پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

تاریخ یا طبیعت ......؟


 در سفری که به انزلی رفته بودیم شبی داشتیم در ساحل قدم می زدیم رسیدیم به پنج شش نفر که دور آتش نشسته بودند و حرف می زدند. در آن زمان هنوز عادت نکرده بودیم که قبل از حرکت در مورد دیدنی های محل سفرمان پرس و جو کنیم. به همین دلیل با دیدن آنها در ساحل جلو رفتیم سلام کردیم و پرسیدیم که اون اطراف جاهای دیدنی کجا هست. گفتن خلخال رفتین؟ گفتیم نه. گفتن پس برین دیدنیه.

خلخال که رسیدیم دنبال جایی گشتیم برای شب خوابیدن. مهمانخانه ای را نشان دادند. مهمانخانه ی عجیبی بود چون اتاق هایش بزرگ و پر از تخت بود! گفتیم ما سه نفر بیشتر نیستیم. گفتن کوچکترین اتاق ما پنج تخت داره. ظاهرا مهمانخانه برای استفاده ی کاروان های ورزشی ساخته شده بود.

از اهالی شهر شنیدیم که در چند کیلومتری خلخال منطقه ی سرسبزی هست با چشمه های زیاد که خیلی دیدنی است. ماشینی گرفتیم تا ما را به آنجا ببرد. طبیعت منطقه واقعا زیبا بود. در حین پیاده روی از کنار فضایی گذشتیم پوشیده از بوته های سبز و انبوه گل های وحشی با درختانی سر به فلک کشیده که مانند پرچینی گل ها و بوته ها را در بر گرفته بود. راهی پیدا کردیم و رفتیم وسط گل های وحشی ای که چنان قد کشیده بودند که فقط سر و بالا تنه ی ما را نپوشاندند. از گلزار که گذشتیم به فضایی رسیدیم که تا چشم کار می کرد جوی های آب زلال شادمانه هر کدام به سویی روان بودند. انگار آب همه جا دوره مان کرده بود. تازه آن وقت بود که یادمان آمد آب این جوی های خروشان از چشمه های فراوان آن منطقه می آید.

روز بعد از خلخال به اردبیل رفتیم. بازار سرپوشیده ی شهر را می گشتیم که گرسنه مان شد. از مغازه دارها پرسیدیم کجا می تونیم غذای خوب بخوریم. گفتند اگر دیزی دوست دارین به فلان قهوه خانه برین دیزیش عالیه. رفتیم. واقعا درست گفته بودن. دیزی را آوردن در ظرف های مخصوص سفالی. روی دیزی را با یک تکه سیب­زمینی و یک برش گوجه فرنکی با سلیقه­ تزیین کرده بودن که هنوز می­ جوشید و بخار خوش بویی از آن بلند می شد. تا آب دیزی را در کاسه ریختیم و نون توش تلیت کردیم و مشغول خوردن شدیم یک خانواده ی کرد آمدن و پشت میز روبروی ما نشستن.  

 مادر، پدر و یک دختر جوان حدود بیست یا بیست و چند ساله و بسیار زیبا. دختر درست روبروی من بود. من هم که اصولا از دیدن هر چیز یا انسان زیبا لذت می برم با هر لقمه از آن دیزیِ لذیذ بی ­اختیار نگاهم به صورت زیبای دختر می افتاد. زیباییش طبیعی بود و دست نخورده. ناهارم را با لذت زیاد خوردم و نفهمیدم از پخت عالی دیزی بیشتر لذت بردم یا از تماشای چهره ی دلپذیرِ آن دختر کرد.

به ما گفته بودن که اردبیل اماکن تاریخی دیدنی هم دارد که آن را گذاشته بودیم برای بعد از غذا. اما ناهارمان که تمام شد من و همسرم به هم نگاه کردیم و در یک آن تصمیم گرفتیم که مکان تاریخی را ندید بگیریم و دوباره سریع برگردیم به طبیعت زیبای خلخال....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.