پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

28 ساله اما با تجربه!

ترسی ندارم


امروز می خواهم با یک فروشنده یا صاحب طلا و جواهر فروشی صحبت کنم. به اولین مغازه وارد می شوم. فروشنده که پشت پیشخوان نشسته است بعد از شنیدن توضیحات من می گوید:" امروز من خیلی کار دارم. باید برم بانک. شاید ایشون بتونه." به مردی که پشت میز نشسته است اشاره می کند. به میز نزدیک می شوم و بعد از سلام کارم را توضیح می دهم. در حالی که از پشت میز بلند می شود می گوید:" شرمنده، این قدر فکرم مشغوله که نمی تونم." بلافاصله با دست پشت گردنش را لمس می کند و می گوید:" پشت گردنم گرفته حسابی بسکه فکرم درگیره." می گویم: شاید اگر با من که غریبه هستم حرف بزنین کمی آرامش پیدا کنین. " خانوم من یاد خاطرات که می فتم خیلی اذیت می شم. به هر کی سلام می کنی ..." خداحافظی می کنم و بیرون می روم.

وارد مغازه ی دیگری می شوم. اینجا هم فروشنده ی پشت ویترین قبول نمی کند و مرد مسنی را که لابد صاحب مغازه است و پشت میز در حال صحبت با تلفن است نشان می دهد. صبر می کنم تا تلفنش تمام شود. او هم نمی پذیرد و من دست از پا دارزتر خارج می شوم!

از مقابل چند مغازه می گذرم و چهره ها را نگاه می کنم. در یکی از آنها جوانی را می بینم که روی صندلی کنار ویترین نشسته و چای می خورد. پشت ویترین کسی نیست. رد می شوم ولی بلافاصله برمی گردم. توضیحاتم را که می شنود می گوید:" اگه منظورتون صحبت با یک طلافروشه، من تازه سه هفته ست اومدم اینجا." - : برای من هیچ فرقی نمی کنه. بلخره شما هم یک تجربه ای را پشت سر گذاشتین و یک تصوری از دنیا دارین. همون را ازتون می پرسم. - :" شاید صاحب کارم بیاد و برای انجام کاری منُ بیرون بفرسته کارتون ناتموم بمونه." - : عیبی نداره. شانس مو امتحان می کنم.

***

وسایل کارم را از کیفم در می آورم در حالی که با خودم تصمیم می گیرم که تلاش کنم سریع تر از همیشه بنویسم تا کار نیمه تمام نماند. البته این دغدغه هم به جانم می افتد که نکند صاحب کار قبل از پایان مصاحبه سربرسد و اصلا هم خوشش نیاید که فروشنده اش با روزنامه نگاری حرف بزند و عذر مرا بخواهد.می خواهد برایم چای بریزد. قبول نمی کنم. می خواهم کار را شروع کنم. می گوید:" تعارف می کنین؟ این طوری که بده." برای اینکه غائله را زودتر ختم کنم که وقت از دست نرود می گویم: بابا من تو خونه صبحونه حسابی خوردم آمدم. نگران نباشین.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

از اقوام و آشنایان هستن و من چون تئاتر و فیلم کوتاه کار می کردم و درآمدی نداشتم شرایط زندگی اقتصادی هم جوریه که نمی شد رو درآمد اون کار حساب کرد آمدم سر این کار. شغلای دیگه هم بود قبول نمی کردم. این کار چون از اقوام هستن یه اعتبار هست که کارم جلوتر پیش بره.

تئاتر و فیلم کوتاه را چند سال کار کردین؟

سه سالِ من وارد حیطه ی تئاتر شدم و این آخرا هم فیلم کوتاه کار می کردم هم در قالب بازیگر و هم کارگردان.

چند سالِ تونه؟ چقدر درس خوندین؟

28 سالَ مه. دیپلم تربیت بدنی. فوق دیپلم تربیت بدنی؛ تمام نکردم. موسیقی یَم رفتم که البته اونُ هم تمام نکردم. رها کردم هر جفت شونو.

موسیقی رو چقدر خوندین؟

موسیقی رو از سال 90 شروع کردم جداگانه ولی دانشگاه رو سال 94 یا 95 رفتم.

چه مقطعی؟

فوق دیپلم کاردانی. ولی اونُ هم ادامه ندادم. مشکل خاصی هم نداشتم. از محیط دانشگاه و جو حاکم تو دانشگاه خوشم نیامد.

چرا؟

کلا تو کار هنری دنبال ظاهرسازی نبودم. تو کار هنری اکثرا وارد می شن یه سری احساس سطحی، یه سری برداشت تای سطحی می گیرن وخیلی راضین از این برداشت و خیلی بروز می دن وخیلی ادعای زیادی دارن از فهم کمی که گرفتن. یعنی سطحی ترین برداشت تا را که می کنن دنبال ارائه ی همون مطلبن. یا اصلا حرفی ندارن یا اون قدر سطحی یه که من نمی پسندم.

دیدگاه من شاید متفاوتِ با این دوستان و چون اکثریت، این دوستان هستن جایی برای من نیست.

کلا قید هنر رو زدین؟

سعی یَم به اینه که نکنم. من آخرین فعالیتم؛ کارگردانی کردیم با دوستان یک فیلم کوتاه یعنی ماکتِ البته.

یعنی چی؟

یعنی ما یه دور فیلمُ ساختیم با گوشی. نور دم دستی همه چی دم دستی ولی تلاش کردیم که همه چیش روبراه باشه. ولی از لحاظ فنی ضعیفِ. نورپردازی درستی نداره صدابرداری درستی نداره. تو مسایل فنی خیلی دم دستی برخورد کردیم چون ماکت بود.

کدوم شغلُ بیشتر علاقه دارین؟

این شغلُ چون موقعیتش خوبِ. کم کم دارم علاقه مند می شم و نسبت بهش گاردی ندارم.

ازدواج کردین؟

نه.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

توی اون کاری که می کردم وقتی که ثمره شو می دیدم. یعنی بگم برای من بهترین موقعیت چیه؟ وقتی بعد از تدوین دیدم کارُ خیلی حس لذت بخشی داشتم.

منظورتون ماکت اون فیلمه؟

بله. قبل از اونم وقتی تئاتر کار می کردیم وقتی رو صحنه می رفتیم و تشویق تماشاچی رو می دیدیم خیلی خوشایند بود. همون که ثمره ی کارُ می دیدیم. ( جوان بسیار آرامی است هم در حرف زدن هم در حرکات. وقتی از علاقه مند شدنش به کار جدید می گوید هیجان خاصی در چهره اش نمی بینم. وقتی هم که از حس لذتش در کار تئاتر و فیلم می گوید افسوسی در لحن صدایش نیست.)

چقدر درآمد دارین؟

والله هنوز نمی دونم. همکار من که قبل از من می آمدن ماهی یک و نیم می گیرن.  ولی اینجا رسمی دارن که آخر هفته ها اگه فروش خوب باشه به قول معروف یه شیتیلی در نظر می گیرن. ممکنه 200، 300 تومن این طورا.

اینجا چند تا فروشنده داره؟

این مغازه یه دونه داره. اینجا این طوریه که سه تا مغازه مالِ برادرا و پدرشون هست. سه تا داداشن که اینجا هستن. پدرشون صاحب کار اصلی هستن. یه جورایی بازنشسته هستن کم میان اینجا. مدیریت کارا با پسراست. من فروشنده ی ثابت این مغازه هستم. من کارمند این مغازهَ م. حالا اگر اون مغازه خالی باشه من می رم اونجا. این شغل مورد امنیتی ش زیاده که دزدی نشه. مراقب بودنُ این قضایاش خیلی زیاده.

با پدر و مادر زندگی می کنین؟

بله. البته خیلی دوست دارم جدا شم ولی اونا دوست ندارن. ( نرم می خندد.) اینی هم که اینجا آمدم سرکار، بیشتر به خاطر خانواده است. هم باید کمک خرج باشم هم اینکه اونا الان خیلی خوشحالن. ( در کنار آرام بودنش " بچه مثبت " هم هست! )

خواهر و برادر دارین؟

بله. یه خواهر دارم. شاغله و مدت زیادیه که اصل خرج خونه مون رو خواهرم می ده. ( درست یادم نمی آید ولی فکرمی کنم این دومین یا سومین موردی است که گفته می شود خرج اصلی خانواده با دختر مجرد خانه است. )

شغل خواهرتون چیه؟

مدیریت پرواز. در قسمت مدیریت پرواز فرودگاهه.

چند سالِ شونه؟

سه سال ازم بزرگتره. متولدِ 67 تِه. من 70 دَم.

پدر بازنشسته هستن؟

نه. پدرم شغلش بازاری بود. از جوونی فوتبالیست بود بعد بازاری بوده. چندین شغل عوض کرده. الان مسافرکشه؛ اسنپ، سرویس مدرسه.

با تعجب می پرسم: از بازار به مسافرکشی رسیدن؟

بله. کارخونه دار، سمت تای مختلف بشمرم زیاده. یه مدت ( در نوشتن عقب می افتم. از او می خواهم که چند لحظه صبر کند تا به او برسم. ) بازار کفش فروشا بودن ورشکست شدن. خارج از کشور رفتن ( سوئد، سوییس، آلمان ) که سعی کنن اقامت بگیرن که ما را هم ببرن. موفق نشدن. وقتی برگشتن خیلی زیاد تغییر شغل داشتن. سرمایه ای به شون داده شد کارخونه زدن. باز ورشکست شدن. چند بار، دوباره سعی کردن در بازار کفش که موفق نشدن. یا شراکت می کردن به مشکل برمی خورد یا موفق نمی شدن. اینُ به عنوان شوخی می گم ما هفت، هشت تا دوستیم. 10، 12 ساله با همیم از همون زمان موسیقی. پدرامون هم همه ورشکستَن. آره دیگه ( خنده اش می گیرد.  نه با صدای بلند که شاید چنین موضوعی  بطلبد. خیلی نرم و متین. ) واقعا همه شون متضررن. هیچ وقت به ثبات نرسیدن. یه مدت وضع شون خوب بوده و یه مدت طولانی وضع شون بد. یا یه جا ریسک می کنن یا موقعیتی براشون پیش میاد خراب می شه. نمی دونم نسل پدرای ما چه طوری بودن. موقعیت همه شون اینُ داره. این تو پدرامون مشترکه. همه شون یه مدت وضع شون خوب بوده یه مدت تَم،همه چی از دست شون رفته.  

سن پدرتون؟

متولد چهلِ پدر من. مال دوستام هم همین طوره. شاید چند سال بیشتر. ( مردی وارد می شود. هم لیوان چای می خواهد هم خود چای را. پرسان نگاهی به من می کند. فروشنده می گوید:" خانوم روزنامه نگارن. می خوان گزارش تهیه کنن منم دارم کمک شون می کنم. )

خونه مال خودتونه؟

نه، مستأجریم.

چقدر اجاره می دین؟

سه میلیون و هشتصد.

پیش چقدر دادین؟

75 میلیون.

خونه چند متری یه؟

130 متر.

مادر خونه دارن؟

مادر خونه دارن.

شما به خرج خونه کمک می کنین؟

اومدم اینجا که این کارُ بکنم چون قبل از این اون قدر نبود که به خونواده کمک کنم. خرج رفت و آمد به زور در میومد.

چه تفریحی دارین؟

تفریح؟ ولگردی! ( خودش خنده اش می گیرد. من نه، چون این قدر مؤدب ، سنگین و متین است که اصلا استفاده از این کلمه به او نمی آید. ) اکثرا تو این سه هفته ای که آمدم اینجا کارم که تموم می شه زنگ می زنم به همون دوستام که ببینم کارا چه طوری پیش می ره.

کار هنری تون ادامه داره؟

بله سعی کردم قطع قطع نکنم ولی عملا قطع شده به سعی منم ربطی نداره. من از ساعت نُه و نیم صبح اینجام تا نُه شب. دو ساعت وسطش وقت استراحت ناهاری هست که اونم اینجاییم. جایی نمی شه رفت.

سفر نمی رین؟

خیلی وقتِ که موقعیتش پیش نیومده. من اهل سفر هستم. ما درویشی طور سفر می کنیم یعنی کم خرج ترین کم امکان ترین سفر. چون خیلی چیزا برامون اهمیت نداره. حتی شده رفتیم دو روز تو ماشین خوابیدیم... حالا چی بخوریم نخوریم.

منظورتون سفر با دوستانه؟

بله با دوستان. با خونواده که خیلی دیر به دیر معمولا هم شهرستان می ریم که خونه ی مادر بزرگ هست که شرایط سفر به اون صورت نیست. ( می خندد. کلا آدمی است جدی اما پیداست  که در عین جدی بودن برای اطرافیانش آرامش بخش هم هست حتی برای غریبه ای مثل من که به عنوان روزنامه نگار با او مصاحبه می کنم. )

اعتراضی ندارین به این شرایط؟

به کی اعتراض کنم، منظور به چیه؟ به خودم می تونم اعتراض کنم.

مثلا چه اعتراضی؟

انتخاب کردَنام یا روی انتخابام واینایستادن.

یعنی انتخاب اشتباه؟

اشتباه ... که فکر نمی کنم خودم اشتباه انتخاب کرده باشم ولی تاوانی که باید برای اون انتخاب می دادم ندادم.

چه تاوانی؟

منظور اینکه قید چیزای دیگه رو برای اون انتخاب نزدم مثل همون دوستیا، خوشگذرونیا، کسب درآمد.

کسب درآمد؟

یعنی برای چیزی که انتخاب کرده بودم باید قید کسب درآمدُ می زدم.

به کسب درآمدتون اعتراض دارین؟

بله به خاطر درآمد، کارهایی رو کردم که دوست نداشتم اعتقادی نداشتم. مثلا در تئاتر مجبور بودم کارهای ارگانی بکنم که حداقل درآمدی داشته باشم.

سفارش کار می گرفتین؟

بله. یه تئاترهای خیابانی بعضا سفارش شهرداری می تونن باشن یا مناسبتی؛ سفارش بسیج، سپاه، نیروی انتظامی هم می تونن باشن.

چه مشکلی دارین؟

الان؟ شخصی یا به طور کلی؟

هر دو را بگین. اول شخصی؟

اینا که گفتم تا الان شخصیه. همون اعتراضی که گفتم به خودم دارم که همون انتخابی را که کرده بودم باید قید خیلی چیزا را می زدم تا تاوان انتخابی را که کرده بودم پس بدم.

به طور کلی چی؟

کلی؟ من هنوز تو بحث کلمه ی اعتراض موندم. اعتراض کلی یَم به جامعه مِه. خیلی افتضاحه. هیچ تأییدی برای اونا ندارم.

تو زندگی از چی می ترسین؟

تو زندگیم ... نمی دونم واقعا. ( فکر می کند. ) می خواستم بگم هیچی. ولی ترس معنی های مختلفی می تونه داشته باشه. این جوری بگم بهتره. من ناراحت خیلی چیزا هستم ولی نگران هیچ چی نیستم.

من بی خوابی دارم. مشکل اختلال خواب دارم چون فکرم خیلی درگیره. کلا آدم درونگرام. آدم خیلی درونگراییم. خیلی فکر می کنم. شاید عصبی هم هستم ولی ترسی ندارم یا نگرانی هم ندارم. در نهایتش فکر می کنم چیزی نه اون قدر مهمه نه ارزشمنده. شاید اصل ناراحتیم به خاطر همینه. ناراحتم به خاطر این موضوع ولی ترس ندارم. ( از ابتدای صحبت تا حالا چندین بار پیاپی؛ خب، امکان شمردن نداشتم ...! یکی آمده تو یا از همان دم در سراغ کسی را گرفته و به دیدن من مکث کوتاهی کرده و او هم بدون استثنا بعد از هر جواب دادن، داستانِ " روزنامه نگار و تهیه ی گزارش و کمک خودش" را به آرامی توضیح داده. یک بار هم مردی که لابد صاحب کار است می آید و در حین شنیدن، چیزی از کشو برمی دارد و سریع می رود. انگار همه خود را موظف می بیننند که فضا را برای مصاحبه خالی کنند! هیچ کس کاری با ما ندارد. این هم از مدیریت سه برادر است برای اداره ی سه مغازه. )

چرا می گین شاید عصبی هستین؟ شما که آروم ین.

همه اینُ به من می گن مخصوصا تو برخوردای اول. می گن آدم از تو آرامش می گیره. ولی من خودم غلیانات زیادی درون خودم دارم. ولی فکر می کنم کنترل خوبی دارم که از بیرون این طور دیده می شم که آرومم.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگی یه؟

زندگی خوب ...؟ رضایت درونی یِه به نظر من. یعنی آدم هر شغل هر موقعیت اجتماعی می تونه داشته باشه و خوب زندگی کنه. یعنی حتی من می تونم یک متعرض به دولت، یک مخالف سیاسی، یک کسی باشم که تو معرض زد و خورد، زندان یا هزار جور بلای دیگه ای باشم ولی اگه احساس کنم رضایت درونی من از مبارزه با دولت به دست میاد فکر می کنم اگه زندان هم بیفته و شکنجه بشه اون آدم در نهایت خوب زندگی کرده و خودش راضی یِه. اصطلاحا می تونم بگم که می دونسته داره چه کار می کنه. من فکر می کنم 98 درصد آدما نمی دونن دارن چه کار می کنن. چیزی که زندگی به شون تحمیل می کنه رو می پذیرن و باهاش کنار میان و ادامه می دن.

یه جوری حرف می زنین انگار خیلی تجربه ی زندگی کردن دارین. من وسطای حرفای شما داشت یادم می رفت که فقط 28 سالِ تونه. نسبت به 28 سال خیلی تجربه ی زندگی دارین؟

آره دارم. فکر می کنم خودم خیلی تجربه ی زندگیم زیاده. خیلی کارا نکردم ولی احساس کردم که نیازی به انجام دادن شون ندارم.

مثل چی؟

مثل ... این به ذهنم می رسه مثل رابطه ی دوست دختر دوست پسری یِه. یعنی اسمش اینه ولی معنیش سکسِ. الان جوونای حالا ... خودمون سر هم گول می زنیم. یه سری خزئبلات به هم می گیم. کارمون تموم می شه و دیگه اون حرفا معنی نداره. حالا اینکه من انجام نمی دم دنبال این روابط نیستم. نه اینکه دنبال این روابط نیستم ولی روشی که برای این کار وجود داره انگار یه فرمولی هست که شما این چنینی رفتار بکنی و این چنینی تظاهر می کنی و در نهایت به خواسته تون می رسین یعنی رابطه انجام می شه. من می دونم که می تونم این کارُ بکنم ولی دلیلی نمی بینم که این کارُ انجام بدم.

فکر می کنین روابط دوستی بین دختر و پسر بدون سکس نمی شه؟

چرا. اون که بحثش جداست.

دوست دختر دارین؟

دوست دختر ندارم که باهاش رابطه ی جنسی داشته باشم و عاشقش باشم. قبلا داشتم. الان ندارم. ولی دوستی که دختر باشه دارم. هم از همکارام هستن هم دوستای دوستام که با هم رابطه ی دوستانه ی خوبی داریم. من با همه رابطه م خوبه. معمولا با کسی مشکل پیدا نمی کنم. ( تا حالا یکی دو بار دیگر هم در نوشتن از او عقب می افتم و خواهش می کنم صبر کند تا به او برسم. یک بار وقتی از او می خواهم صبر کند می خندد و می گوید:" جالبه. می خواین همه رو بنویسین؟ " با لبخندی به لب می گویم: صبر کنین بنویسم. براتون می گم چرا. وقتی جواب قبلی اش را کامل می نویسم می گویم: اول اینکه اگه کامل ننویسم بعدا یادم نمی مونه چی گفتین. دوم اینکه برام خیلی مهمه که از جملات و کلمات خود شما استفاده کنم. سال ها بعد هر کس این وبلاگ را بخونه متوجه می شه که مردم این سال ها با چه کلماتی حرف می زدن.)

داشتن دوست دختر با رابطه ی عاطفی ولی بدون سکس نمی شه بین شما جوونا؟

بین جوونا یا برای من؟

برای شما؟

برای من چرا می شه. ولی سخته. من یه نیازهای جنسی دارم که دوست دارم با اون شخصی که بهش علاقه دارم برطرف بشه. ولی این بحث از اون جایی شروع شد که گفتم یه سری کارُ انجام نمی دم. یعنی اگر من بیشتر از سنم تجربه دارم رو آدمایی یِه که اطراف منن که اونا کارایی کردن که من احساس کردم نباید اون کارُ بکنم. ( باز مردی وارد می شود و توضیح همان داستان روزنامه نگار و تهیه ی گزارش. این طور که این جوان راحت و صمیمی با من صحبت می کند متوجه می شوم که دو موردی که اول صحبت اشاره کرد یکی اینکه تازه سه هفته است سر این کار آمده و اینکه شاید صاحب کار ممکن است او را دنبال کاری بفرستد و مصاحبه نیمه کاره بماند بهانه تراشی برای دررفتن از صحبت نبوده بلکه واقعا می خواسته من با آگاهی کامل از وضعیت کاری او تصمیم بگیرم که آیا این مصاحبه همان چیزی است که من دنبالش هستم یا نه. )

از خدا چی می خواین؟

از خدا سلامتی، به نظر من اگه یه چیز بخوام بگم برای خودم و اطرافیانم برام خیلی مهمه چون بیماری در هر نوعش خیلی سخته.

برای فردی از اطرافیان شما بیماری سختی پیش اومده؟

بیماری مهلک اون چنانی نه. ولی مادر بزرگم انواع و اقسام مشکلات رو داره.

 

این گفت و گو در روز 21 آذر ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 1 + ارسال نظر
بلاگر سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 10:40 http://tosan35.blogsky.com

کسی که تو سن پایین از تجربه های دیگران استفاده کنه قطعا آدم موفقی میشه ، هزینه تجربه عمر آدماس که جبران ناپذیره ، همه چیزو نباید خود آدم تجربه کنه و هزینه بده ، بقیه این هزینه را دادن و بهتره از تجربه اونا استفاده بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.