پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

زمستان در بهارِ ماسوله ....


یک سال برخلاف عادتِ ماسوله رفتن مون که همیشه تابستان یا نیمه ی دومِ بهار می رفتیم در تعطیلات عید رفتیم. ماسوله یک عکاسی داشت که صاحبش مرد جوانی بود. بیرون عکاسی اش تصاویری از ماسوله در چهار فصل­ روی تخته ای پایه دار می گذاشت. هر بار که از جلوی عکاسی رد می شدیم می ایستادیم و تماشا می کردیم. بخصوص عکس های فصل زمستان برای مان خیلی جالب و دیدنی بود. ماسوله ی سفیدپوش. هیچ وقت زمستانِ ماسوله را ندیده بودیم.

آن تعطیلات عید ( لابد دل مان برای ماسوله خیلی تنگ شده بود که نتونسته بودیم صبر کنیم! ) هوای ماسوله خیلی سرد بود که البته ما لباس گرم کافی برده بودیم. فردای روزی که رسیدیم برف شروع شد. خیلی کیف کردیم که بلخره برفِ ماسوله را هم می دیدیم. خیال می کردیم "بهاره دیگه چند ساعتی برف میاد و قطع می شه". ولی چند ساعته برف قطع نشد. یک شبانه روز یا بیشتر بارید!

ماسوله کاملا سفید شد. مثل عکس های فصل زمستان عکاسی. واقعا انگار زمستان برگشته بود. ما که در سفرها هیچ چیز جلودار پیاده روی و گشت و گذارمان نیست با لذت در برف راه می رفتیم. برف نرم و خشک. پاهای مان تا ساق در برف فرومی رفت. کیف می کردیم و سبکبال در آن برف زیبا که مانند پودری به لباس هامون می چسبید قدم می زدیم و پشت سرمون، رد پاهامون در برف مسیری نقطه چین درست می کرد. بعد از این سفر دیگه عکس های فصل زمستان ماسوله را با حسرت نگاه نمی کردیم.

در ماسوله ی آن سال ها دو کسب طرفدار زیاد داشت؛ قهوه خانه و سوپر. من عجیب در شهرهای کوچک عاشق قهوه خانه هاشان هستم. از چای شان بگیر تا صبحانه و ناهار اگر دیزی داشته باشن. در آن سفر به خاطر برف و سرما تا می شد از خودمان در قهوه خانه ها پذیرایی کردیم. خاطره ی دیگری که از این سفر دارم مربوط می شه به یخچال طبیعی اتاق مون.  مواد خوراکی ای که می خریدیم و باید در یخچال می گذاشتیم را خیلی راحت و قشنگ روی سطح سیمانی پشت پنجره ی اتاق در هوای باز می گذاشتیم!

این سفر ماسوله برای ما ارج و قرب دیگری پیدا کرد چون کاملا احساس کردیم در فصل زمستان هم به ماسوله سفر کرده ایم.

نظرات 1 + ارسال نظر
MJ شنبه 24 تیر 1402 ساعت 23:27

« زمستون »

دانشجو که بودم خیلی با اتوبوس بین شهری رفت و آمد داشتم

مسیر طولانی بود و حدود ۹ ساعتی می‌شد ، معمولا خیلی خوب می‌تونستم تو اتوبوس بخوابم ، حتی گاهی اول مسیر می‌خوابیدم و وقتی می‌رسیدیم تازه بیدار می‌شدم

فکر می‌کنم دی ماه بود ، تو یکی از همین سفرهای اتوبوسی ، طبق معمول تو راه خوابیده بودم ، حدود ساعت ۵ یا ۶ صبح بود که بیدار شدم ، توقع داشتم تو این ساعت رسیده باشیم یا دیگه حداقل نزدیک مقصد باشیم ، ولی با کمال تعجب دیدم تو یه ترافیک سنگین وسط کلی برف گیر کردیم و همچنان بارش برف هم ادامه داشت ، ماشین ها هم که تو توقف کامل بودن

اولین باری بود که با همچین چیزی مواجه میشدم ، از یه طرف نگران بودم که چی میشه و میرسیم یا نه و ... ، از یه طرف دیگه برام جالب بود و هیجان داشت
یه مشکل دیگه م که یادم رفت بگم ، این بود که آنتن دهی گوشی ها هم مشکل پیدا کرده بود و تا زمانی که جاده کمی باز نشد و اتوبوس کمی جلو نرفت ، نتونستم خبر بدم که چی شده و چرا دیر کردم

خلاصه این که حدود دو یا سه ساعت تو برف موندیم تا یه ماشین برف روب اومد و برف جاده رو کنار زد و راه باز شد ، تازه از اینجا به بعد حدود ۴ ساعت راه تا مقصد مونده بود

ولی خب نهایتا از اون همه اتفاق فقط یه خاطره جالب موند

(( نوه ی عفی ))

سلام " نوه ی عفی " عزیزم!
چه خوش خوابی تو اتوبوس. اینم برای خودش نعمتیه ... دست کم نگیر!
خاطره ی سفر خوبه حتی از نوع برفی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.