پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

زندگی یک روز زنِ عشایر قشقائی

 

 تیر ماه سال 1366 به همراه یکی از همکاران گروه گزارش مجله ی زن روز و یک همکار عکاس به منطقه ی ییلاقی عشایر قشقائی در اطراف شهر سمیرم در استان اصفهان رفتیم. موضوع گزارش این بود که در صحبت با زنان عشایر بپرسیم  صبح که از خواب بیدار می شن تا شب که می خوابن چه کار می کنن. برای اینکه نتیجه ی گزارش مون نزدیک به واقعیت زندگی زنان عشایری بشه تصمیم گرفتیم سه خانواده ی عشایری با وضعیت اقتصادی متفاوت، خوب و ضعیف و عالی، را پیدا کنیم. برای این کار از همون دوست عزیزمون که کارهای تحقیقاتی زیادی در کل ایران انجام داده بود و قبلا هم برای چند سفرِ خانوادگی از او ایده گرفته بودیم راهنمایی خواستیم.

در این نوشته هر جا مطلبی را بین گیومه بنویسم نقل مستقیم از گزارش های چاپ شده در مجله ی زن روز است. سعی می کنم هر نقل مستقیم را با شماره ی مجله و تاریخ و صفحه مشخص کنم.

سفر تحقیقی ما یک هفته طول کشید و گزارش آن در 12 قسمت در تابستان سال بعد ( 1367 ) در مجله چاپ شد. چرا سال بعد؟ برای توضیح در صفحه ی هشت مجله ی زن روز شماره ی 1172 در تاریخ 4/4/1367 نوشتیم: "تحقیقات مربوط به گزارش و تهیه ی آن در سال گذشته صورت گرفته ولی چاپ آن به علت حجم و کثرت کار مجله و همچنین شرایط خاص جنگ شهرها و عدم تناسب این گزارش با روحیه ی عمومی تا امسال به تعویق افتاد."

سفر بی نظیری بود. رفتن به میان انسان هایی ساده و صمیمی و مهربان و بی نهایت مهمان نواز، لذت و شیرینی خاصی داره که هرگز از یاد نمی ره. وجه جذاب دیگه ی این سفر رفتن به طبیعت چشمگیر و بکر اون منطقه بود که فقط عشایر و سیاه چادرها و احشام دیده می شدن. خیلی هم پیش میامد که در مسیری که پشت سر می گذاشتیم تا از محل سیاه چادر یک خانواده به منطقه ای که خانواده ی بعدی انتخاب شده ی ما در اون جا چادر زده بودن برسیم فقط طبیعت بیکران جلوی رومون بود. زمین ها و تپه هایی گاهی سبز سبز و گاهی خاکی و خشک. اما چیزی که اون طبیعت بکر و چشم نواز را برای ما هیجان انگیزتر می کرد وجودِ چشمه های جوشان بزرگ و کوچیکی بود که از بین سنگ ها، خروشان و شاد جلوه گری می کردن تا تو را به نوشیدن خود دعوت کنن. ما ( همکار گزارشگر و عکاس و راننده و من ) در ماشین لیوان  به دست آماده بودیم که تا به چشمه ای برسیم ماشین را نگه داریم و از آب گوارای چشمه ها بی نصیب نمونیم.

اول به سراغ خانواده ی با وضعیت اقتصادی خوب رفتیم. بعد از ظهر بود که رسیدیم. تا پیاده شدیم و سلام کردیم بلافاصله ما را به سیاه چادرشون دعوت کردن. فقط پدر خانواده ( حاجی پرویز ) با دو دخترش در چادر بودن.گفتن که زن خانه با دختر بزرگ و دامادشون برای خرید عروسی به شهر رفتن. با این وجود تا موضوع گزارش را توضیح دادیم براحتی قبول کردن که کار رو شروع کنیم تا بقیه هم برگردن. " بی درنگ به ذهن مان خطور کرد که اگر در همه جا ما را به این سهولت می پذیرفتند دنیای روزنامه نگاری چه زیبا می شد." ( صفحه ی 8 مجله ی شماره ی1172 ، 4/4/1367 )  ادامه مطلب ...