پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گزارش یک زندگی

به خاطر اخلاق پدرم


با لبخندی شیرین به اطرافش نگاه می کند. در رفتار و کلامش آرامشی وجود دارد که با دیدن آن به خود می گویم از آن انسان هایی است که دوران کودکی و نوجوانیش را بی مشکلی که مزاحم رشد طبیعی جسمی و روانی او شده باشد گذرانده است. اما همین که گفت و گو را با سؤالی از خانواده ی پدریش شروع می کنم در عرض چند دقیقه تصویری از پدرش می دهد که مثل پتکی به سرم می خورد و حیران می مانم که پس سرچشمه ی این آرامش از کجاست؟

***

پدرم دکتر ارتش بود. الان 70 سالش است دقیقا. به شدت پدر سالار بود. فیلم های پدر خوانده را که می بینم " دن کورلئونه " انگار زندگی ما را نشان می دهد. پدرم در عین اینکه محبت بسیار به ما داشت ولی ما بدون اجازه اش آب هم نمی خوردیم. لباس پوشیدن، حرف زدن و راه رفتن ما را زیر نظر داشت. اگر مدرسه مان را دوست داشتیم بلافاصله مدرسه را عوض می کرد. می گفت:" چرا به مدرسه علاقه دارید؟ مدرسه را باید در حد مدرسه دوست داشت نه بیشتر." از نظر او زن ها دو جورند؛ یا مریم مقدسند یا خرابند. بنابراین به نظر خودش ما را طوری تربیت کرده بود که مریم مقدس باشیم.

مثلا یک سال برای دید و بازدید عید قرار شد به مهمانی برویم. آن زمان من دبیرستانی بودم. آن روز من به نظر خودم خیلی سرحال بودم.  گفتم من هم می آیم. راه افتادیم. نزدیک مقصد پدرم برگشت خونه. به من گفت:" تو چرا امروز داوطلب شدی بیایی به مهمانی؟ " یعنی پدرم تا آنجا داشت فکر می کرد. مادر و خواهرم هم بودند. هیچ کس اعتراض نکرد چون دعوا می شد. پدرم داد می زد و هیچ کس این را دوست نداشت. یاد گرفتیم کارهایی را که با اعتراض او مواجه می شد یواشکی انجام بدهیم. مثلا وقتی با پدرم حرف می زدم تن صدایم مردانه و جدی بود و سعی می کردم از هر گونه ظرافت زنانه به دور باشد. پدرم این را می خواست. البته هیچ وقت این حرف ها بین ما رد و بدل نشده بود اما این به هر حال قانونی بود که به من آموزش داده شده بود. فکر می کردم صدایم سنگین و مردانه است. بعد دو شخصیتی شدم. جلوی بابام و دوستانش یک جور بودم و در مدرسه به شکلی.  ادامه مطلب ...