کلیدساز
به جای اینکه کلید بزرگی را جلوی مغازهاش آویزان کند به نشانه کلیدسازی، آن را به دیوار مغازهاش کوبیده. مغازهای که مثل یک تراشیدگی داخل دیوار است. کلید را، که لابد از چوب است، به رنگی درآورده که از فاصله دور هم میتواند توجه را جلب کند. همانکه وقتی با تاکسی از جلوی آن میگذشتم با وجود شلوغی بیش از اندازه پیادهرو، خودش را در چشمانم جا کرد.
***
برای صحبت به مغازهاش میروم. مشتری دارد. صبر میکنم تا ساختن کلید را تمام کند. بسیار جوانتر از آن است که کلیدساز باشد. کنار دستگاهی که با آن روی کلید دندانه میاندازد یک صندلی گذاشته و زیر آن کارتنی پر از کلید دیده میشود. سه تابلو به دو دیوار مغازه زده و آنها را به شکل زیبایی با کلیدهای مختلف تزیین کرده است. مغازه، که اصلاً نمیشود آن را مغازه گفت، آنقدر کوچک است که برای کار با دستگاه باید در پیادهرو بایستد. بعد از تمام شدن کار مشتری، رویش را به طرف من میکند و میپرسد چه کار دارم. مقصودم را که میگویم با چشمانی پر از ابهام نگاهم میکند. دوباره توضیح میدهم. چند لحظهای به فکر فرو میرود. مردد است. در همان زمان کوتاه، چنان جدی موضوع را در ذهنش سبک و سنگین میکند که یک آن به نظرم میرسد که باید از خیر این گفت و گو بگذرم. اما، ناگهان چیزی تغییر میکند و نتیجهای مثبت از کنکاش ذهنی او بیرون میآید. سرش را به علامت رضایت تکان میدهد. روی صندلی مینشینم و آماده صحبت میشوم. در حالیکه هنوز تردید را در چهره و چشمان او میبینم.
شغل پدرمه.
بله.
چرا. گهگاهی همینجا. ولی اکثراً جای دیگهای هستن.
وقتی ایشون هستن من نیستم اینجا. (خیلی جدی و خشک جواب میدهد. هنوز تهمانده شک و تردید پاک نشده است.)
کلاً زمانهایی که کاری دارم و مجبورم نیایم پدرم میآید. به این شکل نیست که پدرم بیاید و من نتوانم بیایم.
من به این کار هم علاقه دارم. منطقیاش اینه که چون شغل پدرمه بهش علاقمند شدم! اگر پدرم این شغل را نداشت بهش علاقمند نمیشدم. ولی رشته اصلی خودم کلیدسازی نیست. (حالا چشمانش با برق خاصی میدرخشند. دیدن حالت انتظار در من تردید را از یادش میبرد.)
الکترونیک.
لیسانس.
بله، سال 78.
الان 14 ساله که کلیدسازی میکنم.
(میخندد. برای اولین بار. دیگر خشک و جدی نیست.) تقریباً میشه گفت از 13 سالگی.
خب، نمیتوانست مزاحمت نداشته باشه برای درس خوندن. ولی برداشتی که خودم داشتم این بود که از بقیه بچههایی که کار نداشتن، درس من بهتر بود.
نه.
سیاست پدرم بود که در کنار درسی که میخونم یک حرفه هم داشته باشم.
الان چون سرباز هستم، نه. لیسانس را گرفتم رفتم خدمت. هنوز خدمتم تمام نشده. البته در محل خدمت تو رشته خودم کار میکنم.
احساس غرور میکردم. از این جهت که استقلال مالی داشتم. مجبور نبودم برای نیازهای مالی به پدرم رو بندازم و از کسی پول توجیبی بگیرم. تقریباً میتونم بگم دوستام هم نسبت به من همین احساس را داشتند. ترجیح میدادند به جای من بودند. نه از نظر شغلی، از نظر استقلال مالی که بتونند مخارج خودشون رو دربیارند.
تو یک شرکت الکترونیک مشغول به کار میشم.
(میخندد. یا از کنجکاویهای من که با هر سوال بیشتر میشود یا از سرخوشی جوانی که برنامههای آیندهاش روشن است.) تقریباً مشخص است.
نه.
تلفیق الکترونیک با کلیدسازی یکی از فکرهایی است که دارم. تا حدودی هم روش کار کردهام.
چطوری بگم؟ هدفم به صورت اطلاعات کامپیوتری یا دیجیتال درآوردن آن است. یعنی دندههای کلید را که خودش یکسری اطلاعات آنالوگ هستن به دادههای دیجیتال تبدیل بکنیم و اینها را توی حافظه کامپیوتر ثبت کنیم تا قابل پردازش بشود. به طور کلی هدفم طراحی سیستمهای شاه کلیدی است. (موضوع خیلی تخصصی شده است. میگویم اگر فکر میکنید طرحتان جدید است و کار شما هنوز راه نیفتاده و ممکن است دیگران کاری شبیه به آن بکنند، میتوانید جواب ندهید. کمی مکث میکند. بعد در حالی که به شدت خندهاش گرفته است میگوید: “نه، چون هیچکدوم از همکارام فکر نمیکنم بخواهند توی این کار بروند!”).
تهران.
27 سال.
نه.
یک خواهر، دو تا برادر.
اولی.
بله. من و برادرم به تناوب اینجا کار میکنیم. برادرم هم الان مهندسی معدن میخونن. دانشگاه آزاد تهران. خودم هم از دانشگاه آزاد لیسانس گرفتم.
23 سال.
خواهرم بیشتر در رشتههای هنری کار میکنه. حرفهای که مناسب خانمها باشه پدرم بلد نبود وگرنه به خواهرم هم یاد میداد.
نه، کوچیکه. هنوز خیلی کوچیکه.
بله.
حدوداً دوونیم متر مربع.
بله.
حدوداً از 18 سال پیش.
شمارش نکردم تا به حال. ولی تعداد ثابتی نیستند. معمولاً با تغییر فصل تعداد مشتریهای ما هم فرق میکنه. (مردم در حال گذر توقف میکنند، کوتاه. کمی گوش میدهند که بفهمند قضیه چیست؟ وقتی میبینند ما بدون توجه به آنها با هم حرف میزنیم، رد میشوند.)
فصل بهار و پاییز از همه بیشتره. چون هوا بهتره مردم بیشتر میآن بیرون. زمستان از همه کمتره. تابستون تو رده سومه اگر بهار را اول فرض کنیم.
ولی به نظر میرسد اگر مردم نیاز به کلید سالم یا جدید داشته باشند دیگر زمستان و بهار نباید فرقی بکند؟
محل ما خاصه. حالت گذری داره. مردم وقتی از اینجا رد میشن و چشمشون میافته، کلید اگر بخوان میسازن.
اکثرشون نیستند.
ادامه مطلب ...