پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گپ و گفتی با فروشندۀ زن 51 ساله


زندگی بدون مشکل نمی شه


وارد مغازه اش که می شوم با زنی که روی چارپایه ای نشسته، صحبت می کند. مشتری نیست. دوستانه گپ می زنند. قیمت جنسی را که می خواهم می پرسم. با دیدن تعجب من می گوید: " تازه اون آقایی که جنس ازش می خرم به من می گه نفروش چند روز دیگه قیمتش می ره بالا. بهش می گم من اینجا نشستم بیکار، نفروشم چون گرون می شه. " از مغازه که بیرون می آیم با خودم فکر می کنم هفتۀ آینده بیایم و با او گفت و گو کنم.

***

روزی که برای گفت و گو به مغازه اش می روم و کارم را می گویم با چهرۀ آرامش نگاهم می کند. انگار با نگاهش می پرسد چرا او را انتخاب کرده ام. می گویم : یادتان هست چند روز پیش از شما ... را خریدم. با ابهامی در چشمانش می گوید: " من چهره ها یادم نمی مونه." خودکار و کاغذهایم را درمی آورم.

چه کار می کنین؟

کارم خانه داریه.

پس اینجا چه کار می کنین؟

اینجا، کمک. اینجا را برا پسرم زدم. وانیستاد. یعنی یه ذره وایستاد. رفت سربازی. از سربازی که آمد می اومد. همۀ خانوما بهش می گفتن چرا تو وایستادی. مامانت بیاد. گفت دیگه حوصله ندارم. میان دیگ می خوان نشون می دم. می گن باشه تا مامانت بیاد.

تمام مدتی که پسرتون سربازی بود شما مغازه بودی؟

بله.

همسرتون نمی آمد؟

همسرمم هست. شغل آزاد داره. اینجا کمک منم هست. اونم میاد. با هم مشترکیم. به اونم می گن خانمت بیاد. به من می گه خودت بیا وایستا.

وقتی همسرتون اینجاست کار خودش را چه کار می کنه؟

شغلش آزاده. خرید و فروش ماشین می کنه. یه وقتا نمی ره اینجاست. بیشتر غروبا میاد. من می رم برا شام و ناهار.

چند ساله به این کار مشغولین؟

سه سال.

مغازه مال خودتونه؟

نه، اجاره ایه.

چقدر؟

الان کرده سه تومن. ما گفتیم نمی دیم. هنوز نیامده که سنگامونو وابکنیم. قبلا" دو تومن بود. از این ماه سه تومن کرده.

پیش چقدر دادین؟

ده میلیونم پیش دادیم.

( هم چهرۀ خیلی آرامی دارد هم در رفتار با مشتری ها خیلی آرام و متین است بخصوص وقتی روی قیمت اجناس چانه می زنند. وقتی از افزایش یک میلیونی اجارۀ مغازه حرف می زند هم هیچ تغییری در حالت نگاهش نمی بینم. )

چند سال تونه؟ درس خوندین؟

من 51 سالمه. درسم تا راهنمایی خوندم. زیاد نخوندم.

چرا؟

بچۀ شهرستان تا همون قد درس می خونه.

تهران نبودین؟

من با ازدواجم آمدم تهران.

کدوم شهرستان؟

سبزوار.

شهر شما همۀ دخترا همین قدر می خوندن؟

همه همین قدر می خوندن. دیگه نمی فرستادن شهرستان. الان دیگه می فرستن. زمان ما نبود. الان ما 30 ساله انجاییم.

تو شهرتون دبیرستان نبود؟

چرا بود. ما تو ده بودیم.

تو خونه بچه ندارین؟

چرا یه دخترم دارم یه پسر. پسرم رفته. دخترم هست. همین پسرم که می گم رفت یکی رم همین جا که فروشندگی می کرد برداشت رفت. ( خیلی نرم می خندد. البته منظورش این است که پسرش با یکی از مشتری ها ازدواج کرده و رفته است.)

کجا رفت؟

رفتن شهرستان خودمون.

چه جالب! از تهران رفته شهرستان! چه کار می کنه؟

مرغداری داره.  

بچه ها چقدر درس خوندن؟

دیپلم، هر دو.

دوست داشتین کار دیگه ای می کردین؟

چه کار دیگه. کاری دیگه به دستمون ساخته نبود که. آدم اگه درس می خوند می تونست کار دیگه انجام بده ولی ما که درس نخوندیم چه کار دیگه می تونیم انجام بدیم بجز خونه داری.

( آرامش عجیبی دارد. بدون ذره ای حسرت حرف می زند. انگار از همه چیز رضایت کامل دارد.)

کی ازدواج کردین؟

همون 30 سال پیش.

شهرستان ازدواج کردین؟

آره. شوهرم، ساکن تهران بودن خانواده ش. به خاطر همین ما اومدیم تهران پیش خانوادۀ شوهرم.

کجا آشنا شدین؟

فامیلیم یه جورایی.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

( می خندد، فراتر از یک لبخند معمولی. برای اولین بار از شروع گفت و گو.)

آدم وقتی دلش خوش باشه احساس شادی می کنه، تو دلخوشی ها.

دلخوشی که دارین؟

خدا را شکر. بلخره رضایم به رضای خدا.

دوست داشتی زندگیت چه جور باشه؟

خوبه، زندگی مو دوست دارم.

برای ادارۀ خونه و آشپزی مشکل ندارین؟

صبح خورشت مو می ذارم یا شب آماده می کنم. دخترم کمک می کنه. شوهرم کمک می کنه. از اینجا برم برنج آبکش می کنم خورشت هم هست. اگه حاضری باشه درست می کنم. مشکلی ندارم.

از چه ساعت تا چه ساعتی هستین؟

ده میام تا یک. دوباره چهار بعد از ظهر میام تا هشت، نُه.

چقدر درآمد دارین؟

( بلافاصله جواب نمی دهد. کمی فکر می کند. ظاهرا" به نتیجه نمی رسد.) نمی سنجم. مثلا" دقیق هر چی که در هفته دربیاد خرج می کنم. هر چیش هم بمونه جمعه میارم می ریزم تو خودش. ( منظورش دخل مغازه است.) آره، جمعه به جمعه میرم خرید. سفارش می گیرم می چرخم میارم براشون.

کرایۀ مغازه درمیاد؟

اگه سه تومن بشه نه. واقعا" درنمیاد. اگه سه تومن بشه روزی صد هزار تومن دقیق باید بذاری کنار. جمعه ها هم که تعطیله. سه تومن اصلا" نمی صرفه. باید جمعش کنیم بریم.

خونه مال خودتونه؟

خونه تقریبا" بگم مال خودمونه. دادیم بسازن برامون. خونۀ کلنگی بود. دادیم مشارکتی بسازن.

خونه فقط مال خودتونه؟

با همسایه مون شریکیم. یعنی خونۀ اونا و خونۀ ما را سازنده داره می سازه.

( دو، سه مشتری با هم وارد می شوند. با سلام و علیک گرم و احوالپرسی صمیمی. محله ای است قدیمی و همه با هم آشنا. به زنی هم که موقع وارد شدن من روی چارپایه نشسته بود و با دیدن من بلند شد و گفت می رود تا وقتش را نگیرد گفت که بعدا" دوباره بیاید چون کارش دارد.)

درآمد به زندگی تون می رسه؟

آره، خدا را شکر.

چه تفریحی دارین؟

تفریح؟ ( انگار تا حالا این کلمه به گوشش هم نخورده! خنده اش می گیرد.) شهرستان می ریم دیگه. عیدا می ریم؛ اول عید تا آخر عید. تابستون می ریم.

غیر شهر خودتون جایی دیگه نمی رین؟

یه وقتا شمالم می ریم. یه وقت بچه ها از شهرستان بیان با هم شمال می ریم.

چه مشکلی دارین؟

با همان آرامش همیشگی اش و احساس قناعتی که بستر تداوم این آرامش عمیق در چهره و رفتار اوست می گوید:" زندگی بدون مشکل می شه مگه؟" طز

چون ادامه نمی دهد دوباره می پرسم: چه مشکلی دارین؟

من مشکل مو فقط به خدا می گم. به هیچ کسی نمی گم فقط به خدا.

از چه نوعی هست مشکل شما؟

بچه اذیت کنه مشکله دیگه. حرف گوش نده مشکله. اون جور که تو می خوایی نباشه مشکله.

درآمد اینجا با کرایۀ ماهی دو تومن به خونه هم می رسید یا فقط کرایه درمی آمد؟

می گم من اصلا" حساب دقیق نکردم که چقدر در ماه خرج می کنم. دقیق برانداز نکردم. بلخره بی هیچ چی نیست. اگه برا آدم نداشته باشه که آدم بیکار نیست بایسته. به نظر من چون کار دیگه ای ندارم بد نیست ولی برا یه آقا بخواد کرایۀ خونه بده خرجی بده، نمی صرفه. اینجا اگه برا آقامون بود که بخواد کرایۀ خونه بده رخت و لباس ما را بده، اینجا نمی صرفید. نداشت.

( یک مشتری وارد می شود. می گوید:" قوری می خوام.  قوری از دستم افتاد شکست." فروشنده هم جواب می دهد:" خب اگه قوری نشکنه ما اینجا چه کار کنیم؟!")

تو زندگی چیزی هست ازش بترسین؟

نه، هیچی. آدم باید همیشه از خدا بترسه.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگیه؟

آدم هر چی تلاش می کنه می تونه زندگی بهتر داشته باشه. باید تلاش کنه برا خودش. وقتی تو خونۀ 50 متری زندگی کنی بری تو خونۀ 100 متری، خب آسایش بیشتری داره. به نظر من آدم هرچی بیشتر تلاش کنه می تونه نتیجه بگیره.

از خدا چی می خواین؟

سلامتی.

نکته ای هست که بخوایین بگین؟

 ( لبخند می زند.) ماشاالله شما همه را پرسیدین. ( می خواهم وسایلم را جمع کنم که انگار چیزی یادش می آید.)

همیشه من به بقیه هم می گم مشکل تونو به خدا بگین. من مشکلی که دارم به خدا می گم و حل هم می شه. مثلا" یه بار باید یه میلیون و پانصد به کسی می دادم. وقتی در مغازه را باز کردم به خدا گفتم خدایا من امروز باید صد تومن دربیارم. اگه نتونم باید از یکی قرض بگیرم. رو بندازم. گفتم حالا وامی ایستم تو مغازه در میارم. که زنگ زدن گفتن از راه دور مهمون آمده. مغازه را بستم رفتم خونه غذا درست کنم. آخر شب که مهمون می رفت دست کرد یه صد تومن درآورد گفت این و از پولم کم کن. ( مهمان آشنایی بوده که از او جنس قسطی خریده بوده.) قشنگ صد هزار تومن، یعنی همون قدری که از صبح رفتم مغازه باید درمی آوردم.

( همین موقع یک نکتۀ دیگری هم یادش می آید که بگوید.) از مشکل پرسیدی یادم رفت بگم که مسلمون اگه مشکل نداشته باشه مسلمون حساب نمی شه. باید حتما" مشکل داشته باشیم تا یاد خدا باشیم. چون اگه مشکل نداشته باشیم خدا را فراموش می کنیم. اینه که زندگی بدون مشکل نمی شه. من همیشه می گم: خدایا به داده هات شکر، به نداده هات صبر...

 

این گفت و گو در خرداد ماه سال جاری (1398) انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.