پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

سفر با آشپزی یا بی آشپزی ...؟!


روستای رودبارک نزدیک کلاردشتِ استان مازندران را خیلی دوست دارم. از طبیعت زیباش و حس صمیمی و خلوصی که فضای خاص روستا به من می ده در یکی از خاطره ها با تیتر " کجا می رین تو این بارون؟! " نوشته ام. به ما در این روستای کوچیک خوش می گذشت. به خاطر همین قبل از اینکه در خانواده تصمیم بگیریم که سفرهامون هر بار به جای جدیدی باشه چندین سفر به رودبارک رفته بودیم.

در یکی از این سفرها خانواده ای که هر بار به رودبارک می رفتیم در یکی از اتاق های منزل شون اقامت می کردیم اتاق خالی نداشتن. زنِ خانواده خیلی ناراحت شد. گفت:" حیف شد. ببینم براتون چه کار می تونم بکنم." بعد از چند دقیقه انگار فکری به ذهنش رسید. گفت:" بیایین شما را می برم خونه ی جاریم." با وسایلی که داشتیم بدون ماشین کمی سخت می شد. اما چاره ای نبود. راه که افتادیم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که به در اتاقی زد که دمِ درِ ورودی حیاط شون بود! خونه ی برادر شوهرش بود. دو سه تا اتاق جمع و جور. چطور من این چند باری که به رودبارک آمده بودیم متوجه این اتاق ها نشده بودم. شاید برای اینکه از خوشی اومدن به رودبارک تا وارد حیاط خونه می شدیم فوری می رفتیم طرف ساختمون بزرگی که ته حیاط کنار درختان قدیمی پرشاخ و برگ بود تا اتاق بگیریم و وسایل مون را بذاریم و بریم داخل روستا.  نفس راحتی کشیدیم. به خصوص که وقتی وسایل مون را در اتاق گذاشتیم متوجه شدیم خیلی تمیز و پاکیزه است. به نظرم این طور اومد که صاحب خونه بعد از ازدواجِ برادر کوچیکش موافقت کرده که برادرش اون چند تا اتاق را گوشه ی حیاط خونه ی او بسازه و همون جا زندگی کنه.

نکته ی جالبی که اینجا یادم اومد اضافه کنم اینه که در شهرهای شمالی کشور وقتی خانواده ای می خواد به مسافر اتاق کرایه بده فقط این زنِ خانواده است که با مسافر صحبت می کنه و روی مبلغ کرایه توافق می کنه. مردِ خونه اصلا جلو نمیاد. در سفرهای ما به شمال کشور چه در سال های گذشته و چه پارسال همین رویه برقرار بود. هیچ وقت از زن صاحب خونه نپرسیدم چرا. آیا مرد کسرِ شأن خودش می دونه که اتاق خونه شو به مسافری کرایه بده؟ نمی دونم. شاید به این دلیل باشه که مرد فکر می کنه که این کار نشونه ی ناکافی بودنِ درآمدی یه که او به خونه میاره.   ادامه مطلب ...

خاطرات سفری

 

کجا می رین تو این بارون؟!


در کلاردشت مازندران بعد از شهر حسن کیف درست نمی دونم چند کیلومتر بعد از این شهر- روستای کوچکی است به اسم رودبارک. روستایی با شیب رو به بالا در همسایگی علم کوه. علم کوهی که دومین کوه بلند ایران بعد از دماوند است. از وسط این روستا رودخانه ای می گذرد که با نوار سبزی از بوته های گوناگون که در طول مسیرش کاشته شده روستا را چشم نوازتر کرده است.

رودخانه از پایین ردیفی از خانه های روستا می گذرد. این خانه ها جدا جدا خودشان را با مسیری راه پله ای به رودخانه وصل کرده اند. انگار که آن قسمت از رودخانه را به حیاط پشتی یا جلویی خانه شان آورده باشند. اگر فصل کدو تنبل به رودبارک برید در کنار رودخانه و در این مسیرهای راه پله ای کدوهایی می بینین که با هیبت های دیدنی از بوته هایی دیدنی تر روی آب رودخانه آویزانند. ذهن من با دیدن این فضا تصویری می سازد. تصویر روستاییانی که خسته از کار روزانه روی این پله ها بشینند و چای و عصرانه نوش جان کنند. حالا این تصویر و تصور شاید فقط ذهنیتی دلخواه من است. و الا مردم روستا که چشم و دل شان از این طبیعت ها پر است... نمی دونم.

از شیب روستا که بالا برید به زمین صافی می رسید که چنان از بوته های کوتاهی پوشیده شده که مانند دشتی خود را به رخ مسافر می کشد. دشتی که جوی های نازک آب با ظرافت و آرامش از میان بوته ها به هر سو جاریند. روی لبه ی این دشت مانند که شیب رو به پایین به سوی روستا دارد اگر بشینید تمام خانه های روستا جلوی چشم تان است. این نقطه از روستا مکان مورد علاقه ی ما بود. هر بار که به رودبارک می رفتیم چند ساعتی در این زمین سبز می نشستیم و محو تماشای روستا می شدیم.  ادامه مطلب ...