پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

زن دستفروش 62 ساله


پول با خودم ، آشیانه با خودم

 

هر وقت برای خرید از آن خیابان می­ گذشتم او را می­ دیدم که بساط کوچکش را کنار دیوار روی پیاده ­رو پهن کرده و خودش تکیه زده به تیر چراغ برق، آرام، به دور و به اجناسش نگاه می­ کند. به اجناسی که بیشتر زنانه است؛ پیراهن، بلوز، شلوار و چندتایی وسایل کوچک تزئینی. چشم به راه مشتری است. مشتری­ هایی که می­ آیند قیمت چند جنس را می­ پرسند و می­ روند و معلوم نیست از هر چند مشتری، یکی چیزی از او بخرد.

***

کنار بساطش روی پیاده­ رو می ­نشینم. مهر ماه است. هنوز از گرمای آفتاب باید دنبال سایه بود. ولی در پیاده ­رو سایه­ ای نیست. اوپشت به آفتاب در پناه تیر برق نشسته و من زیر نور و گرمای آفتاب گفت و گو را شروع می­ کنم.

از خانواده پدری­ تان بگویید.

پدرم تاجر بود. تاجر ابریشم و نفت. ابریشم خارجی از شوروی می ­آمد. ( روسیۀ جدید را هنوز شوروی می­ گوید. به آن عادت کرده است. ) ابریشم تجارت خودش بود. صدور نفت از طریق آستارا به شوروی را برای دولت کار می­ کرد. وضع درآمدش خوب بود. آستارا بودیم. خونه داشتیم. ما هفت تا بچه بودیم. هر کدام یه طرف رفتند. آنکه پسر بود زن گرفت. آنکه دختر بود ازدواج کرد. یک سال، دو سال بعد از ازدواج من پدرم فوت کرد. خیلی خواستگار داشتم. بالاخره یکی را پدر و مادرم انتخاب کردند. شوهر خوبی داشتم. 17 ساله بودم که ازدواج کردم. نُه کلاس خوندم. درسم نصفه موند. دیگه ازدواج کردم. نگذاشتند بخونم. اون موقع من هیچی حالیم نبود. هیچی نمی­ دونستم. هر چی پدر و مادرم تصمیم می­ گرفتند همون بود. الان 30 سال، 40 سال گذشته از اون موقع. شوهرم دبیر بود. ما ازدواج کردیم اومدیم تهران. شغلش اینجا بود. اونم مال آستارا بود. شوهرم تقریبا" 26، 27 سالش بود زمان ازدواج. تهران مستأجر بودیم. تقریبا" در حدود 200، 300 تومن اجاره می­ دادیم. او موقع پول، پول بود. ماهی 400 تومن می­ گرفت، 300 تومن اجاره می ­دادیم. الان میلیون­ ها، پول نیست.

جوانی ­تان چطور گذشت؟

جوانی من خیلی خوب بود. شوهر خیلی خوبی داشتم. اون موقع محدود بودیم. هر جا می­ رفتیم با پدر و مادر می ­رفتیم. مدرسه، ما را یکی می­ برد، یکی می­ آورد.

یعنی هیچ وقت تنها نمی­ رفتید؟

چرا، بعضی وقت­ها تنها برمی­ گشتیم. ولی مثل دخترهای امروزی نبودیم.

چند سال مستأجر بودید؟

پنج، شیش سال مستأجر بودیم. با کارمندی زندگی می­ کردیم. اون موقع خوب بود. زندگی خوبی داشتیم. با200 تومن بهترین زندگی را می­ کردیم. حالا بخور و نمیر است. بعد از اون خونه یه خونۀ کوچیکی خریدیم دو تا اطاقی. بعد خونه­ ها را به سرعت بزرگ کردیم. چهار تا خونه خریدیم. چون بدهی داشتیم نمی­ تونستیم بدیم، می­ فروختیم. می­ خواستیم خونۀ بزرگی بگیریم. بچه­ دار شده بودیم. سال دوم ازدواج بچه­ دار شدیم. بعد رفتیم شهرستان. دیگه نتونستیم خونه بخریم. همون شهرستان پدری­ مون. تهران بچه­ دار شدیم. پنج تا. 20 سال تهران بودیم. بعد رفتیم شهرستان. بعد بازنشسته شد. حالا عمرش را داده به شما. تقریبا" 15، 16 سال شهرستان بودیم. رفتیم خونۀ پدری آقامون. یعنی دو تا اطاق به ما دادند. اجاره نمی ­دادیم. یک بچه تو شهرستان به دنیا آمد.

( در بین صحبت هر چند وقت یک بار یکی از عابران کنار بساط می­ ایستد و با اشاره به جنسی،  قیمت آن را می­ پرسد. برش می ­دارد. نگاهی به آن می­ کند. دستی به آن می ­کشد و دوباره سرجایش می­ گذارد و می ­رود. )

چند سال­ تان است؟

من، الان 62 سالمه. شوهرم سه سال و نیمه فوت کرده. الان هشت ساله دوباره برگشتیم تهران. شوروی باز شد ما جنس آوردیم اینجا دستفروشی می­ کنیم. چون حقوق نمی ­رسید. با شوهر و بچه ­ها آمدیم تهران. همه جنس می­ آوردند اینجا می­ فروختند. ما هم می ­آوردیم. 30 تومن بازنشستگی می­ گرفت. این به کجا می ­رسه. 30 تومن، یک هفته پوله دیگه الان.شوهرم بازنشسته شد هیچ کاری نمی ­کرد. شوهرم فوق دیپلم بود. برای خرجی بچه ­ها مشکل داشتیم، خیلی. هم شهرستان، هم اینجا کمبود پول بود. نمی­ تونستیم برسونیم.

وضع خوراک و پوشاک­ تون چطور بود؟

با کمترین زندگی می­ کردیم.  ادامه مطلب ...