پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

رودخانه ای به پهنای 30 متر! 

  

در سفری به شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری برای دیدن سرچشمه ی زاینده رود به شهر سامان رفتیم. رودخانه ای دیدیم پرآب و خروشان. آبی چنان زلال که با دست و دل بازی حتی کوچیک ترین سنگ ریزه ی بسترش را نیز با دلِ راحت به تماشا گذاشته بود. همان دیدن آبی که شادمانه از روی سنگ های بزرگ و کوچیک سُر می خورد و اینجا و اونجا با دهان کف آلود به پیش می رفت کافی بود تا تو را با کلی احساس آرامش و سرخوشی به وجد بیاره.

رودخانه ای بود عظیم و با ابهت. پهنایش به اندازه ای بود که در مخیله نمی گنجید. همین طور که محو رودخانه بودم یک دفعه چیزی به ذهنم اومد. چند سال پیش که بعد از یک وقفه ی چند ساله دوباره کار روزنامه نگاریم را شروع کردم رفتم سراغ موضوعی که همیشه مورد علاقه ام بود؛ مصاحبه با تهرانی های قدیمی تا از خاطرات شان بگویند.

اون موقع ما در نزدیکی میدون هفت تیر زندگی می کردیم. برای پیدا کردن تهرانی های قدیمی روزی گذارم به خیابان شریعتی و منطقه ی قلهک افتاد. در یکی از کوچه ها مغازه ی عطاری ای بود که صاحبش قبول کرد با من از خاطراتش بگوید. می گفت:" اون زمان در قلهک رودخونه ای بود که 30 متر عرض داشت. مردمِ این طرف رودخونه هر وقت می خواستن برن  طرف دیگه ی رودخونه باید قایق سوار می شدن!" عرض 30 متر را دوبار پرسیدم که مطمئن بشم درست یادش مونده و غلو نمی کنه. مصاحبه را نوشتم و چاپ هم شد. ولی در ذهنم کمی باور نداشتم! در شهر سامان هم چنان که محو رودخونه بودم و نمی تونستم چشم ازش بردارم ناگهان و خود به خود یاد گفته ی عطار افتادم و تازه اون موقع بود که با دیدن پهنای رودخونه باورم شد عرض 30 متر رودخونه ی قلهک را.

داشتیم گردش کنان کنار رودخونه قدم می زدیم که اون طرف رودخونه مردی را دیدیم که از روی تخته سنگ بزرگی کنار آب پرید تو رودخونه. چند متری شاید یک کیلومتر با آب روان شد. در حقیقت آب رودخونه او را با خودش می برد. دوباره از آب در اومد و رفت بالای همون تخته سنگ بزرگ و پرید تو آب ....

از مادرم قبلا شنیده بودم که شهر کرد سبزی های کوهی خیلی خوبی داره. در مغازه ها می دیدیم که سبزی های خشک را در کیسه های بزرگ گونی مانند اما به رنگ سفید خیلی مرتب کف مغازه چیده بودن. اطلاعات سبزی خشکی من زیاد نیست. موقع خرید، سبزی ها را بو کردم و اونی را که خیلی بوی خوبی داشت نشون دادم و اسمش رو پرسیدم. گفتن کرفس کوهی یه. برای دوغ و ماست خوبه. خریدیم. مادرم خیلی درست گفته بود. یادم نیست چقدر کرفس کوهی خریدیم ولی اینو یادمه که تا آخرین روزی که کرفس کوهی خشک شده را در ماست یا دوغ می ریختیم همون عطر و بوی اول را داشت. اما بعدا از هر شهر دیگه ای که کرفس کوهی خریدیم هیچ کدوم عطر و بوی کرفس کوهی شهر کرد را نداشت.