پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

تهران قدیم

ما، بین دو نسل زندگی کردیم


آدرس خانه اش را از شوهرش گرفته ام. هم او که وقتی می شنود درباره تهران قدیم با مردم صحبت می کنم می گوید:" زن من از بچگی در این محل بوده. بیشتر از خیلی ها در باره ی اینجا می داند. چرا نمی آیید با او صحبت کنید؟"

***

وقتی به در خانه شان می رسم مرددم. مطمئن نیستم که شوهرش موضوع را به او گفته است یا نه؟ چند هفته از آن گفت و گوی کوتاه که حاصلش گرفتن آدرس بود می گذرد. دلم را به دریا می زنم و دگمه ی زنگ را فشار می دهم. نهایتش این است که وقتی می پرسد کی هستم توضیح می دهم چرا آدرس را شوهرش به من داده است. اما بدون هیچ پرس و جویی در خانه باز می شود. وارد حیاط که می شوم همان آقا به استقبال می آید.

مرا یادتان هست؟

یادم نمی آید. ولی بیایید تو.

خانه ی با صفایی دارند. اتاق پذیرایی نسبتا بزرگی که با پنجره ای عریض به حیاط مشرف است. ورود به پذیرایی از راهرو باریکی است که با دو در به حیاط راه دارد. هنوز ننشسته ام که وارد اتاق می شود. تعجب می کنم. منتظر زن مسن تری بودم.

شما که خیلی سنی ازتان نگذشته است؟

مهر 1315 دنیا آمدم.

کجا به دنیا آمده اید؟

منطقه ی قلهک. اینجا زرگنده است. اون طرفِ شریعتی، قلهک است. ما تهران می نشستیم. خیابان کاخ. اصلِ مادرم زرگنده ای است. فامیلامون همه آنجا بودند و پدر و مادرم آمده بودند اینجا و ییلاق شمیران. خنک بود. مادرم اینجا وضع حمل کرد. بعد از تولد فقط سه چهار سال تهران بودم. دوباره برگشتیم زرگنده. پدرم ملاک بود. خونه می ساخت.

آن زمان این محل چطوری بود؟

اون موقع زرگنده یه مغازه بود که انواع و اقسام خورد و خوراکی ها رو داشت. یه حمام داشت که یه تکیه کنار اون بود. اینا رو جد مادری من ساخته و وقف کرده بود. آب قنات زرگنده به حمام می آمد. مردم از آب قنات برای شرب می بردند. بیشتر مردم تو خونه هاشون یک چاه داشتند. خونه های روستایی این طوری بود. مثل این که 10، 20 تا خانواده بودند. شکرابی ها، شیخی ها. این دو تا را دقیق یادم هست و کوهبُرها که پدر بزرگ پدری ام بودند.

دلیل خاصی داشت که فامیل پدر بزرگ تان کوهبر بود؟

وقتی رضا خان می خواست از تهران راه برای مازندران باز کند همین جاده فعلی تهران- هراز، سنگ کوه ها باید منفجر می شد. پدر بزرگم سنگ شکن بود و خیلی دقیق بود تو این کار. رضا خان وقتی دید پدر بزرگم یک کوه بزرگ را منفجر کرده و راه را باز کرده گفته بود تو واقعا کوه بری. واین همان موقعی بوده که شناسنامه می گرفتند. دیگه به علت این کار پدر بزرگم، فامیل ما شده کوهبر. در صورتی که به پدر پدر بزرگم می گفتند کل صفرحکیم. چون کارهای پزشکی همون اطراف را می کرده. پدر بزرگم فکر می کرد که فامیلش باید حکیم باشد. ولی وقتی به او گفتند کوهبر، فامیل کوهبر را انتخاب کرد. چون هنوز با حکیم شناسنامه نگرفته بود.  ادامه مطلب ...

خاطرات سفری

رودخانه ای به پهنای 30 متر! 

  

در سفری به شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری برای دیدن سرچشمه ی زاینده رود به شهر سامان رفتیم. رودخانه ای دیدیم پرآب و خروشان. آبی چنان زلال که با دست و دل بازی حتی کوچیک ترین سنگ ریزه ی بسترش را نیز با دلِ راحت به تماشا گذاشته بود. همان دیدن آبی که شادمانه از روی سنگ های بزرگ و کوچیک سُر می خورد و اینجا و اونجا با دهان کف آلود به پیش می رفت کافی بود تا تو را با کلی احساس آرامش و سرخوشی به وجد بیاره.

رودخانه ای بود عظیم و با ابهت. پهنایش به اندازه ای بود که در مخیله نمی گنجید. همین طور که محو رودخانه بودم یک دفعه چیزی به ذهنم اومد. چند سال پیش که بعد از یک وقفه ی چند ساله دوباره کار روزنامه نگاریم را شروع کردم رفتم سراغ موضوعی که همیشه مورد علاقه ام بود؛ مصاحبه با تهرانی های قدیمی تا از خاطرات شان بگویند.

اون موقع ما در نزدیکی میدون هفت تیر زندگی می کردیم. برای پیدا کردن تهرانی های قدیمی روزی گذارم به خیابان شریعتی و منطقه ی قلهک افتاد. در یکی از کوچه ها مغازه ی عطاری ای بود که صاحبش قبول کرد با من از خاطراتش بگوید. می گفت:" اون زمان در قلهک رودخونه ای بود که 30 متر عرض داشت. مردمِ این طرف رودخونه هر وقت می خواستن برن  طرف دیگه ی رودخونه باید قایق سوار می شدن!" عرض 30 متر را دوبار پرسیدم که مطمئن بشم درست یادش مونده و غلو نمی کنه. مصاحبه را نوشتم و چاپ هم شد. ولی در ذهنم کمی باور نداشتم! در شهر سامان هم چنان که محو رودخونه بودم و نمی تونستم چشم ازش بردارم ناگهان و خود به خود یاد گفته ی عطار افتادم و تازه اون موقع بود که با دیدن پهنای رودخونه باورم شد عرض 30 متر رودخونه ی قلهک را.

داشتیم گردش کنان کنار رودخونه قدم می زدیم که اون طرف رودخونه مردی را دیدیم که از روی تخته سنگ بزرگی کنار آب پرید تو رودخونه. چند متری شاید یک کیلومتر با آب روان شد. در حقیقت آب رودخونه او را با خودش می برد. دوباره از آب در اومد و رفت بالای همون تخته سنگ بزرگ و پرید تو آب ....

از مادرم قبلا شنیده بودم که شهر کرد سبزی های کوهی خیلی خوبی داره. در مغازه ها می دیدیم که سبزی های خشک را در کیسه های بزرگ گونی مانند اما به رنگ سفید خیلی مرتب کف مغازه چیده بودن. اطلاعات سبزی خشکی من زیاد نیست. موقع خرید، سبزی ها را بو کردم و اونی را که خیلی بوی خوبی داشت نشون دادم و اسمش رو پرسیدم. گفتن کرفس کوهی یه. برای دوغ و ماست خوبه. خریدیم. مادرم خیلی درست گفته بود. یادم نیست چقدر کرفس کوهی خریدیم ولی اینو یادمه که تا آخرین روزی که کرفس کوهی خشک شده را در ماست یا دوغ می ریختیم همون عطر و بوی اول را داشت. اما بعدا از هر شهر دیگه ای که کرفس کوهی خریدیم هیچ کدوم عطر و بوی کرفس کوهی شهر کرد را نداشت.