پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

توقف تولید پیکان و غصه ی این جوان شهرستانی  ...


هفته ی دوم تعطیلات نوروز سال 1394 به شهر بروجرد در استان لرستان رفتیم. یک روزِ سفر را برای گشتن در شهر خرم آباد گذاشته بودیم. یادم نیست از چه سالی این عادت را هم به روالِ سفر کردن هامون اضافه کردیم که قبل از حرکت از تهران اطلاعاتی از دیدنی های محل سفرمون یادداشت می کردیم تا روزهای سفرمون را بهتر برنامه ریزی کنیم. قبلا که این عادت را نداشتیم از مسئول پذیرش هتل یا صاحب اقامتگاه پرس و جو می کردیم. در این سفر بروجرد و خرم آباد یادم نیست که به کدوم رویه عمل کردیم. در خرم آباد، قلعه ی فلک الافلاک و دریاچه ی کیو و مخمل کوه را دیدیم که این دو تای آخری بیشتر در ذهنم مانده. از قلعه ی فلک الافلاک فقط تصویری از ساختمانی قدیمی و البته بسیار با ابهت در ذهنم مانده.

دریاچه ی کیو که تقریبا به شکل " بته جقه "   درست شده در کنار زمین چمنی که اجازه ی نشستن و به اصطلاح پیک نیک کردن به مسافران و مردم شهر می دهد فضای بسیار جذاب و چشم نوازی را در اون قسمت شهر به وجود آورده. دسته دسته خانواده ها یا گروه دوستان را می دیدیم که روی زیراندازها در سایه و آفتاب دورِ هم نشسته بودن. می خوردن و حرف می زدن. شلوغ و شاد. روی دریاچه هم مردم با قایق های پدالی تفریح کنان در رفت و آمد بودن. چیزی که بیش از همه اون فضا را برای من جذاب و دلنشین کرده بود آرامشی بود که در رفتارِ مردم حس می کردم و می دیدم. بعد از مدتی که از این حال و هوای خوب دل کندیم و از خیابان جلوی دریاچه گذشتیم تا قسمت های دیگه ی شهر را هم ببینیم وارد فضای سبز پارک مانندی شدیم مستطیل شکل با عرضِ شاید شش هفت متر که به موازات خیابان ادامه داشت. از بین این فضای سبز که با درخت و بوته ها و نیمکت ها در گوشه و کنار، زیبا طراحی شده بود جوی آب خروشانی با عرض حدود دو متر می گذشت که حس شادابی و زندگی بیشتر ی به اون فضایِ دلچسب می داد. ما که قبلا از دیدن دریاچه و امکانات اطرافش حسابی لذت برده بودیم با دیدن این فضا واقعا به مدیرانی که چنین طرح هایی را برای استفاده ی عموم مردم پیاده کردن آفرین گفتیم. دوباره به سمت دریاچه رفتیم. دیدن آب با حجم زیاد خود به خود شادی آور است. داشتیم از زمینِ چمن به طرف دریاچه می رفتیم که شنیدم یکی از  چند پسر جوانی که با هم  والیبال بازی می کردن با اشاره به من به دوستاش گفت:" این خانومه توریست خارجیه ...!" بلافاصله یکی دیگه جواب داد:" نه بابا. خودم شنیدم با شوهرش فارسی حرف می زد. " بی اعتنا رد شدم. ولی هم خندم گرفته بود و هم تعجب کرده بودم. اولین بار بود که در سفرهامون این حرف ها را می شنیدم. البته آخرین بار نبود. چون در سال های بعد در سفر به شهر شوش و زنجان هم این اشتباه پیش اومد. که البته در همون دفعه ی اول هم متوجه شدم که این اشتباه به دلیل رنگِ موی منه. چون تقریبا کامل سفید شده و منم گذاشتم که به همون رنگِ طبیعیش بمونه.  ادامه مطلب ...