پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

فارسی هم حرف می زدن


هیچ یادم نیست چه سالی بود که به تبریز رفتیم. پویا شاید 13 یا 14 ساله بود. اولین بار بود که به تبریز می رفتیم. شنیده بودیم که مردم تبریز خیلی به زبان شون متعصب هستن و اگر مسافری برای خرید به مغازه شون بره فقط ترکی حرف می زنن! اما این طور نبود. مردم را خیلی گشاده رو دیدیم.

در داخل شهر که گردش می کردیم جا به جا به ساختمان های قدیمی برمی خوردیم که اطلاعات نوشته شده روی تابلوهای جلوی اونها برای ماِ مسافر کافی نبود. یکی از رهگذران که دید ما با علاقه ایستادیم و به ساختمان نگاه می کنیم جلو آمد و گفت :" می خواین من اطلاعات بیشتری بتون بدم؟" بعد خیلی با اشتیاق تاریخچه ی ساختمان و منظور از ساخت آن را توضیح داد. و ما نفهمیدیم که مردم تبریز عوض شدن یا چیزهایی که شنیده بودیم غیرواقع بوده.

چیز دیگه ای که یادم مونده نوع پوشش دخترانِ جوان تبریزی بود که خیلی شبیه به دختران تهرانی لباس می پوشیدند.

سال 1396 دوباره به تبریز رفتیم. در این سفر متوجه دو ویژگی شهر شدیم. یکی این بود که دور میدان ها و کنار پیاده روهای شلوغ، گاری هایی می دیدیم که تخم مرغ و سیب زمینی آب پز داشتن و با نون به مردم می فروختن. معلوم هم بود که خوب مشتری دارن. چون بعد از ظهر که از کنارشون رد می شدیم می دیدیم که فقط چندتایی تخم مرغ و سیب زمینی روی گاری باقی مونده. خیلی دقیق یادم نیست که غذاهای به اصطلاح فست فودی داشتن یا نه. یا کم داشتن. ولی مشخص بود که خوردن تخم مرغ و سیب زمینی آب پز از عادت های دیرینه ی مردم تبریز بوده.

دومین ویژگی شهر این بود که در آن چند روزی که تبریز بودیم در شهر گدا ندیدیم. حداقل اینکه در خیابان ها و جاهایی که ما می چرخیدیم گدایی نبود.