پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

آخ جون فردا می ریم مسافرت ...


در یکی از سال هایی که هنوز دقیقه ی نود تصمیم می­ گر فتیم که به سفر بریم وقتی به ترمینال رسیدیم و دنبال بلیط رفتیم گفتن تا چند ساعت هیچ اتوبوسی برای آستارا ( شهری که برای سفر انتخاب کرده بودیم ) ندارن. ما که نمی تونستیم چند ساعت در ترمینال وقت تلف کنیم تصمیم گرفتیم با ماشین های کرایه که آن زمان از بنزهای قدیمی بودن بریم. رفتیم. سه چهار روز گشتیم و خوش بودیم. برای برگشت بلیط اتوبوس خریدیم.

پسرم در آن سفر حدود پنج یا شش ساله بود. ما چون همیشه با اتوبوس سفر می کردیم برای پویا، سفر معادل اتوبوس سوار شدن بود به همین دلیل تا فهمید برای فردای آن روز بلیط خریدیم تا با اتوبوس به تهران برگردیم ذوق زده گفت" آخ جون، فردا می ریم مسافرت! "

در همین سفر روزی که بیرون از شهر در فضای سرسبز آستارا پیاده روی می کردیم و از طبیعت زیبایش لذت می بردیم رسیدیم به محوطه ای که با پرچینی از بقیه ی فضا جدا شده بود. چمن زاری زیبا با انبوهی علف های خودروِ بغایت سبز که هم از دیدنش لذت می بردم و هم شدیدا دلم می خواست مدتی در آن چمن زار بشینم. دلم نمی آمد از آن سرسبزی زنده و سرحال زود بگذرم. به همسرم گفتم کاش می دونستیم درِ این پرچین کجاست. دلم می خواد یه خورده توش بشینم. همون جایی که ایستاده بودم بلاتکلیف دستم را روی دیواره ی پرچین گذاشتم. یک دفعه همان قسمت پرچین که دستم را روش گذاشته بودم باز شد! من درست کنار درِ پرچین ایستاده بودم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.