پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

تو افغانستان دخترو دختر می گیم پسرو بچه


 بعضی وقت­ ها جنگ و گریز هست

 

بساطش را خیلی ساده روی پارچه ای به طول و عرض حدود دو متر در هفتاد سانت کنار پیاده ­رو چیده است. ساک رنگ و رو رفته­ ای کنار درخت روی خاک است.

از خودش خبری نیست.چند دقیقه ­ای این پا و آن پا می­ کنم تا بیاید... راحت وسایلش را گذاشته به امان خدا و معلوم نیست کجا رفته. روبه­ روی بساطش ادارۀ بیمه است. از نگهبان که می­ پرسم برخلاف انتظارم (خودم را برای شنیدن این جمله که " خانوم من چه می­ دونم کجا رفته " آماده کرده بودم ) می­ گوید:" بمونین حتما هر جا رفته زود برمی­ گرده." تا من از در ساختمان بیرون بروم چند بار حرفش را تکرار می­ کند تا مطمئن شود من حتما" منتظر می­ مانم!

در این دنیای بی­ ارتباطی فردگرا که هر کس فقط سرش به کار خودش است این اصرار نگهبان مرا به هیجان می­ آورد تا مشتاق دیدن صاحب بساط ، در چهرۀ مردم در حال عبور کنجکاوی کنم.

***

بالاخره مردی با ریش و سبیل سفید به سمت بساط آمد. به سویش رفتم.

آقا من برای روزنامه کار می ­کنم.می­ خواهم در مورد کارتون با شما حرف بزنم.

شرمنده نگاهم می­ کند. نمی­ تونم.

چرا؟ ( تعجب می­ کنم. در چهره­اش آرامش و شیرینی خاصی وجود دارد که اصلا" با گفتن کلمۀ نمی ­تونم جور در­نمی­ آید.)

آخه من افغانیم.

باشه. اشکالی نداره.چند ساله اومدین ایران؟

حالا با خیال راحت از اینکه می ­تواند با من صحبت کند می­ خواهد جواب بدهد که من از او می­ خواهم صبر کند تا لب پیاده­ رو بنشینیم تا من بتوانم راحت گفت و گو را بنویسم. فورا" مخالفت می­ کند: چرا لب پیاده­ رو. شما روی سکو بشین . من می­ ایستم.( سکوی جلوی ساختمان بیمه را نشان می­ دهد.) 18 ساله آمدم ایران. از سال 75 .

چند سالتونه؟

سال 29 دنیا آمدم.

(از بین عابران آقایی به ما نزدیک می­ شود و خطاب به او می ­گوید:" اومدم بقیۀ پول اون باطری رو که خریدم بدم". پول را می­ گیرد و تشکر می­ کند. به خودم می ­گویم چه آدم راحتی.)

چه چیزایی می ­فروشین؟

جلد شناسنامه ، مدارک ماشین، کارت بیمه، باطری قلمی، شانه، برس سر کف دستی، خط­کش کاغذی، دفتر تلفن، سنجاق، قیچی...

از کجا می­ خرین؟

از بازار، پله نوروزخان.

چقدر درآمد داری؟

درآمد بستگی داره به فروش.باشه پنج تومن، شیش تومن تا 10 تومن اگه بالا بشه روزی.

هر روز می­ آیی؟

روز تعطیل نمی­ آم.پنجشنبه تعطیل می­ باشه.همه اداره­ ها تعطیلن.دیگر روزا دو نفر پیدا نمی­ کنی آدرس بپرسی.کسی رد نمی­ شه.( منظورش روزهای تعطیل هفته است. بعضی کلمات را واضح می­ گوید بعضی را هم باید چند بارتکرار کند تا بفهمم.)

ماهی چقدر می­ شه؟

ماهی تخمین نکردم. ماهی 300 تومن بگیر یا 250 تومن. باز مردم کمکم می ­کنن.ناشکری نشه.

چند وقته اینجایی؟

هشت ساله اینجام. همسایه­ ها همه منو می ­شناسن.

ایران تنها زندگی می­ کنی؟

چشم­ هاش برق می­ زنه. نه با خانواده هستم.

چند تا بچه داری؟

سه تا بچه دارم.

چند تا دختر داری چند تا پسر؟

اون طوری هشت تا دارم؛پنج تا دختر، سه تا پسر.

پس چرا اول گفتی سه تا؟

شما پرسیدی چند تا بچه داری.ما تو افغانستان دخترو دختر می ­گیم پسرو بچه می ­گیم.

چرا؟

تو افغانستان  می ­پرسن چند تادختر داری چند تا بچه.ما به پسر، بچه می­ گیم. صورتش پر از خنده می­ شود. همه رو با هم قاطی نمی­ کنیم!شما پرسیدی چند تا بچه داری؟گفتم سه تا.

غیر از دستفروشی درآمد دیگه­ ای نداری؟

درآمد دیگه ندارم.

مستأجری؟

نه، یه انباره تو پامنار. پسرم تو انبار کار می­ کنه.یه جا به ما دادن. دو تا اتاق داره. هر کدام دوازده متری حساب کن. آشپزخانه طبقه دومه.حمام هم داره.

چند تا بچه خونه داری؟

سه تا دخترا عروسی کردن.دو تا با ما هستن.یکی کلاس دوازده رو تمام کرده. یکی دیگه کلاس... ،کلمه­ ای را که می ­گوید نمی ­فهمم.مجبور می­ شوم بپرسم.

گفتی کلاس دومه یا نهمه؟

نهمه.سه دیگه بخونه می ­ره دوازده.

درآمدت به خرج می­ رسه؟

آره گذران می­ کنیم دیگه.چیزیه که از جانب خدا می­ رسه. توقع نداریم که زندگی آن چنانی بکنیم. 

ادامه مطلب ...