یک زندگی زیرزمینی
شنیدهام رفتگری در اتاقکی که بیشتر شبیه به یک حفره زیرزمینی است، زندگی میکند. نمیدانم چرا کلمات رفتگر و حفره زیرزمینی بلافاصله تکه زمین خشکی را به نظرم میآورد که در گوشهای از آن وقتی دریچهای را باز میکنی فضای مرموزی به استقبالت میآید. دوستی که خبر را برایم آورده، میگوید: “آدمی است که زیر زمین زندگی میکند! تازه همانجا مهمان هم برایش میآید!” و چند وقت بعد وقتی میفهمد که هنوز به سراغش نرفتهام، میگوید: “زودتر برو صحبت کن. ممکن است آنجا را خالی کند و برود”.
***
روزی که برای گفت و گو به آن محل میروم مردی را با لباس کارگری سبز رنگ میبینم که سطل آبی را به فضای درختکاری شده کوچکی میبرد. موهایش زرد است. کاملا زرد. مطمئن نیستم خودش باشد. گشتی میزنم. ناگهان چشمم به دریچهای باز شده میافتد. لابد همان حفره زیرزمینی است که برخلاف تصور اولیه من، نه در تکه زمین خشک که در فضای سبز چمنکاری شده مرتب و تمیزی دهان باز کرده است. نزدیک میشوم. با این خیال که شاید خودش را در آنجا ببینم. ولی نیست. به ساختمانی که درست روبهروی آن فضای سبز است میروم برای پرسوجو. میگویند فقط اسم کوچکش را میدانند. میپرسم همان مردی است که موهایش زرد است؟ جواب مثبت است. به طرف فضای درختکاری شده میروم. او را میبینم که با یکی از همکارانش که او هم لباس سبز پوشیده، صحبت میکند. منتظر میشوم. تنها که شد به طرفش میروم.
سلام. من با مردم در مورد کار و زندگیشان صحبت میکنم. اگر شما مایل باشید چند دقیقهای هم با شما صحبت کنم.
(با تعجبی که زیر بار حجب و حیا کاملا کمرنگ شده به من نگاه میکند.) میترسم نتونم قشنگ حرف بزنم.
نگران نباشید. همینطور که صحبت میکنید خوب است.
نگاهی سریع به اطراف میاندازم. در گوشهای فضای بازی کودکان را میبینم که نیمکتی برای نشستن دارد.
فضای سبز، باغبانم.
این پیمانکاریه.
بله. استخدام رسمی نیستم.
دو ساله.
پیشتر ساختمانی کار میکردم. افتادم. بدنم ضعیف شد. دیگه نتونستم ساختمانی کار کنم به خاطر اون.
نزدیک یک سال و هفت ماه.
کردستان، پاوه.
نزدیک پنج سال.
فوقدیپلم کشاورزی هستم.
از سنندج.
کشاورزی.
داریم، بله. به خاطر پدرم که 15، 16 سال مریض بود من کار کردم. کمک خونه کردم. چون کار کردم همه درسایی که خواندم یادم رفته. به خاطر اینکه بدنم ضعیف بود. دکتر میگفت بدنت ضعیف شده. مغزت اینقدر فکر کردی فکر زیاد کردی… هرچی خواندم همش یادم رفته. پدرم زیر 16 سال مریض بود تو پاوه.
پاوه کار نمیکردم. داداش بزرگم بود. اون کمک خونه میکرد.
خودم از پاوه آمدم. پنج سال میشه.
بله. خودم تنها. گفتم برم کار کنم کمک خونه باشم.
اونجا کار نبود.
پدرم مرده. دو ساله. فقط مادرم.
دو تا خواهر، چهار تا برادر. با خودم پنج تا برادریم. اونا همه پاوهان.
دبیرستان، راهنمایی پاوه بودم. از دیپلم رفتم سنندج. نزدیک دیپلم شدنم رفتم سنندج. سنندج دیپلم گرفتم.
بله تنها.
پاوه نبود از اون دانشجوها.
از خونه میگرفتم. داداشم که کمک خونه میکرد خرج منو میداد.
آمدم تهران. کار کردم، مریض شدم. فکر کردم. همه درسا یادم رفت.
هیچکس رو نداشتم. فقط آدرس ساختمانی رو گرفتم. از، همشهریام بود. سنندج بود.
بله. گرفتم آمدم برای کار. (لهجه غلیظی دارد. فارسی را هم زیاد خوب صحبت نمیکند. حالا میفهمم چرا از اول میگفت: “میترسم نتونم قشنگ حرف بزنم”. در طول گفت و گو کمکش میکنم که جملاتش را کامل بگوید. شاید هم از این گفت و گوی ناگهانی هیجانزده شده است.)
قبلاً ساختمان کار میکردم همانجا میخوابیدم. الان فضای سبز میخوابم. قبل از اینجا، پارک… بودم. اتاق کارگر دارن. اونجا میخوابیدم با کارگرای دیگه.
مهندس پست داد به من. به خاطر اون آمدم اینجا.
پست آبیاری، تمیزکاری، علفکشی، قیچیزنی.
بله تنهایی.
اون مال… اینجا چاه داریم. از آب چاه آبیاری میکنیم. آمده بود میپرسید: “چرا آب قطع شده؟” گفتم برق رفته.
28 سال.
45 تومن ماهی. بیمه نیستم.
نه، 35 تومن قبلاً. ساعت کاریم از هفت صبح تا ساعت یک بعدازظهره.
قبلاً خونههای مردم کار میکردم بعدازظهرها. (به منازل آن طرف فضای سبز اشاره میکند.) تو خیلی از اون خونهها کار میکردم برای خرجی خودم. درمیآوردم. خوب بود. الان نزدیک سه ماهه کار نیست از اون خونهها به خاطر اینکه کار کم شده.
باغبانی، تمیزکاری خونه. قبلاً چهار، پنج تا برای باغبانی میرفتم. الان یه دونه خونه ماهی دوبار برای تمیز کردن. باغبونی نه.
نه، مجردم. (تعجب میکنم. چون وقتی از دوستم شنیدم که مهمان هم دارد فکر میکردم زن و بچهاش از شهرستان میآیند و به او سر میزنند. خب این هم مثل همان خیال تکه زمین خشک، خیالی بیش نبوده!)
بله.
جای دو نفر، سه نفر میشه. فکر کنم یک و نیم پهنیشه، دو و نیم طولشه. نزدیک یک سال و نیمه اینجام. زیر باغچه است.