پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گیلاس سرخ

آبی که نشاط می پراکند


دو بهار پرباران را پشت سر گذاشته ایم. روستاهای اطراف تهران از نعمت طبیعی این دوسال، آب و رنگ دیگری به خود گرفته اند. بوته ها که بیشه زار ساخته اند با ساقه های برافراشته و برگ های پهن سیراب شده از نعمات طبیعت بر سر، خودنمایی می کنند. برگ هایی که با متانت برگرفته از رشد بیش از حد با وزش باد به این سو و آن سو می روند و انسان را وامی دارند که لحظاتی مجذوب وار به تماشای شان بایستد. به کمک این بوته ها، زمین سبزه زاری شده است که در کنار درختان، جنگل های شمال را در ذهن انسان زنده می کنند. در کنار این هیاهوی سبز، هیاهوی دیگری زنده و شادمانه خود را به تو تحمیل می کند. در طبیعت که راه می روی صدای جریان آب به روحت آرامش می دهد. این روزها که آب فراوان، بستر خشکیده ی رودخانه ها را به گرمی میهمان خود کرده، رودخانه های خروشان که هر کدام به سویی جاری می شوند تو را به سفره ی پر از طراوت شان فرا می خوانند. آن حجم آب سیال که نه خاکی رنگ است نه کدر از روی سنگ های خانه کرده در کف رودخانه می غلطد ونشاط می پراکند. تو گویی با هر صدای هرهر آب، صورت خندانش را از آسمان به زمین می چرخاند و شادی را  به سهولت ریختن آب در لیوان از منافذ پوست وارد بدن می کند.

 

تاریخ و محل چاپ: 22 تیر ماه سال 1382 در صفحه ی " اجتماع " روزنامه ی یاس نو

خاطرات سفری

 

کجا می رین تو این بارون؟!


در کلاردشت مازندران بعد از شهر حسن کیف درست نمی دونم چند کیلومتر بعد از این شهر- روستای کوچکی است به اسم رودبارک. روستایی با شیب رو به بالا در همسایگی علم کوه. علم کوهی که دومین کوه بلند ایران بعد از دماوند است. از وسط این روستا رودخانه ای می گذرد که با نوار سبزی از بوته های گوناگون که در طول مسیرش کاشته شده روستا را چشم نوازتر کرده است.

رودخانه از پایین ردیفی از خانه های روستا می گذرد. این خانه ها جدا جدا خودشان را با مسیری راه پله ای به رودخانه وصل کرده اند. انگار که آن قسمت از رودخانه را به حیاط پشتی یا جلویی خانه شان آورده باشند. اگر فصل کدو تنبل به رودبارک برید در کنار رودخانه و در این مسیرهای راه پله ای کدوهایی می بینین که با هیبت های دیدنی از بوته هایی دیدنی تر روی آب رودخانه آویزانند. ذهن من با دیدن این فضا تصویری می سازد. تصویر روستاییانی که خسته از کار روزانه روی این پله ها بشینند و چای و عصرانه نوش جان کنند. حالا این تصویر و تصور شاید فقط ذهنیتی دلخواه من است. و الا مردم روستا که چشم و دل شان از این طبیعت ها پر است... نمی دونم.

از شیب روستا که بالا برید به زمین صافی می رسید که چنان از بوته های کوتاهی پوشیده شده که مانند دشتی خود را به رخ مسافر می کشد. دشتی که جوی های نازک آب با ظرافت و آرامش از میان بوته ها به هر سو جاریند. روی لبه ی این دشت مانند که شیب رو به پایین به سوی روستا دارد اگر بشینید تمام خانه های روستا جلوی چشم تان است. این نقطه از روستا مکان مورد علاقه ی ما بود. هر بار که به رودبارک می رفتیم چند ساعتی در این زمین سبز می نشستیم و محو تماشای روستا می شدیم.  ادامه مطلب ...