پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گفت و گو با مردی که از هشت سالگی می خواسته فروشندۀ لوازم ماشین شود


علاقه به درس نداشتم


وارد مغازه که می شوم فروشندۀ جوانی را می بینم که مشغول صحبت با تلفن است. به محض دیدن من می گوید:" بفرمایین. چی می ­خواین؟" می گویم: تلفن ­تون که تموم شد، می ­گم. مشغول تماشای اجناس می شوم. بعد چند دقیقه با گفتن این جمله که " خودم بعدا" بهت زنگ می­ زنم" گوشی را می گذارد. کارم را که می گویم با حالت سادگی جوانی نگاهم می کند. مردد است. با این حال قبول می کند و خجالت ­زده می پرسد:" چی بگم؟"

***

در حالی که کاغذ و خودکارم را از کیفم درمی ­آورم می گویم: من سؤال می­ کنم. شما جواب بدین.

در مغازه جایی برای نشستن من نیست. فقط یک صندلی پشت میز هست که خودش روی آن نشسته ! اما میز، به یکی از قفسه های پر از جنس، نزدیک است. به قفسه تکیه می دهم و کاغذهایم را روی میز می گذارم.

کارتون چیه؟

کارمون کار آزاده، لوازم ماشین می­ فروشیم.

توضیح بدین؟

تزیینات و لوازم لوکس ماشین. حالا این لوازم لوکس جزو همه چی حساب می ­شه.

مثلا"؟

روکش صندلی، لوازم تزیینات، دزدگیر، کفی، کف صندوق یعنی کل کف­ پوش ماشین، ضبط، باند سیستم صوتی ماشین.

چند ساله به این کار مشغولین؟

من از 14 سالگی اومدم تو این کار.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

علاقه داشتم.

شغل پدری نبود؟

چرا شغل پدری هم همین بود.

پدرتون از کی این کارو شروع کردن؟

پدرم از سال 60 حرفه ­اش، کارش همین بود.

از اول همین اجناس بود؟

بله.

از 14 سالگی اومدین مغازۀ پدر؟

بله، مغازۀ بابااینا اومدم و تا به همین امروزم اینجام.

از 14 سالگی درس رو ول کردین؟

علاقه به درس نداشتم. علاقه به کار داشتم.

تا کلاس چندم خوندین؟

( مکث می ­کند و به فکر فرومی ­رود. من هم با این انتظار که لابد بین کلاس­ های راهنمایی و متوسطه دنبال جواب می­ گردد صبر می­ کنم.)

اگه اشتباه نکنم دوم دبستان .

 ( اول فکر کردم اشتباه شنیده­ ام. چطور ممکن است شخصی که در کلاس دوم دبستان ترک تحصیل کرده برای یادآوری، احتیاج به فکر کردن داشته باشد. بعد که نتوانستم تعجب و لبخندم را از شنیدن جواب غیرمنتظره ­اش در چهره ­ام پنهان کنم بلافاصله ادامه داد:) ولی همه چی رو بلدم. تا دوم دبستان خوندم ولی اومدم مغازه همه چی رو اینجا خوندم.

همه چی؟

( این دفعه نوبت اوست که بخندد.)

 تا یه حدی که بتونم حساب کنم بنویسم بخونم. حتی انگلیسی رو.

 خودتون تنهایی؟

آره، خودم.

 ( چهره­ اش، راحتی خیالش را نشان می دهد. مصمم بوده و ظاهرا" از نتیجۀ کارش راضی است.)

پدرتون مخالفت نکرد؟

نه.

 ( هیچ تغییری در صورتش نیست. مکثی هم نکرد. پس مخالفتی در خانواده نبوده!)

بچۀ چندم هستین؟

من بچۀ آخر هستم.

چند تا هستین؟

فکر کنم سه تا داداشیم، چهار تا خواهر.

اونا درس خوندن؟

بله اونا همشون درس خوندن.

تا چه مقطعی؟

همشون تا فوق­ دیپلم خوندن. حالا یکی بعدش ازدواج کرد، یکی بعدش رفت کار دیگه.

دانشگاه نرفتن؟

نه، دانشگاه نه! فوق­ دیپلم.

به این کار خاص علاقه داشتین یا چون دوست داشتین کار کنین اومدین تو کار پدری ­تون؟

نه کلا" علاقه داشتم به همین کار.

از هشت تا 14 سالگی چه کار می ­کردین؟

دنبال ... آخه این کار آموزش می ­خواد. یه چند سالی حالا یادم نمی ­آد دقیق یه پنج، شیش سالی آموزش کار باید می ­دیدم. خب پیش دوستام وامی ­ایستادم.

مگه دوستان ­تون چند ساله بودن که شما مغازۀ اونا می ­رفتین؟

مثلا" دوستای بابام بودن. بابام فرستاد که کارو یاد بگیرم.

باباتون خودش یادتون نداد؟

بابا نمی ­تونست. چون اینجا مشتری داشت کار داشت. ولی خب، جاهایی بود که جاشون وسیع­ تر بود. اونجا غیر از من چند نفر دیگه هم بودن که داشتن مثل من کارو یاد می­ گرفتن.

تمام اون شش سال فقط آموزش می ­دیدن؟

نه خرید جنس مغازه هم می ­رفتم. ( همین طور که جواب می­ دهد دم به دم با گوشی همراهش هم کار می ­کند. گوشی از دستش جدا نمی ­شود.)

برای مغازۀ پدرتون خرید می ­کردین؟

هم برای پدرم هم برای اونا.

( آقایی به مغازه می آید ومی گوید :" ... هنوز نیومده؟" " نه." " پس تلفنم رو یادداشت کن هر وقت اومد خبر بده."

 وقتی اسم و شمارۀ تلفن را می نویسد، مرد با دیدن نوشته می گوید :" خطِ­ت م قشنگه ­ها! اومد  زنگ بزن." من بی­ اختیار به نوشتۀ فروشنده نگاه می کنم. درست ­گفته؛ با اینکه دو کلاس بیشتر درس نخوانده، دست­ خطش زیباست!)  

چند سال ­تونه؟

الان 30 سالمه.

اهل کجا هستین؟

اصالتا"؟

بله.

ما آذری هستیم.

( یادم می آید که وقتی وارد مغازه شدم شنیدم که فارسی حرف می ­زد.ولی وقتی قرار شد صبر کنم تا کارم را بعد از تمام شدن تلفنش بگویم، فارسی ­اش تبدیل به ترکی شد... غافل از اینکه من هم ترکی بلدم!)

غیر اصالتا" کجایی هستین؟

تهران دنیا اومده م ولی به قول بچه ­ها اصل اصلش آذری هستیم.

ازدواج کردین؟

من، نه.

با والدین زندگی می­ کنین؟

با مامانم زندگی می ­کنم.

پدر فوت شدن؟

بله.

چند ساله؟

سال 82.

( کتری برقی ­اش که نفهمیده ­ام کی روشن کرده جوش می ­آید. چای خشک در قوری می ­ریزد تا دم بکشد. مردی بدون اینکه وارد مغازه شود از پیاده ­رو آدرس پلیس راهوار را می ­پرسد. خیلی آرام و با حوصله جواب می ­دهد.)

چه موقعی احساس شادی می­ کنین؟

( لبخند می ­زند و به من نگاه می ­کند.)

 زندگی بلاخره همینه. یه وقت آدم ناراحته. یه وقت احساس شادی می­ کنه. اون بستگی داره. خب، آدم عروسی می ­ره شاده. می­ گم زندگی آخه فرق می­ کنه. مجلس عزا بری یه تیپه عروسی بری یه تیپه. زندگی هم همین جوریه.

غیر از عروسی در چه شرایطی احساس شادی می­ کنین؟

کلا" شاد هستم. در چه مواقعی... ( مکث می ­کند. ولی باز چیزی به ذهنش نمی ­رسد. جوان است دیگر!)

باید فکر کنین؟

آخه سؤال سختیه.

 ( باز کمی فکر می ­کند.)

 با دوستام بودن، گردش و تفریح. بیشتر با دوستام بودن.

خونه غیر از شما بچۀ دیگه­ ای هست؟

منم، یه دونه خواهرم با مامانم. ( کماکان گوشی دستش است و بین صحبت سرش را روی آن خم می ­کند.)

چقدر درآمد دارین؟

خب آخه کارمون معلوم نمی ­کنه. درآمد دقیقش معلوم نیست. بستگی داره که تو ماه می ­بینی 10 روز کاسبی هست 20 روز نیست. بسته به فصلش هم هست. زمستون کاسبی ضعیفه.

حدودی بگین؟

 بین هشت تا 10، 12 ملیون ماهی.

برای مغازه که چیزی نمی ­دین؟

 نه، مال خودمونه.

چه تفریحاتی دارین؟

تفریح مسافرت هست. استخر هست. باشگاه ورزشی هست. همون تفرحی که کلا" همه انجام می­ دن.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگی ایه؟

سالم.

توضیح بدین؟

چطوری توضیح بدم؟ هر چی که سالم باشه زندگی خوب حساب می­ شه؛ کسب حلال، روزی حلال. دروغ نباشه؛ کار خوب، صداقت. همۀ اینا با هم مرتبط می ­شه. همۀ اینا که با هم مرتبط بشه زندگی سالم می­ شه.

مگه دروغ زیاد شنیدین؟

دروغ ... بلاخره ما تو ایران زندگی می­ کنیم. اون دوست داره به مزاح یا واقعیت دروغ بگه؛ دروغ م دروغ می ­آره. خدا اونایی رو که دروغ می­ گن پیش مردم بد نشون می ­ده. طرف که دروغ می ­گه می­ خواد دروغ بعدیش و پوشش بِده مردم می­ فهمن. پیش اطرافیانش یه آدم دیگه حساب می ­شه.

خونواده و دوستام همه خوبن. ولی بیرون می­ بینم اینایی که دروغ می ­گن و با حیله جلو می ­رن، زندگی خوبی ندارن؛ چون با حیله و فریب نمی ­شه زندگی کرد.

( ناگهان متوجه شدم که گوشی همراهش دیگر دستش نیست. آیا واقعا" تا وقتی گوشی دستش بود پیام می­ فرستاد یا اینکه ... الان به ذهنم می ­رسد شاید وقتی  سرش را پایین می ­گرفته تا انگشتانش روی صفحۀ گوشی حرکت کند می ­خواسته هیجان مصاحبه با یک روزنامه­ نگار را پنهان کند.)

از خدا چی می­ خواین؟

اول تن سالم برای خودم و خانواده­ ام. همیشه می ­گم خدایا اونی که برای من آرزویی می­ کنه، چه بد چه خوب، اول به خودش بده بعد به من.

درآمدتون و با برادرتون نصف می ­کنین؟

درآمد جوریه که هزینۀ زندگیه، هزینۀ فروشگاهه؛ فروشگاه کارگر داره، برق داره، مالیات داره.

چند تا کارگر دارین؟

دو تا.

چقدر از درآمد رو شما می ­برین خونه، چقدر برادرتون؟

نفری بین دو تا سه تومن. تو زمستون همینه.

بقیۀ فصل ­ها چی؟

بستگی به شرایط داره. معلوم نمی­ کنه؛ سه، چهار، پنج.

چرا ازدواج نکردین؟

خب، اون کسی که می ­خواسته م، یعنی مدنظرم بوده پیدا نشده.


تاریخ و محل چاپ: 18 دی ماه سال 1396 در صفحۀ " آدم ها " روزنامۀ همشهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.