران بود و بقیۀ خرج ها با تهران زیاد فرقی نداشت. البته دو نفر بودیم و بچه هم نداشتیم و از خانواده هم دور بودیم و به هر حال با قناعت زندگی می کردیم. بعد حقوق رشد کرد و زندگی کم کم جلو رفت.

حقوق من به دو شکل زیاد می شود: حالت اول، افزایش سالانه است و حالت دوم این است که هر چهار سال یک بار به دلیل گروه، رتبه و پایه مبلغی به حقوق اضافه می شود. اما ما این افزایش ها را هم پس انداز نکردیم بلکه آنها را برای کاهش بار فشارهای مالی به خانواده در بودجه مان پیش بینی و صرف کردیم.

آیا الان مثل آن زمان نمی توانید برای هزینه کردن درآمدتان برنامه ریزی کنید؟

قبلا" شرایط به گونه ای بود که قابلیت برنامه ریزی داشت ولی روند این به هر حال فشار تورم – که علل مختلفی دارد و اینجا به علل آن کاری نداریم – باعث شده که قدرت پیش بینی برای برنامه ریزی نداشته باشیم. مثلا" الان اصلا" نمی توانیم فکر کنیم که شب عید برای اینکه بچه ها لباس تازه کنند به چقدر پول نیاز داریم. این را هم اضافه کنم که خودم اهل هیچ خرج شخصی نیستم. سیگار نمی کشم. از وقتی هم که ازدواج کرده ام با دوست و رفیق مجردی، جایی نرفته ام. اگر جایی رفته ام حتما" با خانواده ام بوده است. در نتیجه خودم فقط برای ایاب و ذهاب یا خرید کالاهایی با قیمت تعاونی در محل کارم، به پول نیاز پیدا می کنم.

حالا حدودا" بگویید برای خوراک و میوه در ماه چقدر هزینه می کنید؟

فکر می کنم نصف باقیماندۀ درآمد ماهیانه مان بعد از کسر قسط ده هزار تومان یعنی نصف 30 هزار تومان که می شود 15 هزار تومان در ماه برای خوراک و میوه.

در ماه چند کیلو گوشت قرمز، ماهی و مرغ مصرف می کنید؟

زن خانواده: مرغ بین ده تا 15 کیلو و چهار کیلو گوشت قرمز.

مرد: از نظر هزینه اش هم بخواهیم حساب کنیم اگر مرغ را متوسط کیلویی 300 تومان بگیریم ده کیلو می شود سه هزار تومان که مجموعا" با قیمت چهار کیلو گوشت، کیلویی 500 تومان، در ماه به پنج هزار تومان می رسد. این پنج هزار تومان را که از 15 هزار تومان هزینۀ خوراک و میوه کم کنید ده هزار تومان برای خرید پنیر، کره، برنج، نان، حبوبات، میوه و ... می ماند.

ماهی مصرف نمی کنید؟

زن: خیلی کم. تابستان که اصلا" ماهی مصرف نمی کنیم. فصلش باشد می خوریم. چون بچه ها ماهی های معمولی را نمی خورند ماهی زیاد نمی گیریم. فقط کنسرو ماهی تن می خورند. شب عید هم ماهی سفید می گیریم.

در ماه برای تنقلات اعم از بیسکویت، نوشابه، بستنی، تخمه، آحیل و شیرینی و ... چقدر هزینه می کنید؟

این تنقلات را من دو قسمت می کنم: یکی تنقلات خاص بچه هاست که مثل پول توجیبی آنهاست. البته پول به خودشان نمی دهیم بلکه با آن برایشان تنقلات تهیه می کنیم که هم کنترل شده مصرف کنند وهم اینکه نیازشان نیز برطرف شود. به طور متوسط روزانه تهیه تنقلاتشان از 60 تا 100 تومان خرج برمی دارد.

روزانه؟

بله، یعنی ماهی سه هزار تومان هزینۀ تنقلات بچه ها می شود. ببینید یک بسته پاستیل 50 تومانی را دوبچه در عرض دو دقیقه تمام می کنند. بچه ها که مهلت نمی دهند. یا یک بسته بیسکویت دیجستیو که از بقیه بهتر است 25 تا 30 تومان قیمت دارد که باید دو قسمتش کنید که هر دو مدرسه ببرند و بخورند. بعد بستنی...

زن: بچه ها قبول نمی کنند که یک بسته بیسکویت را باز کنیم تا هر کدام نصفش را ببرند.

مرد: الان اگر بخواهیم یک شکلات کاکائویی مطمئن بخریم باید از آن وارداتی ها بخریم که قیمت هایش بسیار متغیر است. یا آدامس- که البته ما سعی می کنیم بچه ها کمتر آدامس بخورند – که پنج تومان کمتر نیست. سرشکن که حساب کنیم همان روزی 60 تا 100 تومان می شود.

نوشابه و شیرینی را ماهمیشه مصرف نمی کنیم. تهیۀ آنها بسته به آمدن مهمان و پذیرایی است و الا عادت روزانۀ غذایی ما استفاده از نوشابه نیست.

یعنی برای هر مهمانی خانوادگی لزوما" شیرینی و نوشابه می خرید؟

لزوما" نه، اما اگر از شهرستان برایمان مهمان بیاید یا همکارم برای اولین بار بخواهد به منزل ما بیاید نوشابه و شیرینی تهیه می کنیم. مجموعا" در ماه دو کیلو شیرینی می خریم که دو تا چهار صد تومان می شود  هشت صد تومان، سه بار هم فرض کنید نوشایه بخریم هر دفعه ده تا که بشود 30 تا 20 تومان، 600 تومان، روی هم شیرینی و نوشابه در ماه 1400، 1500 تومان هزینه می برد.

غذاهای آماده مثل سوسیس و کالباس هم مصرف می کنید؟

بله، البته به طورمستمر در برنامۀ غذایی مان نیست. اما اگر بچه ها هوس کنند یا روزی همسرم بگوید که حوصلۀ آشپزی ندارد، سوسیس و کالباس می گیریم اما در ماه از یک یا حداکثر دو وعده بیشتر نمی شود، هر بار هم نیم کیلو می گیریم.

آیا بیرون از منزل غذا می خورید، غذای گرم در رستوران یا ساندویچ؟

ماهی یک دفعه پیش می آید. بچه ها بیشتر دوست دارند پیتزا و همبرگر استفاده کنند ولی خوردن غذاهای گرم مثل چلوکباب و این ها بیرون از منزل چهار ماه یا شش ماه یک دفعه ممکن است پیش بیاید که اصلا" نمی شود آن را در برنامه آورد. ولی ماهی یک دفعه پارکی، جایی می رویم وموقع برگشتن معمولا" بچه ها پیتزا یا ساندویچ می خورند. ماهی یک دفعه حتما" داریم.

آیا بیرون از منزل آب میوه یا نوشابه می خورید؟

آب میوه، بله. اگر دوهفته یک بار، یا ده روز یک بار بیرون برویم یک شیرموزی، آب میوه ای به بچه ها می دهیم.

هزینۀ ساندویچ و آب میوه در ماه چقدر می شود؟

ساندویچ یا پیتزا حدود 800 تومان. آب میوه را هم اگر سه بار در ماه حساب کنید سه تا 300 تومان حدود هزار تومان می شود. روی هم دو هزار تومان در ماه درمی آید.

هر ماه این هزینه را دارید؟

بله، به طور متوسط داریم.

سینما می روید؟

سینما رفتن برای ما می شود  گفت دو صورت دارد: یکی اینکه از طرف اداره برای ما به شکل سهمیه ای بلیت های مخصوص به تعداد افراد خانواده تهیه می کنند. به نحوی که بلیت 70 تومانی سینما برای ما 20 تومان درمی آید که خیلی ارزان تر است. یعنی ما چهار نفری به جای 280 تومان فقط 80 تومان می دهیم و به سینما می رویم.

این بلیت ها را چند وقت یک بار به شما می دهند؟

 هر ماه تعدادی به قسمت ما می دهند ولی هر نفر در ماه بیشتر از دوبار نمی تواند از آن بلیت ها استفاده کند. برای ما می شود هشت تا بلیت در ماه. البته همیشگی نیست. گاهی یک ماه هست و ماه بعد ممکن است نباشد. البته هر سینمایی را نمی توانیم با این بلیت ها برویم. چهار، پنج سینما برای ما تعیین کرده اند که اکثرشان سینماهای خوب تهران هستند. البته زمان اعتبار این بلیت ها محدود است. مثلا" اگر این ماه نتوانیم استفاده کنیم ماه دیگر نمی شود. حالت دوم وقتی است که این بلیت ها در اختیارمان نباشد و فیلم واقعا" خوبی – که همه می گویند دیدنی هست و در نقد فیلم ها هم از آن تعریف می کنند – بیاورند مثل از " کرخه تا راین " یا " روز فرشته " که سعی می کنیم هر طور شده بچه ها را ببریم. بنابراین به طور متوسط ماهی یک بار بچه ها را سینما می بریم چه با استفاده از بلیت های مخصوص و چه آزاد. مگر اینکه سینماها فیلم خوب نشان ندهند که نمی رویم. اگر معدل این دو حالت سینما رفتن ما حسالب کنید در ماه حدود300 تا 400 تومان، پول بلیتش است و اگر 200 تومان هم کنارش برای شکلات و آب میوه ای استفاده کنیم چیزی حدود 500 تومان هزینۀ سینمای ما در ماه می شود.

آیا سینما رفتن شما به فصل بستگی ندارد که تابستان بیشتر و زمستان کمتر شود؟

نه، این طور نیست. به عنوان یک برنامۀ صرفا تابستانی یا یک سرگرمی زمستانی آن را در نظر نگرفته ایم. جدا" به خود فیلم نگاه می کنیم که خوب باشد.  ادامه مطلب ...