پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

به غیر خودی ها زمین نمی فروشن...!


بار اولی که به شهر دماوند رفتیم شاید پویا بیست و سه چهار ساله بود. اتاقی که از تهران برای یک شب گرفته بودیم آشپزخونه داشت. ساعت حدود ده صبح رسیدیم. وسایل را در اتاق گذاشتیم و رفتیم که در شهر قدمی بزنیم. از تهران که راه افتادیم فکر کرده بودیم که از مغازه ها خوردنی های صبحونه را بخریم و تو اتاق بخوریم. ولی در پیاده روی هامون، قهوه خونه ی کوچیکی دیدیم. از اون قهوه خونه های قدیمی که به جای صندلی، دو ردیف نیمکت دارن با میزی که جلوش گذاشتن. فکر کنم تو خاطرات قبلی نوشته بودم که عاشق قهوه خونه ها هستم. بخصوص وقتی کوچیک و از حیث وسایل، قدیمی باشن. البته نه با قلیون. خوشبختانه این قهوه خونه قلیون نداشت. به همسرم گفتم وسایل صبحونه نمی خریم. بریم همین قهوه خونه صبحونه بخوریم. رفتیم. قهوه خونه چی گفت:" نیمرو و املت و کره عسل و پنیر داریم." پسرم و من نیمرو خواستیم. همسرم که بیشتر عادت داره برای صبحونه پنیر را با کره می خوره کره پنیر خواست. قهوه چی با خونسردی جواب داد:" کره با عسل دارم." همسرم هم دوباره گفت:" حالا نمی شه کره با پنیر بدین؟ " باز قهوه چی نرم و ساده انگار که مشتری جدیدی آمده و می پرسه که چی داره گفت:" کره با عسل دارم." منم که این جور موقع ها شیطنت خاصِ خودم را دارم و داشتم کلی از  حالت تعجب چهره ی  همسرم و حالت عادی و معمولی چهره و لحنِ قهوه چی که همون طور که به بقیه ی کارهاش می رسید جواب همسرم را هم می داد کیف می کردم گفتم برامون جز دو تا نیمرو یک کره عسل و پنیر هم بیارین. به همسرم هم با اشاره گفتم که با هم دیگه می خوریم.

دماوند شهری است کوچیک و خوش طبیعت، با هوایی پاکیزه و دلچسب. وقتی در خیابون ها و کوچه هاش قدم می زدیم حس می کردیم که چقدر این شهر را دوست داریم. یه جوری صمیمی و خودمونی بود. هم وقتی داخل شهر می گشتیم و هم وقتی ماشین گرفتیم تا ما را به محوطه ی" چشمه اعلا " که یکی از دیدنی های زیبای دماوند است ببرد  از دیدن فضای بیرون شهر هم همین حس را دشتیم. به نظرمون رسید که یک دلیلش می تونه این باشه که خونه ها همه، همون خونه های عادیه که باید در شهر کوچیکی مثل دماوند باشه. یعنی ویلاهای عیانی، با سر و شکل های عجیب و غریبی که چند سالی است طبیعت بعضی مناطق را به هم ریخته ، نمی دیدیم.

از مردم مسنِ شهر که اونا را در خیابون می دیدیم پرسیدیم که چطور در دماوند با این طبیعت زیبا و هوای خوب ویلاسازی نمی بینیم. گفتن:" چون خودمون تصمیم گرفتیم که زمین به غیرِ دماوندی نفروشیم. اگه جایی خونه ی نو ساخته می شه مالِ بچه های دماونده که از پدر به اونا رسیده. " خیلی از شنیدن این جواب حظ کردیم. همینُ هم به خودشون گفتیم و آرزو کردیم که شهر همین طور باقی بمونه.

آرزو کردیم از ته دل. بخصوص که می دونستیم چند سالی است در نزدیکی دماوند با همین ویلا سازی یا خونه سازی به دستِ افرادی غیر بومی بویژه تهرانی ها، شهری سر از خاک درآورده به اسم " گیلاوند ". شهری بی هویت. شهری که فقط با فروش زمین های اهالی به دیگران، شهر شده.....