پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

شغل رو به انقراض این مرد 70 ساله

کاش واقعا به هم نگاه کنیم


مدتی است که یک مغازه ی خیاطی را انتخاب کرده ام تا با صاحبش مصاحبه کنم. یکی دو بار می روم ولی تیرم به سنگ می خورد. قفلی  که به در زده و رفته مثل خاری به چشمم می رود.

 امروز خوش شانسم! وارد که می شوم مردی را می بینم که ایستاده در حال کار کردن است. خیلی آرام به حرف هایم گوش می دهد. چند لحظه سکوت می کند. بعد می پرسد:" مثلا چی باید بگم؟ سؤالاتون چیه؟" نفس راحتی می کشم. از او اجازه می گیرم و یک صندلی چوبی قدیمی را که کنار دیوار جلوی میز اطویش است جلوتر می کشم و در حالی که وسایلم را از کیفم بیرون می آورم می گویم: من می پرسم شما جواب بدین.

***

چند سالِ به این کار مشغولین؟

من تقریبا از نوجوانی مشغولم. شاید اگه دروغ نباشه 50 سالِ.

همین محل بودین؟

نه عوض کردم. اینجا یه چند سالی از انقلاب گذشته آمدم. قبلش اینجا نبودم.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

عرضَ م به حضور شما اون زمان که من وارد خیاطی شدم اکثرا دنبال هنر و شغل هایی می گشتم که هنری باشن تا کارای ادارات دولتی. من تو شغل هایی که نگرش کردم برانداز کردم دیدم شغل خیاطی، شغل تمیزیِ و با افرادی سر و کار داری که اون افرادم در اجتماع آدمای فهمیده ای هستن و از نظر پوشش و برخورد تقریبا از صنف های دیگه بهتر بودن. اینِ که من این شغلُ انتخاب کردم.

چند سالِ تون بود؟

من الان حدود 70 سال.

اون زمان که شغل خیاطی رو انتخاب کردین چند سالِ بودین؟

من حدود چهارم ابتدایی رو تموم کرده بودم چون شهرستان بودم از 16، 17 سالگی وارد این کار شدم.

اول تو شهرستان وارد این کار شدین؟

بله تو شهرستان وارد این کار شدم. به عنوان یه شغل تمیز من این کارو انتخاب کردم.

 قبل از این چه کار می کردین؟

تقریبا از ابتدا تو همین کار بودم. البته چند مدتی رفتم تو اداره. دیدم با من سازگار نیست ولش کردم. در مدتی که کار می کردم درسَ م می خوندم.

تو کدوم کار؟

همین شغل خیاطی. ( از اول مصاحبه همین طور که جواب می دهد کار هم می کند.)

چند ماه تو اداره کار کردین؟

اداره حدود شیش، هفت ماه بودم اومدم بیرون. به مذاقَ م نساخت.

( زنی وارد می شود و می پرسد:" شلوار زنونه هم می دوزین؟" – " بله. " – " چقدر؟ " –" 200 تومن. " مشتری بدون اینکه حرفی بزند می رود. )

چقدر درس خوندین؟

من تا حدود تقریبا زیرِ دیپلم رفتم.

تو شهرستان؟

یه مقدار شهرستان، یه مقدار تهران درس خوندم.

دوست داشتین کار دیگه ای می کردین؟

شغل آزاد بیشتر به مذاقَ م بود. اداره می رفتم هی می گفتن چرا دیر اومدی. منَ م چون توشغل آزاد کار کرده بودم به مذاقَ م نبود. کار خیاطی یه جور هنره. الان خوشحالَ م که تو این کار هستم. گر چه هنرمونو از بین بردن. ولی خب ...

منظورتون چیه که هنرتونُ از بین بردن؟

از وقتی انقلاب شد دیگه این شغل از بین رفت. دیگه نیامدن این شغلُ یاد بگیرن. رو آوردن به کاپشن و اورکت و کت و شلوار حاضری. براشون یه مقدار سنگین بود ... اون لباس پوشا هم نبودن. ( مرد بسیار موقر، متین و آرامی است. حتی در این لحظه که از کسادی کارش می گوید نه تغییری در چهره ی آرامش می بینی نه در رفتار نرم و ملایمی که با پارچه ی در حال خیاطی اش دارد. )

منظورتون از " لباس پوشا هم نبودن " نداشتن مشتری برای دوختن لباسِ؟

ببینین برای دوختِ ش نبود. معمولا کسایی که لباس پوش بودن از رده خارج شدن. اونا دیگه دل و دماغ لباس پوشیدن نداشتن. دیگه اورکت و کاپشن مد شد. سابق کسی اورکت و کاپشن نمی پوشید. همه کت و شلوار می پوشیدن.

کی ازدواج کردین؟

من، سال 53.

چند تا بچه دارین؟ چه کار می کنن؟

من دو تا بچه دارم. بچه هام؛ پسرم تو کارای پروتز دندونه. دخترم هم تحصیلکرده ی بیکاره. دو سه تا هم لیسانس داره.

چه رشته هایی؟

رشته ی زبان داره. رشته ی هنر داره. رشته ی علوم آزمایشگاهی داره.

یعنی سه تا لیسانس دارن؟

بله... ( می خندد و با اشاره به یادداشت هایم می گوید:" فکر کنم باید کتاب بنویسین! " )

چه موقع احساس شادی می کنین؟

والله احساس شادی زمانی می کنم که مردم همه شاد باشن. این احساس شادی منِ. ( سرش را طوری تکان می دهد که عمق احساسَ ش را نشان بدهد. ) با شادی دیگران شادم.

دوست داشتین زندگی تون چه جور باشه؟

زندگی یَم الان بد نیست. نمی گم الان بده چون شکر خدا اونی که خواستم رسیدم به خواسته هام تقریبا چون زحمت کشیدم. ولی چون مردم شاد نیستن منَ م شاد نیستم. از زندگی م لذتی نمی برم. ( به اینجا که رسید مدتی دست از کار کشید... )

بچه ها ازدواج کردن؟

چرا بچه هام ازدواج کردن هر دو.

نوه دارین؟

نوه هم دارم یه دونه.

از دیدن بچه ها و نوه تون شاد نمی شین؟

چرا شاد می شم ولی اون شادی که باید باشه تو وجودم، گفتم زمانی یه که همه ی بچه ها، مادراشون پدراشون خوشحال باشن.

مغازه مالِ خودتونه؟

مغازه سرقفلی یه.

اجاره می دین؟

به اون صورت نه. بسیاری از مغازه های تهران سرقفلی یه.

اول یه مقدار دادین؟

اولِ ش یه پولی می دیم بعدش یه اجاره ی خیلی کم، خیلی محدود.

چقدر درآمد دارین؟

درآمدمون متغیره. مشخص نیست.

مثلا چقدر تو یه ماه؟

یه وقت می بینی یه تومن، یه وقت دو تومن. بیشتر، کمتر. فعلا کاسبی خبری نیست. فعلا لک و لکی می کنیم ببینیم خدا چی می خواد. حالا که سرنوشت این جوری رقم خورده. البته نه مالِ من، کل ملت ایران. یه وقتی این شغل به عنوان هنر بود مردمی بود ولی متأسفانه دیگه هنر تو این مملکت ارزشی براش قائل نمی شن. الان دیگه این شغل کت و شلوار سفارشی را کسی نیامده یاد بگیره. همه دارن جم می کنن چون کسی نمیاد یاد بگیره. ( افسوسی در چهره و لحن کلامَ ش نیست. واقعیت را پذیرفته است. )  

بحث تون رو سفارش برای دوخت کت و شلواره؟

کت و شلوار سفارشی؛ نه مشتری میاد نه دوزندهَ ش هست. کارگرش پیدا نمی شه. همه رفتن تو سری دوزی یای راحت. به دلیل سختی کار کسی دیگه نمیاد برای دوخت کت و شلوار.

الان تو کار شما مشتری برای چی بیشتره؟

الان مردم دیگه توان دوخت کت و شلوارو ندارن. مردم افتادن به حاضری خریدن. دوست دارن ارزون باشه. دوخت براشون گرون درمیاد.

پس سفارش های شما رو چیه؟

رو کت و شلوار، کم و بیش میاد ولی بیشتر برای تعمیر این چیزا میان. خیلی استقبال از دوخت نمی شه. ( کماکان کار می کند خیلی آرام و متین. ) مثل همه ی کارای دیگه. مثلا فرش بافی چطور از بین رفت چون زحمت داره. جوونا دیگه حاضر نیستن یاد بگیرن. این کارا هم دیگه از بین می ره. یعنی از بین رفته.

خونه مالِ خودتونه؟

بله.

درآمدی که دارین به زندگی تون می رسه؟

نه دیگه اون جوری که باید نه. ( در حال اطو کردن لباسی است. ولی دست از کار می کشد و به فکر فرو می رود. ) اگه خونه نداشتیم دیگه اصلا مرخص بودیم...

تفریح دارین؟

تفریح اون چنانی که وجود نداره. وقتی آدم پارکی خواست بره ممکنه قدم بزنه ولی اون جوری لذت نمی بره چون از درون مشکل داریم . نه تنها من، همه. وقتی آدم لذت می بره که از درون مشکل نداشته باشه. وقتی این جوری نیست دیگه لذتی هم اون چنون نیست.

غیر از این هایی که گفتین مشکل دیگه ای دارین؟

نه من برا کار خودم مشکل خاصی ندارم.

تو زندگی از چی می ترسین؟

از چی می ترسم ...؟ از چیزی خاصی نمی ترسم.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگی یه؟

برای کی؟

برای شخص شما؟

یه زندگی خوب زندگی ای یه که آدم دغدغه نداشته باشه. یه درآمد خوب داشته باشه. بچه ها کار داشته باشن علاف نباشن. سر و سامان خوب داشته باشن. همین دیگه. ( همچنان مشغول اطو کشیدن است. )

از خدا چی می خواین؟

از خدا ... ( آه می کشد. ) از خدا که ما همه چی از خدا می خوایم. از کس دیگه که نمی خوایم. اگرم بخوایم نمی تونن بدن. از خدا می خوام که مملکت حفظ بشه. مردم شاد بشن چون شادی مردم باعث شادی یکدیگه می شه. ( خطاب به من می گوید:" دیگه ..." یعنی منتظر است که سؤال بعدی را بپرسم. می خندم و می گویم: دیدین کتاب نشد...! )

چیز دیگه ای هست بخواین بگین؟

نه دیگه، چیزی ندارم. چیزها خیلی یه ولی در باره ی خودم چیز دیگه ای نمی تونم بگم.

یه خورده از اون خیلی چیزا بگین؟

خودتون می دونین چه چیزایی هست چه چیزایی نیست.

همیشه همین طور آروم ین؟

آره. ( با تکان سر و دستَ ش، جواب خودش را تأیید می کند. خانمی که تازه وارد شده و سؤال را شنیده می گوید:" تو خونه شلوغه. بعضی مردا تو خونه ساکتَ ن. بعضی ها بیرون ساکتَ ن تو خونه شلوغُ ن. " می خندد و می گوید:" دیگه یه جاهایی باید شیطون بود. "

مشتری:" شلوارو چقدر می دوزین؟ "

خیاط:" 200 تومن. "

مشتری:" برا من کارمندی حساب کن. خودم خیاطَ م، به من می گی. "

خیاط:" خب چرا نمی دوزی؟ "

مشتری:" چرخ ندارم. "

 خیاط رو به من می کند و با خنده می گوید:" بله دیگه چرخ ندارین. خب دوختن سختِ دیگه ...! "

مشتری:" آره دیگه حوصله ندارم. "

( مشتری می رود و او بدون اینکه من چیزی بگویم حرف می زند. ) من از اونایی یَم که خیلی رنج می کشم از بعضی چیزا. آدم می بینه که کوچه و کنار بعضی بچه ها سخت زندگی می کنن آدم غصه می خوره. یه عده اون قدر داشته باشن که از خوردن بمیرن یه عده اون قدر نداشته باشن که از نخوردن بمیرن...!

کارم تمام شده. از او می پرسم که آیا اهل خواندن وبلاگ هست یا نه؟ و چون جواب مثبت می دهد یک کارت وبلاگَ م را به او می دهم. کارت را می گیرد. اول اسم و فامیلَ م را بلند می خواند. کارت را برمی گرداند. چشمَ ش به عبارت نوشته شده ی پشت کارت می افتد. می گوید:" کاش واقعا به هم نگاه کنیم، قشنگ نوشتین شما. کاش جامعه درست بشه. مشکل های همه حل بشه. اگه کسی می تونه مشکلی حل کنه. خودمون هم باید حواسِ مون باشه همه چی رو که نباید از بالا درست کنن. خودمون هم باید یه ذره گذشت داشته باشیم. مثلا تو رانندگی تاکسی پیچید جلومون نباید دری وری بگیم. باید گذشت کنیم. بعضی وقت ها میان جلوی مغازه پارک می کنن. به شون با احترام مؤدبانه می گم برین جلوتر پارک کنین. می گن فقط یه دقیقه کار دارن. حالا من پرخاش کنم که چرا ماشینُ جلوی مغازه ی من پارک کردی؟ دیگه این حرف ها رو نداره که ...

 

این گفت و گو در 15 بهمن ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.