پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

هم تعمیرکار است هم فروشنده


اینجا اگه سنگم بریزی ، فروش می ره


برای انجام کاری از آن کوچه می ­گذشتم. وقتی از جلوی مغازۀ خنزرپنزریش رد می ­شدم کنار یک مشتری ایستاده بود و شیر یک کتری را وارسی می ­کرد. معلوم بود برای تعمیر. یک زن تعمیرکار در یک مغازۀ دربِ ­داغون! حسابی نظرم را گرفت.

***

روزی که رفتم تا با او صحبت کنم سرش شلوغ بود. تنها که شدیم پرسید:" چه کار داری؟" اصل کارم را گفتم و با اشاره به مردمی که در کوچه از کنار هم می­ گذشتند ادامه دادم: شاید اگر از زندگی هم با خبر باشیم با یک اتفاق کوچک به هم نپریم و کمی با هم مهربان ­تر رفتار کنیم. همان طور که به مردم نگاه می ­کرد گفت:" آره، چقدرم لازمه."

کارتون چیه؟

کار ما هم تعمیره هم به خاطر کسادی بازار اینا رو ( به دو،سه جعبه سیب درختی، گونی گردو و بطری­ های آب­ لیمو و آبغوره که جلوی مغازه ­اش گذاشته اشاره می ­کند.) بغلش می ­ذاریم که به قول معروف، یه چیزی گیرمون بیاد؛ زندگی ­مونو بچرخونیم دیگه.

با همسرتون کار می ­کنین؟

بله با همسرم با همیم. تا دو من وامی­ ایستم. دو هم ایشون خودش می یاد.

کار شما چیه؟

یه چیزایی را یاد گرفته م. من م تعمیرات انجام می ­دم.

مثل؟

مثل زودپز،عوض کردن شیر سماور و کتری، فیلتر انداختن به چراغای گردسوز قدیمی و علاءالدین.

( مشتری می اید، : " دو تا ظرف مسی دارم هر دوش سوراخن." " همسرم باشه می ­تونه. ولی الان نیستش. بعد از ظهر هست. اگه بخواین سفیدش کنین می ­تونیم." مشتری دیگری می آید برای گردو.)

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

من 10 ساله ازدواج کردم با این آقا.

( مشتری می آید با یک دیگ مسی برای جوش دادن. می گوید:" خودش الان نیست؛ برو بعد از ظهر بیار.")

خودم بچۀ شهرستانم؛ ایشون بچۀ همین شمرونه. زیاد تن به کار نمی­ ده؛ همش تو خونه ­س. من یه مدت نمی­ اومدم. مغازه را داده بود دست دیگران.

چرا مغازه نمی ­آمدین؟

چون اون موقع چیزی وارد نبودم. بعد که دیدم این جوری نمی ­چرخه، اومدم وایسادم یه چیزایی یاد گرفتم ازش؛ یه چیزایی از قبل بلد بودم. الان دارم خودم ...

( مشتری می آید : " قوریم چکه می­ کنه؛ کی بیارم؟" "هر وقت تونستی." )

از قبل چطوری یاد گرفته بودی؟

تو شهرستان هر چی که خراب می ­شد- یعنی مال خودمون – با اینکه اصلا" نمی ­دونستم چطوریه ولی توجه می ­کردم یاد می­ گرفتم. حتی تو شهرستان خودمون، وسایل برقی که خراب می ­شد خودم درست می­ کردم برا همسایه­ ها؛ با اینکه بلد نبودم؛ همین جوری !

 ( تعجب را که در چشمانم می ­بیند اضافه می ­کند:)

باور کن! قبلا" یه کسایی اومده بودن درست کرده بودن، دیده بودم. وسایل خونۀ خودمون و هم.

کدوم شهرستان بودین؟

شهرستان ابهر، روستای ...

پول از همسایه ­ها می ­گرفتی؟

نه. الان همیشه می ­گم اینجا خوبه. یه پولی می ­دن؛ اونجا همش می ­گفتن دستت درد نکنه! عاقبتت به خیر باشه!

می­ گفتی ولی نمی­ دادن؟

اونجا چون همه همدیگه را می­ شناسن دیگه پولی نبود؛ صحبت پول نبود؛ برا غریبه که نمی­ رفتم! هدف­ مون پول نبود. ولی اینجا که هستم می ­گم که جای خوبیه. وقتی فیتیله می ­ندازم پول می ­دن. دیگه قیمت­ شم یاد گرفتم.

اون موقع چند سالتون بود؟

اون موقع مثلا" 18، 20. یه پیرزن همسایه ­مون بود. وقتی برقش خراب می ­شد و نوه ش می ­خواست درست کنه نمی ­ذاشت! به نوه­ ش  می ­گفت بذار دختر فلانی بیاد درست کنه؛ اگه برق م گرفت خدا نکرده تو رو نگیره؛ اون و بگیره عیب نداره!

 ( به چشمانش نگاه می ­کنم. پر از خنده است و شیطنت. ولی چهره ­اش عجیب آرام است. می ­خواهد حرفی بزند. نمی­ گذارم؛ چون از نوشتن جملاتش عقب می ­افتادم.)

 آخه طرفای ما پسرو دوست دارن؛ دختر بود عیب نداشت!

چی می ­خواستین بگین؟

( تا جواب بدهد زنی می آید : " یه چن تا میوه همین طوری می ­دی؟" اول می گوید : " نمی ­شه." اما بعد، انگار دلش می سوزد: " بیا این دو تا را بگیر." مردی می آید و فتیله می ­خواهد. راحت از جعبه­ های روهم چیده شده بالا می رود اما پیدا نمی کند. با اشاره به طبقۀ کنار مرد، می گوید: " اونجاس. خودت بردار." به دلیل درشت بودن گردوها، رهگذران مدام قیمت می ­پرسند. یکی می­ پرسد:" با گونی هم 40 تومن؟" سرش قیامتی است از مشتری؛ یا جنس تعمیری دارند یا جنس تعمیر شده­ شان را می ­خواهند یا قیمت سیب و گردو را می ­پرسند. خنده­ ام گرفته شدید! معلوم نیست با این همه مشتری، کار من کی تمام می­ شود.)

20 سال بیشتره اون پیرزن (منظورش همان زن همسایه­ شان است.) فوت کرده. امشب خوابش و دیدم بندۀ خدا رو. الله اکبر! نگو شما می ­خواستی بیای بپرسی.

امشب یا دیشب؟

( ترک زبان است و با لهجۀ شیرینی فارسی حرف می ­زند؛ گاهی هم به سختی کلماتش را پیدا می ­کند.) دیشب. هنوز "امشب" ­و دیشب" ­و یاد نگرفتم.

چند وقته مغازه رو دارین؟

من که اومدم اینجا، مغازه بود. یه وقتایی میومدم وامی ستادم. توجه می­ کردم که این ( همسرش) چیکار می ­کنه؛ یاد می گرفتم. یه وقتایی م هم نمی اومدم. یه سال شد. دیدم این دنبال پول نیس؛ به خاطر همین زیر بار رفتم. گفتم عیب نداره. می یام. دیگه مرد و زن نداره.

شوهرت مخالفت نکرد؟

دید من بلدم، اونم راضی شد. دید استراحتش بیشتر می شه، از خدا خواسته قبول کرد. بعد دید من دو برابر اون درمی یارم. تهرانه دیگه! تو شهرستان که پولم و ندادن. حالا دارم جبران می ­کنم...

 ( از زور خنده معلوم نیست چطوری دارم می­ نویسم؛ خودش هم همین طور! وسط خنده هم ول نمی­ کند.)

 ببین چقدر حرف دارم برا گفتن. پرشد!

( مشتری می آید: " کیسه بده سیب بردارم." آهسته به بازوی من زند؛ یعنی بروم کنار که به جعبۀ سیب برسد و خودش میوه جدا کند. " اگه تو جدا کنی قشنگاش و برداری که دیگه بقیه ­ش فروش نمی ره." مشتری برمی ­دارد، خودش هم. تا حالا چند نفری از او آدرس پرسیده­ اند. خیلی مهربان و با دقت راهنمایی می ­کند.)

همیشه عصای دست همسایه­ م. زیاد خودم بلد نیستم ولی به همه راهنما شدم.

 ( گفتم که خوب فارسی حرف نمی ­زند. با خنده می­ گوید:"این میشه یه جوک، نه.")

چند سالتونه؟ درس خوندین؟

41 سالمه. پنجم ابتدایی. شوهرم سیکله.

دلتون می­ خواست بیشتر بخونین؟

اون موقع که ترک تحصیل کرده بودم خیلی دلم می ­خواست ولی حالا دیگه نه. اون موقع هم امکانات نبود. باید می ­رفتم شهر. تو روستا کلاس درس بیشتر نبود.

چطوری ازدواج کردین؟

دوستش تو روستا همسایۀ ما بود. با هم کار می ­کردن. دوستش راهنمایی کرد.

( عابری آدرسی می پرسد. آدرس می دهد. باز عابر می پرسد:"چقدر راهه؟" می گوید:" باید کیلومتر کنم به اینا دقیق آدرس بدم. اینا جون ندارن راه برن.")

موقع ازدواج چند ساله بودین؟

31 ساله.

خانواده اذیت ­تون نمی ­کردن؟

چرا به هر حال دختر جماعت ... منظورم روستاس. هر کسی میومد به هر بهانه ای بود رد می­ کردم تو 20 سالگی.

اشکال داشتن؟

نه! خوب بودن. قسمت نبود. حالا خودم و سرزنش می ­کنم که انسان باید عقل داشته باشه؛ باید یه خرده کوتاه بیاد، سخت نگیره.

( در چهره اش ولی هیچ افسوسی نیست.)

  الان اینی که قبول کردم از نظر هیچ­ چیز با من همطراز نیس، با اینکه من بچه روستام و اون بچۀ تهرانه! من از این- نمی گم از نظر مالی، ولی از نظر همه چی چطوری بگم؟ شعور و فهم- بالاترم. نه اینکه خودم بگم! می ­بینم هر کی می یاد می­ گه.

( مشتری:" گردو رو تخفیف بده." " مال من که نیست. گفته نده." " شما اینجایی. اون که نیست." " چطور خانمت حرف تو را گوش می ده. من م باید حرف شوهرم و گوش بدم." " حالا کی گفته خانمم حرف منو گوش می ده؟"

مشتری بعدی:" شیر این کتری و عوض کنین." "برو یه دوری بزن بیا." و رو به من با خنده : " حالا ما خودمون کار داریم. این کار خودمون مهم تره.")  

دوست داشتین کاردیگه ­ای می ­کردین؟

من حقیقتش دوست داشتم یه همسر خیلی زرنگی که خودش بتونه کارو انجام بده داشتم؛ حالا اداری بود، نبود. جای خانم تو خونه ­س؛ معمولا" تو خونه؛ پخت و پز، مهمونداری و بچه ­داری. کلا" می یام اینجا خیلی م  راضی ام؛ خیلی پول توشه. نمی شه ازش بگذریم. اگر اداری بود ماهی دوسه میلیون که بیشتر نبود! این کارو دوست دارم که پول توشه.

( با تعجب به مغازه نگاه می ­کنم. باورم نمی ­شود که از اینجا بشود دو، سه میلیون درآورد؛ چه برسد به بیشتر از آن. تعجب را که در صورت من می­ بیند خنده­ اش می ­گیرد.)

... نترس! بنویس! کاغذت تموم شد می رم برات دفتر می­ خرم! آدم این قدر کوچیکه، دلش پره. (با اشاره به خودش می ­گوید:) اندازه­ مون کوچیکه ولی حرف زیاده . چه جوری اینجا جا شدن ...

چقدر درآمد دارین؟

بازار خوب باشه ماهی چهار تومن پنج تومن. ( با نگاه به چشم ­های گرد شدۀ من ادامه می­ دهد:) آره دیگه درمی یاد. من به این ناراحتم که همسرم نمی یاد اینجا زیاد کار کنه. اینجا اگه سنگم بریزی، به فروش میره. خریدار هست؛ مشتری هست.

ناباورانه باز می پرسم:

واقعا" ماهی این قدر درمی یارین؟

خداوکیلی! اگه وایستیم. آدمی هست تو مغازه 10 میلیون هم درمی یاره ولی ما اگه وضعیت بازار خوب باشه پنج تومن ؛اگه نباشه، سه تومن. اگه کارکنش هم باشه بیشترم درمی اد.

یعنی با تعمیر و فروش؟

آره. همه  می رسن به این مغازه، می ­گن بندۀ خدا چیزی هم براتون می ­مونه؟ وردارین جم کنین یه چیز خوب بریزین توش ولی ما با همین درآمد راضی به رضای خدا هستیم.

واقعا" این طوریه؟

آره دیگه، بله. نشنیدی می­ گن مردم عقل­ شون تو چشمشونه. اینجا را می ­بینن می ­گن دور از جون مثل یه طویله ­س. ولی ما شناخته شده هستیم؛ کارمون و همه می ­شناسن. ماهی سه تومنم دربیاد همه را جم می­ کنم؛ کرمم نمی­ خرم! دستام داغون شده. اون موقع که گردو آورده بودم- گردو را با پوست سبز می ­گیریم- دستام جوری سیاه شده بود که همه دل­ شون به من می ­سوخت.

( باز مشتری­ ها سرازیر می­ شوند:" مادرم یه مخلوط ­کن آورده، هنوز آماده نیس؟ مادرم می ­گه هر وقت به این حاجی چیزی بدیم پدرمون و درمی اره." مشتری بعدی :" حاجی نیس؟ بازم خونه ­س؟" مشتری رو به من:" خانوم این خودش همت کرده اومده ." مشتری بعدی:"  این سماور ما برنجه. سوراخ شده. جوش خرابش نکنه!" "نه. جوش برنجم داره. همه چی داره. فقط باید خودش باشه." " کی میان؟" " بعد از ظهرها."

 مشتری که می ­رود رو به من می­ گوید:" خودتون می ­بینین! همه عاصی ان ازش. آدم خوبیه خیلی ولی عاصیم کرده بی ­خیالیش.)

بچه دارین؟ چند سالشه؟

یه پسر هشت ساله.

( مشتری:" حاج آقا کی میان؟" " دو به بعد." " میشه این و بذارم حاج آقا که اومد بگین درست کنه بیام ببرم؟" " نه. خودتون بعد از ظهر بیارین. اگه گفت بذار برو، قبول نکن! بگوعجله دارم؛ همین الان درست کن ببرم.")

... خانوم خوشا اون روزایی که روستا بودیم؛ الکی می ­گفتیم می­ خندیدیم. الان اینجا اومدم، نه خنده ­ای ...

ولی این مدتی که من اینجا هستم می ­بینم خنده ­رو هستین.

آره. برا همین نمی ذارم شما بری؛ چون غریبه­ ها نه حرف من و قبول می ­کنن، نه می­ ایستن. شما می ­ایستی می ­نویسی. پایینش و خودم امضا می­ کنم؛ چون خودم گفتم.

خونه مال خودتونه؟

مستأجریم. 60 متریه.

با این درآمدتون نتونستین بخرین؟

اینجا خیلی گرونه. الان 800 تومن کرایه با 60 میلیون پیش.

چند وقته تو این خونه هستین؟

الان دو ساله تو این خونه نشستیم. قبل از این همین جا خونه گرفته بودم، کوچیک­ تر بود. 10 میلیون گرفته بودم با 250 تومن. الان دو ساله اجاره خونه خیلی گرون شده.

ساعت کارتون؟

صبح ساعت 10 می یام تا یک یا دو می ­ایستم. بعد می رم خونه، کارای خونه انجام می دم، خریدام و می­ کنم. به بچه می رسم، به درساش می رسم.

شوهرتون چی؟

ایشون م ساعت دو می یاد مغازه . هشت شب برمی­ گرده خونه. من باز میام مغازه، یه ساعت وامی ستم. چون نُه دیگه می ­بندم. صبح من مغازه رو باز می­ کنم. شب تا شوهرم هست میام. شیفت عوض می­ کنیم دیگه. شبم نُه مغازه را می ­بندم؛ یعنی هم باز می­ کنم، هم می ­بندم.

شوهرت چی می­ گه؟

من و به نظرش یه مرد حساب می ­کنه؛ با عرضه! خودش م می دونه. تو این 10 ساله شناخته من چه جور آدمی ام. همیشه می ­گه تو خیلی جون داری. ( قبل از من خودش خنده­ اش می ­گیرد.)

غیر از پیش خونه پس ­انداز دارین؟

قبلا" پول نداشت تا من اومدم اینجا. خیلی دستش خالی بود. مثلا" پیش مادرش بود. خونه از خودشون بود. پدر نداشت. سه تا برادرن دو تا خواهر. به هر حال مغازه بسته بود. کار نمی­ کرده. هیچ پولی هم نداشت.

مغازه مال پدرش بوده؟

مال باباش بوده، الان مال خودشه. اون سهم خواهر برادرا رو با سهم خونه داده. مغازه رو گرفته، خونه را داده. ولی کار نمی­ کرده. همه ش در مغازه بسته بوده.

مادرش چیزی نمی ­گفته؟

یه آدمیه که حرف، حرف خودشه؛ نه حرف مادر، نه برادر! فکر می­ کنه هر چی خودش می ­گه درسته. می­ گه مال دنیا ارزش نداره. دو روزه دنیا! نباید این قدر سخت بگیری. پس ­اندازم که پرسیدی، چون بچۀ مدرسه­ ای داریم اجاره م می دیم، آنچنان پس­ انداز نداریم. همش می ره.

( عابران کوچه یا مشتری او هستند برای تعمیر یا خریدارند یا از او آدرس می ­پرسند یا با او سلام واحوالپرسی می ­کنند. اغراق نیست اگر بگویم که فقط تک و توکی هستند که ساکت از جلوی این مغازه می ­گذرند؛ مغازه ­ای که روزنامه ­نگاری در جلوی آن نشسته، گاهی ایستاده و روی کاغذهای کاهی تند تند می ­نویسد و مرتب مجبور به جا عوض کردن می­ شود تا فروشنده به تلفن مغازه جواب بدهد، میوه برای مشتری بکشد یا به گوشی همراهش جواب دهد.)

چه تفریحی دارین؟

تفریح، یه وقت شهرستان بریم؛ بریم لواسان به خاطر خریدن بار؛ شمال بریم، جنوب بریم، هیچ جا! ( و برای اینکه مرا مطمئن کند که از این جهت هیچ حسرتی هم ندارد اضافه می ­کند:) به قولی، زندگی توش بگو مگو نباشه، زن و شوهر با هم خوب باشن، توش دود، اعتیاد و چیزای خلاف نباشه واقعا" زندگی خوبیه.

( مشتری :" می شه یه گردو بخورم امتحانی؟" "بردار." مشتری که گردو را شکسته و در حال خوردن است: " نم داره." " مال امساله خب." " میشه سوا کنم بخرم." " باشه." " می شه هم سوا کنم هم کمتر حساب کنی؟" " دیگه اگه سوا کنی کمتر نمی شه." مشتری در حال خوردن بقیۀ گردو، رفت.) فروشنده رو به من :" مشتری نبود که. فقط می­ خواست یکی بخوره بره.")

می تونی بگی تو سال چند ماه سه میلیون درمیارین چند ماه پنج میلیون؟

80 درصد سه  ، 20 درصد پنج.

از خدا چی می ­خواین؟

از خدا، دلخوشی، سلامتی و تندرستی، عاقبت به خیری.

دیگه چیزی هست که بخوای بگی؟

نه دیگه؛ همه را گفتم.


تاریخ و محل چاپ : 27 دی ماه سال 1396 در صفحۀ" آدم ها"، روزنامۀ همشهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.