پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پسر 20 ساله ای که فروشندگی پوشاک را دوست دارد

جوانی و قسط!

 

وارد فروشگاهی می شوم و به سمت فروشنده اش که زن جوانی است می روم. در جواب پرسش او کارم را توضیح می دهم. بلافاصله با اشاره به زن مسنی که کنارش ایستاده می گوید:" من که نمی تونم. با ایشون صحبت کنین." آن زن که نمی دانم صاحب فروشگاه است یا یک فروشنده ی دیگر، با کج خلقی می گوید:" من صحبت نکرده همه منُ می شناسن. از مترو که پیاده می شم زنا می گن این همون خانم فروشنده هس. با شما اگه حرف بزنم دیگه چی می شه. نه خانوم حوصله ندارم."

وارد فروشگاه بعدی می شوم که مثل همسایه اش لباس زنانه دارد. پشت پیشخوان دو پسر جوان می بینم. سلام که می کنم جوانی که رویم به طرف اوست فوری لقمه ای را که در دهان دارد جویده نجویده فرو می دهد و سلام می کند. حسابی مزاحم صبحانه خوردنش شده ام! ولی با کمی سؤاستفاده از جوانی اش! به روی خودم نمی آورم و کارم را توضیح می دهم. مردد است. پیداست که به دلیل جوانی، خجالت می کشد جواب منفی بدهد. رو به همکارش چیزی می گوید که من نمی شنوم. از شانس من همکارش او را تشویق به صحبت می کند.

***

چند سالِ اینجا کار می کنین؟

الان چهار سالِ.

چطورشد به این کار مشغول شدین؟

علاقه داشتم.

قبل از این چه کار می کردین؟

قبل از این کار نمی کردم. خونه بودم.

چطور شد به این کار علاقه مند شدین؟

از بچگی دوس داشتم. کلا لباسُ دوس داشتم.

چند سالِ تونه؟ چقدر درس خوندین؟

من 20 سالَ مه. تا دیپلم.

دیپلم چی؟

دیپلم کامپیوتر.

با تعجب می پرسم: دیپلم کامپیوتر گرفتین اومدین فروشندگی می کنین؟

آره دیگه. مگه الان با درس به جایی می رسیم؟

یعنی نمی خواستین ادامه بدین؟

من، آره. من درسُ دوس نداشتم.

اگه درسُ دوس نداشتین چرا کامپیوترُ انتخاب کردین؟

مجبور بودم دیگه. ( می خندد، شیرین. جوان است و سبکبال.) درس نخون بودم.

شما که درس نخون بودین یعنی کامپیوتر براتون ساده تر از بقیه ی رشته ها بود؟

نه، خیلی هم سخت بود اتفاقا ...

اگه درسُ دوس نداشتین چطور یه رشته ی سخت انتخاب کردین؟

( قبل از اینکه بخواهد جواب بدهد همکارش آهسته منظور من از سؤال را برایش توضیح می دهد.) باید دیپلم می گرفتم دیگه. کامپیوتر خوب بود. اون دوره دوس داشتم کامپیوتر یاد بگیرم.

ولی اون قدر دوس نداشتین که ادامه بدین؟

دقیقا.

دوس داشتین کار دیگه ای می کردین؟

آره. ( این جوان دیگر خیلی تلگرافی حرف می زند!)

چی مثلا؟

یه شغل دیگه مثلا موبایل فروشی.

شما که گفتین فروش پوشاکُ دوس داشتین؟

پوشاکُ دوس دارم. اگه همچین چیزی نبود اون شغلُ گفتم.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

چه موقع احساس شادی می کنم؟ ( همکارش زودتر از او می گوید:" وقتی قسطِ مون تموم شه." با لبخندی به لب می گویم: بذار خودش جواب بده. – " آخه دوتایی مون مثل همیم." خودش هم که نرم می خندد می گوید) آره واقعا.

غیر از تموم شدن قسط ها دیگه چی شادتون می کنه؟

یه زندگی آروم داشته باشم بدون قسط. ( حالا حسابی خنده اش می گیرد!)

قسط چی؟

قسط موتورم.

دوس داشتین زندگی تون چه جور باشه؟

( لحظه ای نگاهم می کند. لابد از خودش می پرسد مگه همین الان جواب ندادم ...) زندگی عادی دیگه.

یه ذره بگین زندگی عادی از نظر شما چه جور زندگی یه؟

زندگی عادی؟ بدون مشکل دیگه. مشکلات کم باشه.

غیر از تموم شدن قسط، منظورتون چه مشکلی یه؟

مشکل که همه چی مشکله. الان همین گرونی ها مشکله دیگه.

چقدر درآمد دارین؟

من اینجا دو تومن.

از اول با چه حقوقی شروع کردین؟

با 800 تومن.

چند ساعت کار می کنین؟

از 10 صبح تا 10 شب.

تعطیلات چی؟

تعطیلات میاییم.

همه رو؟

همه رو. حالا دیگه خیلی رسمی باشه نمیاییم.

چه تعطیلاتی؟

تاسوعا عاشورا مثلا.

تعطیلات مشتری دارین؟

کم. نسبت به روز عادی کمتر.

با پدر و مادر زندگی می کنین؟

بله.

پس خرج اجاره و خوراک ندارین؟

نه.

به پدر و مادرتون کمک مالی می کنین؟

نه.

نیاز دارن یا ندارن؟

نه، نیاز ندارن.

موقع انتخاب این شغل راضی بودن؟

راضی بودن.

نگفتن کامپیوتر خوندی حیفِ؟

کلا می دونستن درسُ دوس ندارم. مقاومتی نکردن.

 قسط می دین برای خرجای خودتون کم میارین؟

کم که نه. ( به من نگاه می کند و می خندد. انگار می خواهد چیزی بگوید ولی نمی گوید.)

اگه چیزی هست بگین. مردم خیلی بدون تعارف با من حرف می زنن. 

 

منم بدون تعارف حرف می زنم. ( همکارش برای تأیید او وارد صحبت می شود:" کم نمیاریم." به محض شنیدن حرف همکارش رو به او می گوید:" یعنی کم نمیاری؟ مگه می شه کم نیاری؟!)

حسابی هم خنده ام می گیرد هم تعجب می کنم از اینکه به این سرعت نظرش عوض می شود. می پرسم: پس چرا گفتین کافی یه، کم نمیارین؟

چون من یه برنامه ریزی دارم. فعلا تا دو ماه آینده کافی یه.

از این برنامه ریزی تون بگین؟

مثلا یه دونه از قسطام تموم می شه دو ماه آینده، اوکی می شم.

با اون پولی که بعد دو ماه دست تون برسه می خواین چه کار کنین؟

پس انداز می کنم یه موقع یه چیزی بهم خورد بتونم بخرم.

چی مثلا؟

مثلا گوشی قیمت خوب بهم بخوره خرید و فروش می کنم.

الان هم خرید و فروش گوشی دارین؟

حالا بعضی موقع ها چیزای خوب بخوره آدم خرید و فروش می کنه. ( از شروع مصاحبه هر وقت مشتری وارد می شود همکارش بلافاصله می رود طرف مشتری که کارش را راه بیندازد تا گفت و گوی ما راحت پیش برود. انگار غیر از همکار بودن، دوستان خوبی برای هم هستند.)

به ازدواج که فکر نمی کنین؟

اصلا. ازدواج که اصلا نمی شه کرد. ( به من نگاه می کند و می خندد.) اون که هیچی. با درآمدای پایین و گرونی ها.

مثلا کی می تونین به ازدواج جدی فکر کنین؟

هر موقع که یه خونه، یه ماشین، یه درآمد خوب داشته باشم.

تو زندگی از چی می ترسین؟

( فکر می کند.) از، از دست دادن پدر و مادرم.

خواهر و برادر دارین؟

یه داداش بزرگتر، فقط.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگی یه؟

زندگی ای که توش پر پول باشه دیگه! ( جوری به من نگاه می کند و جواب می دهد که لابد یعنی چیزی که این قدر واضح است چه نیازی به پرسیدن دارد.)

از خدا چی می خواین؟

از خدا ... خیلی چیزا می خوام. ( می خندد، مفصل.)

مثلا؟

مثلا زودتر قسطم تموم شه.

چند ماه مونده؟

نُه ماه مونده.

پس این قسط غیر از قسط موتوره؟

این مال یه چیز دیگه ست.

 مال چیه؟

مال ... ( کلمه ای می گوید که متوجه نمی شوم. دوباره می پرسم. با اشاره به گوشش می گوید) مال هندزفری.

من که قیمت این جنس را فقط از فروشنده های مترو شنیده ام با تعجب می پرسم: مگه قیمتش چقدره؟

دو و پونصد خریدم.

اگه الان پیش خودتونه می شه به من نشون بدین؟ (از طبقه ی پشت سرش یک بسته ی کوچک حدودا چهار در چهار سانت بر می دارد و نشان می دهد.) با تعجب می گویم: این چه کار می کنه با این قیمت؟

( قبل از جواب دادن آن را باز می کند تا داخلش را  ببینم.) با این، هم می شه با تلفن صحبت کرد هم آهنگ گوش داد. بیشتر به خاطر آهنگه دیگه چون کیفیت صداش خوبه. ( خنده ام می گیرد از اینکه لابد به نظر او چقدر از مرحله پرتم ...! خب شاید واقعا پرتم؟ البته یادم می آید که این گوشی های بی سیم را در گوش بعضی ها دیده ام ولی از حد قیمت آن بی اطلاع بودم. شاید یک دلیل اصلی این بی اطلاعی، پسر دیرآموز من است که چون از این وسایل استفاده نمی کند باعث می شود که مادرش به کلی از بعضی جنبه های زندگی جوانان امروز بی خبر بماند ...)

بعد از تموم شدن این دو تا قسط، دیگه از خدا چی می خواین؟

هی پیشترفت، هی جلوتر، چیزای جلوتر در زندگی ...

کار برادر بزرگ تون چیه؟

املاکی یه.

با برادرتون کار کردین؟

نه کار نکردم باهاش.

چرا؟

چون یه شغلی یه که معلوم نیست مثلا بتونی اجاره بدی یا نه. حقوق ثابت نداره ولی اینجا حداقل آخر ماه می دونم یه مبلغی دستم میاد.

برادرتون خواستن شما با او کار کنین یا نه؟

خواسته من نرفتم.

کارم تمام شده اما قبل از خداحافظی بخصوص از همکارش تشکر می کنم که با توجه و مهربانی اش، سؤال ها وجواب ها با ورود مشتری ها قطع نشد و نرم پیش رفت.

 

این گفت و گو در 29 آبان ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.