پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

خاطرات سفری

 

ناگهان خانه ای در دل طبیعت ...


باز هم به ماسوله رفته بودیم که این اتفاق افتاد.

ما هر بار که به ماسوله می رفتیم غیر از اینکه عاشق راه رفتن گردش وار در کوچه های باریک سربالا یا سرپایین و در پیاده روهایی که سقف خانه های زیری بود و در راهِ پلکانی ای که به شکل نیم دایره شهر را دور می زد بودیم عشق بالا رفتن از کوه و تپه های سرسبز مشرف به شهر را هم داشتیم.

روزی در حال بالا رفتن از کوه بودیم که مردی روستایی را دیدیم. به هم سلام کردیم. از او پرسیدیم در آن اطراف چیز خاصی برای دیدن هست؟ گفت: "بالاتر که برین وسط جنگل به یه دشتی می رسین". پرسیدیم چقدر راهه؟ گفت شاید حدود نیم ساعت. ما هی رفتیم و رفتیم ولی به دشتی نرسیدیم. از نیم ساعتی که مرد روستایی گفته بود هم بیشتر بالا رفتیم ولی خبری نبود. من از شوق دیدن دشت در وسط جنگل سر از پا نمی شناختم. می خواستم باز هم بالاتر بریم. ولی چقدر بالاتر باید می رفتیم تا به دشت برسیم معلوم نبود. نتبجه ی همفکری من و همسرم با توجه به زمان نیم ساعتی که مرد روستایی گفته بود به اینجا رسید که شاید اختلاف سرعت و فاصله­ ی قدم­ های مردم روستایی با قدم های ما جواب این ابهام است. به هر حال به دشت نرسیدیم و پویا، با اینکه به خاطر سفرهای مختلف به طبیعت علاقه­ پیدا کرده بود، کم کم خسته شد و خواست که برگردیم.

به هوای رسیدن به دشت بدون توجه به مقدار آبی که همراه مان بود خیلی بالا رفته بودیم. در برگشت آبی را که برای مان مانده بود فقط برای رفع تشنگی به پویا می دادیم و خودمان تحمل می کردیم. بعد از مدتی سقف پوشالی یک کلبه ی روستایی تک افتاده را بین درختان انبوه جنگل دیدیم. خوشحال درِ خانه را زدیم و آب خواستیم. زنِ خانه همان طور که می رفت تا آب بیاورد با مهربانی گفت بیان تو. که ما نرفتیم. دل توی دلم نبود که چند دقیقه ی دیگه با یک لیوان آب زلال و خنک برمی گردد.

لیوان آب را که به دستم داد دیدم همان آب خاک و خاشاک داری است که در جویبارهای باریک از دامنه ی کوه روان است و ما در مسیر دیده بودیم! چند ثانیه مکث کردم. ولی خجالت کشیدم از خیلی چیزها ... آب لیوان را سر کشیدم و تشکرکنان خداحافظی کردم.

خجالت کشیدم از اینکه فکر می کردم مردم در آن طبیعتِ بیکرانِ زیبا که مانند دریایی سبز چشم ما مردم شهری را نوازش می دهد چنان آرامش و رفاهی دارند که بتوانند هر لحظه که مسافری تشنه درِ خانه شان را زد  و آب خواست آبی گوارا و پاک به دستش بدهند ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.