پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

ماسوله بعد از زلزله


یک بار مدتی بعد از زلزله ی ماسوله به آنجا رفتیم. یادم نیست که چقدر از زلزله گذشته بود.

در شهر که راه می رفتیم دیدن خانه هایی که زلزله آنها را در هم کوبیده بود و صاحب خانه ها آنها را رها کرده بودن خیلی غم انگیز بود. عجیب این بود که مثلا در یک ردیف از خانه ها که شاید ده خانه یا بیشتر در کنار هم بودن فقط یک خانه خراب شده بود و بقیه سالم مانده بودن. آیا آن خانه به اصطلاح روی خط گسل زلزله بوده یا در ساخت خانه اصول ایمنی رعایت نشده بوده؟

در زمین فضای خالی خانه های زلزله زده فقط بلوک سیمانی بود و قطعاتی از چوب پنجره های زیبای خانه های ماسوله که اگر به ماسوله رفته باشید یا در عکس یا برنامه ی مستندی دیده باشید همیشه با گلدان های زیبای شمعدانی چهره ی شهر را دلپذیر می کنند.

غم انگیزتر دیدن گیاهان سبزی بود که وقتی زلزله، شور و حال زندگی را از آن خانه بیرون کرده بود به سرعت از همه جا سر برآورده بودند. گیاه بودو وسایل خانه نبود. گیاه بودو آدم نبود. گیاه بودو زندگی نبود...

گپ و گفت با گلفروشی که از پنج سالگی در کنار گل هاست


از خدا همه چی می ­خوام



به مغازه اش که وارد شدم بلافاصله بوی خوش گل ­های مختلف به استقبالم آمد. اما از خودش خبری نبود. جلوتر در شیشه ­ای کشویی منتظرم بود. مردی در حال درست کردن یک سبد گل بود. مقصودم را که توضیح دادم گفت:" خودتون که همه چی را گفتین. من دیگه چی بگم." گفتم : منظورم شنیدن تجربۀ شماست. به مردی که پشت میزی نشسته بود اشاره کرد و گفت:" بهتره با ایشون صحبت کنین."

***

وسایلم را از کیفم درآوردم و از نفر دوم پرسیدم: شروع کنیم؟ به آرامی پذیرفت. تا نگاهی به دور و بر بکنم که ببینم کجا برای نوشتن راحت­ تر است کاغذهای روی یک صندلی را برداشت تا بشینم.

کارتون چیه؟

کار ما " دیزاین" گله.

یعنی گل فروشی؟

هم گل فروشی هم دیزاین. هر دو تا با هم.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

این کار پدریه.

شما از کی شروع کردین؟

 از پنج سالگی آمدیم اینجا. بچه بودیم همراه پدرمون آمدیم. درهفته یکی دو روز بودیم. یواش یواش عادت کردیم.

خودتون دوست داشتین یا پدرتون می ­خواست؟

زمانی که آدم بچه است خودش دوست داره. وقتی بزرگ می­ شه باید انتخاب کنه. عین دین دیگه. بچه به دنیا می­ آد اول به دین پدر و مادرشه. 15 سالش که می ­شه باید خودش انتخاب کنه. ما هم بچه بودیم عادت کردیم. دیگه آدم آلوده می ­شه توش.

چرا آلوده؟

یه نوع اعتیاد می ­شه. وقتی از پنج سالگی آمدی یه نوع عادت می ­شه. دیگه نمی­ تونی ازش دل بکنی. حالا خوب یا بد.

یعنی اگر پدرتون گل فروشی نداشت دوست داشتین چه کار می ­کردین؟

خودم به شخصه کاری را انتخاب کردم. ولی چون شرایط مملکت جوری بود که با کار ما هم­ خوانی نداشت یه شکست بدی خوردیم و دوباره برگشتم به این کار.

چه کاری بود؟

خدمات مجالس، جشن و عروسی.

چقدر طول کشید؟

دو سال.

سرمایۀ اون کارو از کجا آوردین؟

بلاخره کار کرده بودیم از قبل.

چه کاری؟

همه کاری.

مثلا"؟

الان دنیای دلال بازیه. اولین کار دلالی، واسطه­ گری. بعدش همون دیزاین گل.

(خیلی آروم و خونسرد حرف می ­زند. چهره­ اش هیچ واکنشی نشان نمی ­دهد. خیلی هم اصرار دارد که کارش را فقط "دیزاین" گل بگوید.)

دلالی در چه کاری؟

هر چی. الان مگه کسی کار دلالی ثابت داره؟

( جوری با اطمینان این جواب را می ­دهد که انگار من خیلی از مرحله پرتم. خیلی هم کوتاه و مختصر حرف می ­زند. یا عادتش است یا می ­خواهد کار زودتر تمام شود.)

پدرتون موافق کار دلالی شما بود؟

ببینین دلالی دیگه موافق، مخالف نمی­ خواد. مثلا" شما می ­گین کاغذ. من می ­گم سراغ دارم. برات می ­آرم. این وسط یه پورسانتی گرفتی رفتی. دیگه موافق، مخالف نداره.

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

41 سال. دیپلم تجربی.

اهل کجایین؟

تهران.

( خانمی آمد و بامبو خواست. " نمی­ آد. بامبو، بن­سای نباید بیاریم. قاچاقه.")

چرا کار خدمات مجالس را انتخاب کرده بودین؟

چون کاریه که شاده. با آدم حرف می­ زنه. شادی مردم قشنگه برای آدما. ( چهرۀ ساکت و سنگینش کمی شاد می­ شود. تلفنش زنگ می­ خورد. شماره را نگاه می­ کند و جواب می ­دهد. " دیشب زلزله را فهمیدیم. چه کار کردم؟ تخت گرفتم خوابیدم. بیرون چرا می ­رفتم؟ اگه قراره بمی­ ریم خونه هم می ­میریم، تو پارک هم می­ میریم. ما طبقۀ چهارمیم دیگه. روییم. مثل آسانسور می­ آییم پایین.)

برگشتین گل فروشی درآمد بین شما و پدرتون نصف می ­شد؟

قرار نبود نصف بشه.

وقتی برگشتین ازدواج کرده بودین؟

بله.

بچه داشتین؟

نخیر.

وقتی برگشتین باید زندگی شما و پدرتون از اینجا اداره می ­شد؟

بلاخره ایشون کارفرما بود ما کارگر. قرار نبود نصف بشه.

حقوق می­ گرفتین، چقدر؟

بله، طبق عرف.

چه سالی بود؟

88.

عرف اون موقع چقدر بود؟

حول و حوش یک و دویست.

چند تا شاگرد دارین؟

شاگرد چیه؟ ما خودمون اینجا کار می ­کنیم. نیازی نیست به کارگر.

با اشاره به مردی که سبد گل درست می ­کند می ­پرسم: پس این آقا چی؟

برادرمه.

پدر هنوز کارفرما هستن؟  ادامه مطلب ...

نوازندۀ 70 ساله


زخمه بر ساز زندگی

 

در پاساژی دنبال زن دستفروشی می­ گردم که یک بار در آنجا دیده­ ام. فروشنده­ ها می­ گویند معمولا" از ساعت دو یا سه بعدازظهر می­ آید. ولی آن روز نیامده. چرخی داخل پاساژ می ­زنم شاید او را ببینم. مرد مسنی با موهایی یک­دست سفید و چثه­ ای بسیار کوچک جلوی مغازه­ای ایستاده و ساز می­ زند. هنوز چند قدمی از او دور نشده ­ام که صدای آوازی قدیمی به گوشم می­ رسد. بی ­اختیار برمی­ گردم.

چه سازی می ­زنید؟

چگور می­ زنم. ( من که تا به حال اسم این ساز را نشنیده­ ام آن را با خودم تکرار می­ کنم و دوباره می­ پرسم تا مطمئن می­ شوم. )

چند سال است چگور می ­زنید؟

من از 36 سال پبش تا حالا کار دیگه­ ای ندارم. همین شغلمه.

تمام هزینۀ زندگی­ تان از این راه تأمین می ­شود؟

همۀ زندگی ­مون از این راه می­ گذره. چهار تا دختر و پسرم ( دو تا دختر، دو تا پسر ) با همین عروس شدن، داماد شدن. همه­ شون هم درس­شونو تموم کردن.

اهل کجا هستید؟

اهلیتم طرف بویین ­زهراست. همون که زلزلۀ سال 41، 10 شهریور خرابش کرد.

از چه سالی تهران آمدید؟

 ما تقریبا" 43 آمدیم تهران. به خاطر زلزله. چون زندگی ­مون زیر آوار مونده بود. مادرم، برادرم، همه. موقع زلزله یه دختر داشتم. شش ماهش بود. ما بیرون تو حیاط خوابیده بودیم. چیزی­ مون نشد. تو یه خونه بودیم. مادرم و برادرم و بچه­ هاش تو خونه خوابیده بودن. خونه­ ها از این گنبزی­ ها بود قدیم. ( سعی می­ کند با دست شکل خانه را نشان دهد. ) خشت خام بود. تیرآهن نبود که. من  زنم و بچه تو حیاط خوابیده بودیم. یه برادرم با چهار تا بچه­ هاش از بین رفتن. مادرم از بین رفت. بعد اومدیم تهران.

کارتان در بویین ­زهرا چی بود؟

 کشاورزی داشتیم. دامداری داشتیم. دیگه دلم سرد شد. دلگرمی نداشتم. همه رو فروختم اومدم تهران. دوسه تا اتاق بود. ( دوباره یاد زلزله می ­افتد. ) تخت گذاشته بودیم تو حیاط. اونجا سرد بود. ما عادت داشتیم رو تخت، پتو می­ کشیدیم. می­ گفتیم حیاط خنکه. اونا به خاطر سرما تو اتاق خوابیده بودن.

تهران آمدید چند سال­تان بود؟

متولد 1311 هستم. من 43 اومدم تهران. یعنی 11 از 43 دربیاد 32 سالم بود.

در تهران چه کار می­ کردید؟

همین. تو کافه­ ها می ­رفتیم با این. ( به سازش اشاره می ­کند. )

زدن ساز را کجا یاد گرفتید؟

علاقه داشتم. پیش یه ارمنی یاد گرفتم.

از چند سالگی یاد گرفتید؟

از 15 سالگی. علاقه داشتم. روزها می­ رفتم دامداری.شبا برمی ­داشتم می ­زدم، برای خانواده. اونجا ضبط و گرام که وجود نداشت. همسایه­ ها جمع می­ شدن. خودم هم علاقه داشتم می­ زدم.

چقدر طول کشید که ساز زدن را یاد بگیرید؟

خیلی علاقه داشتم. یه ماهه یاد گرفتم. ( باز به سازش اشاره می­ کند. ) این نت نداره. این و تنبور پنجه­ ای هستن. نت ندارن. همین جوری با پنجه یاد گرفتم. پدر جنگ جهانی دوم مرد، 1320. اون موقع من 11 سالم بود. ( می­ خندد. ) چهار سال بعد از پدرم چون علاقه داشتم رفتم یاد گرفتم.

شغل پدرتان چی بود؟

پدرم کشاورز بود. زندگی­ مون با کشاورزی تأمین می­ شد. برادرم که موند زیر آوار از من بزرگ­تر بود.

در تهران درآمدی که از ساز زدن داشتید به زندگی­ تان می ­رسید؟  ادامه مطلب ...