پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

مرد 40 ساله ای که یک زندگی استاندارد معمولی می خواد

این سؤال اکثر مرداس

 

امروز از دو فروشنده ی موتورهای برقی جواب منفی می شنوم. یک مغازه ی لوازم بهداشتی را انتخاب می کنم و وارد می شوم. فروشنده بعد از شنیدن توضیحاتم، با تأیید نظر من در مورد لزوم مهربان بودن همشهری ها در کوچه و خیابان می گوید:"چقدر هم به این مهربانی ها احتیاج داریم." من هم خوشحال از شنیدن این هم نظری می خواهم وسایلم را از کیفم دربیاورم که می شنوم:"ولی متأسفانه من امروز خیلی سرم شلوغه. وقت ندارم. انشالله یه روز دیگه بیایین در خدمت تون باشم!" با مختصر لبخندی به لب از او خداحافظی می کنم. با خودم می گویم یک بار دیگر هم شانسم را امتحان می کنم.

از مقابل چند مغازه می گذرم و فروشنده ها را برانداز می کنم. چهره و وجنات یکی از آنها حس خوبی به من می دهد. وارد می- شوم. توضیح کارم را مثل بقیه با سکوت گوش می دهد. صورت مهربان و دلنشینی دارد اما عجله ای برای جواب دادن ندارد. از تأثیر جواب های منفی ای که امروز شنیده ام درجا به نظرم می آید که لابد دارد سبک سنگین می کند که چه طور مؤدبانه مرا از سرش باز کند. اما برخلاف انتظارم با تکان دادن سرش اعلام موافقت می کند.

***

کارتون چیه؟

کارمون هواکش، تهویه است.

فقط می فروشین یا تعمیر هم می کنین؟

هر دو.

چند ساله به این کار مشغولین؟

من، پدرم تقریبا نزدیک به 50 ساله.

خودتون چی؟

خودم تقریبا چهار ساله.

پدر هستن همراه شما؟

نه، بازنشستهَ ن.

قبل از این چه کار می کردین؟

قبل از این تو بازار بودم. تو کار شیرآلات بودم.

علاقه به این کار دارین یا به خاطر پدر اومدین؟

علاقه که تا حدودی ...(لبخند می زند.) 50، 50.

یعنی به دلیل بازنشستگی پدرتون کار بازار را رها کردین؟

نه، اون کار تو شرکت داشتن تعدیل نیرو می کردن. من اومدم اینجا.

چند سالِ تونه؟ چقدر درس خوندین؟

من 40 سالمِ. فوق دیپلم هم دارم فوق دیپلم مکانیک صنعتی.

نمی خواین ادامه بدین؟

نه، فعلا. (می خندد.)

یعنی در آینده می خواین ادامه بدین؟

یه مشکلی داشتم تازگی ها حل شده. می خوام دوباره ادامه بدم.

چه رشته ای؟

تغییر رشته می خوام بدم به هیدرولیک پنوماتیک. (مشتری می آید. نوعی هواکش می خواهد. در همان حال که به مشتری جواب می دهد و مشتری فکر می کند او هم مشغول گوشی اش است. مطابق رویه ی کارم صبر می کنم تا مشتری کارش تمام شود.)

چه رشته ای هست؟

جک ها، کمک فنر ماشین. بخوام ساده ترش را بگم جک های جرثقیل، بالابر، آسانسور.

برادر دارین؟

دو تا هست.

چطور شما اومدین سر کار پدر؟

(تکانی به دستش می دهد.) حالا چی بگم.

برادر بزرگتر هستین؟

نه، کوچیکترم.

دوست داشتین کار دیگه ای می کردین؟

کار دیگه خب، کار تولیدی بدم نمی اومد ولی با این روندی که دولت پیش می ره واقعا نمی دونم چون یه بودجه ی حسابی می خواد. بودجه ی اولیه شو من ندارم.

تولید چی مدنظرتونه؟

تولید یا تو پوشاک یا خودرو، تو یکی از این دوتا. (چه شاخه های مختلفی!)

ازدواج کردین؟

نه.  

چرا؟

( می خندد. انسان آرامی است. نرم حرف می زند. خیلی خوش اخلاق به نظر می آید.) تو این چند ساله یا شرایطش جور نبوده ... تازگی ها البته چند تا خواستگاری رفتم ولی به خاطر مهریه چون کم گفتم قبول نکردن. متأسفانه یه سری دخترا کاسب شدن. تقی به توقی بخوره طرف می ره مهریه شو می ذاره اجرا.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

شادی، سعی کردم همیشه شاد باشم.

چی شادتون می کنه؟

چی، خب (کمی فکر می کند.) چیزای مختلف. بستگی داره. با دوستامون جوکی بگیم بخندیم. با هم دیگه بیرون بریم جایی.

(یک مشتری وارد می شود. هواکش می خواهد. پشت هم چند سؤال می پرسد. خیلی خونسرد و باحوصله جواب می دهد. جنس را که می آورد مشتری تخفیف می خواهد که او نمی پذیرد. مشتری:"قبلا که اومدم ابوی تون گفت ..." ظاهرا مشتری قدیمی است. می گوید یک پروانه ی اضافی هم می خواهد. فروشنده به شوخی:"می خوای ترشی بندازی!" مشتری اما خیلی جدی جواب او را می دهد. فروشنده:"بدم نمیاد یه پروانه ی اضافه هم بدم. به نفع جیبَ مه." مشتری دیگری وارد می شود:"چسب دوقلو داری؟" فروشنده که حسابی خنده اش گرفته:"نه دیگه اون و ندارم!" (با دست اشاره به پایین مغازه اش می کند.) "بعد از کوچه یه نفر هست داره." مشتری اول:"پروانه را بیار." فروشنده:"مگه می خوای؟" مشتری:"امروز دوست داری سر به سر بذاری؟" معلوم نیست چقدر از این رفتار شیطنت آمیز فروشنده به دلیل بودن من در آنجاست؟! بلاخره پروانه ی اضافه را می آورد و این مشتری راهی می شود. من بی اختیار دم به دم نگاهم به در است که نکند مشتری دیگری بیاید و کارم بیشتر از این طولانی شود. اما انگار امروز، از آن روزهاست چون یک مشتری دیگر می آید و یکی دیگر بعد از او. دومی سریع می رود چون جنسی را که می خواهد در فروشگاه موجود نیست. مشتری اول وقتی کارت را خودش به دستگاه می کشد می پرسد:"تخفیف نداره؟" فروشنده:"تخفیفش اینه که ..." توضیحی می دهد که متوجه نمی شوم. مشتری:"پس نگفته تخفیف رو دادی!" مشتری که می رود فروشنده با نگاهی به من سرش را تکان می دهد که شاید منظورش این است که بگوید:همینه دیگه. پیش میاد. حالا شما بپرس!)

دوست داشتین زندگی تون چه جور باشه؟

زندگی خب، همه دوس دارن در رفاه باشن ولی در مسیری باشه که رفاه معمولی باشه یه چیز استاندارد معمولی. خیلی تجملی هم نه. بعضی ها وضع شون خیلی خوبه ولی هر روزم جنگ و دعوا دارن. پول زیادی همیشه خوشبختی نمیاره. خیلی مونده؟ (خنده ام می گیرد. وسط آرام حرف زدنش، جمله ی اعتراضی اش را هم چنان بدون هیجان می گوید انگار قسمتی از جوابش است!)

نه، یه ده دقیقه ای بیشتر نمونده. چقدر درآمد دارین؟

تقریبا می شه یک و هفتصد، هشتصد.

پدرتون هم برمی دارن؟

بله.

به هر دوتون می رسه؟

بله.

چه تفریحی دارین؟

شنا، پارک ، مسافرت.

همیشه اینجا این طور شلوغ می شه؟

نه، دیروز داشت خوابم می برد از بس مشتری نیومد. از بعد از اذون تا ساعت پنج مشتری نیومد.

چه مشکلی دارین (کار، زندگی)؟

مشکل وضعیت اقتصادی یه. مخصوصا با خالی بندی های دولت که ماشالله یک دو تا نیست.

مثال بزنین؟

خدمت شما بگم می خوام ازدواج کنم باید یه عروسی بگیرم با این اوضاع گرونی ها. یه خرید بازار بخوای بری دیگه صد و چهل و پنجاه تومن باید خرج کنی.

واقعا؟

شما بخوای یه سرویس طلا بخری حداقل باید سی تومن پول بدی. یه سرویس طلای چهل گرمی، نه سنگین حداقل باید سی، سی و پنج میلیون بدی دیگه. حالا بقیه ی خریدا بمانه. (حتی این سؤال را هم با نهایت آرامش جواب می دهد. نه حسرتی در کلام و چهره اش است نه عصبانیتی.)

تو زندگی از چی می ترسین؟

ترس که والله نه اون جور که بخوام اعصاب خودمو خورد کنم ولی اینکه آینده چی می شه این سؤال اکثر مرداس. یه سری ها خیلی روش تمرکز دارن روش فکر می کنن اعصاب شون خورده. هر چی به مادیات اهمیت بدی آیندهَ ت سخت می شه بیشتر. اعصابا بیشتر خورد می شه.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگیه؟

زندگی خوب یعنی حالا از نظر من، آدم یه خونه ی نقلی داشته باشه یه ماشین معمولی، نه خیلی بالا. همسرش هم خرج تراشی نکنه. هوای شوهرشو داشته باشه. یعنی یه استاندارد معمولی. دیگه ... خودم شبا معمولا پارکی می رم قدم می زنم. پیاده روی می کنم. هر چند با موتور می رم روزا، شبا موتورو می ذارم کنار. (رو به پیاده رو می گوید:"الان میام." نمی فهمم واقعا با کسی حرف می زند یا برای این است که من زودتر کار را تمام کنم.)

از خدا چی می خواین؟

از خدا اول از همه برا خودم و خانواده سلامتی می خوام. بعد رزق و روزی حلال ، طول عمر با عزت و عاقبت به خیری.

 

این گفت و گو در روز اول مهر ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.