پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

چرا گاهی نظم وبلاگ به هم می خورد؟

به دنبال مصاحبه شونده!


پنجشنبه، 15 شهریور، به قصد پیدا کردن کسی که با او مصاحبه کنم به کوچه ای می روم که هنوز هویت قدیمی محله در آن حفظ شده است. هنوز مغازه ها، کم و بیش، همان هیبت قدیمی شان را نگه داشته اند. در این دو، سه سالی که دوباره گفت و گوهای "پشت چهره ها" را شروع کرده ام به تجربه دستَ م آمده که صاحبان یا فروشندگان خیابان های بزرگ یا اصلی شهر خیلی به سختی قبول می کنند که حرف بزنند.

 وارد یک فروشگاهی می شوم که وسایل پلاستیکی می فروشد. صاحب فروشگاه که مرد مسنی است آرام به حرف هایم گوش می دهد. همان طور که منتظر جوابَ ش هستم می گوید:"به خاطر اینه که اعتمادِمونو به هم از دست دادیم..." می خواهد ادامه بدهد که من برای اینکه زمان را از دست ندهم می گویم: صبر کنین کاغذ و خودکارم را دربیارم بنویسم. می گوید:"الان وقت ندارم. هم باید وسایل را بچینم هم صبحانه بخورم. صبح ها هم مشتری دارم." – من اصلا شیوه ی کارم این طوریه که هر وقت مشتری بیاد صبر می کنم تا مشتری را راه بیندازین بعد ادامه می دم. – "نه بهتره شما امروز ساعت دو بعد از ظهر بیایین چون اون موقع سرم خلوته. از ساعت دو تا سه می تونم با شما حرف بزنم." ( این هم لابد اشاره ای است به اینکه من اول صحبت گفته بودم که کارم نیم ساعت بیشتر طول نمی کشد.)

قبول می کنم یعنی چاره ی دیگری ندارم. اما آن روز بعد از ظهر برای قرار ساعت دو، امکان رفتن به فروشگاه را پیدا نمی کنم. یکشنبه صبح به محله ی قدیمی دیگری می روم به امید یک گفت و گو. در پیاده رو راه می روم.  مغازه های هر دو طرف خیابان را نگاه می کنم. یک تعمیرگاه ماشین در طرف دیگر خیابان نظرم را جلب می کند. مردی که داخل تعمیرگاه است با تلفن همراهَ ش صحبت می کند. چند لحظه صبر می کنم تا تلفنَ ش تمام شود و بعد داخل بروم. ولی صحبتَ ش ادامه دارد. در پیاده رو چند قدم بالا و پایین می روم ... ماشینی جلوی تعمیرگاه توقف می کند. راننده از ماشین پیاده می شود و با تعمیرکار صحبت می کند. کماکان در حال قدم زدن در پیاده رو مقابل تعمیرگاه هستم. فایده ای ندارد. راهم را ادامه می دهم و به یک دفتر بیمه وارد می شوم. خانم مسئول دفتر بیمه بعد از شنیدن توضیحاتَ م و اینکه هر موقع مراجعی آمد صبر می کنم تا کارش را انجام دهد می گوید:"من غیر از مراجعین حضوری کارهای اداری دیگری هم دارم که چون دو روز تعطیلی داریم باید حتما تا آخر امروز تمام شود. اگر کس دیگه ای را پیدا نکردین بیایین در خدمت تون هستم!")

به راهم ادامه می دهم. وارد یک فروشگاهی می شوم که بیرون آن ذغال هایی در اندازه های مختلف چیده شده. مردی پشت پیشخوانی که چند قلیان روی آن دیده می شود نشسته است. کارم را توضیح می دهم. می گوید:"من امروز مغازه را فقط برای تحویل جنس باز کردم. هر لحظه ممکنه بار بیارن اون وقت کار شما نصفه کاره می مونه." دوباره برمی گردم طرف تعمیرگاه. این بار هم ماشین رفته و هم تعمیرکار با تلفن صحبت نمی کند. حرف هایم را که می شنود بلافاصله می گوید:"من که صحبت نمی کنم ولی چند دقیقه صبر کنین یک، دو تا از همکارام میان. یا یکی از اونا حرف بزنین." این را می گوید و در حالی که من در تعمیرگاه منتظر ایستاده ام خودش به پیاده روِ آن طرف خیابان می رود و مشغول صحبت با گوشی اش می شود. من همچنان که در تعمیرگاه قدم می زنم چشمَ م به ساعتی است که روی یکی از دیوارها نصب کرده اند. ربع ساعتی می گذرد. خبری از هیچ همکاری نیست. من در داخل تعمیرگاه قدم می زنم و تعمیرکار در پیاده روِ رو به روی تعمیرگاه! و البته همچنان در حال صحبت با گوشی. ظاهرا با هم کاری نداریم ...

باز به راهم ادامه می دهم. این بار یک خیاطی را انتخاب می کنم. وارد که می شوم خیاط را درحال چرخ کردن چند قطعه پارچه ی بریده شده می بینم. توضیحاتم را که می شنود با کلی شرمندگی عذرخواهی می کند و با اشاره به پارچه ای که در حال دوختنَ ش است می گوید:"این شلوار را باید زود تمام کنم. صاحبِ ش عجله داره می خواد بره مسافرت. یه بارم آمده گفتم آماده نیست. خیلی می بخشید انشالله یه روز دیگه بیایین در خدمتَ م."

ساعت دو بعد از ظهر به فروشگاه پلاستیک فروشی ای که روز پنجشنبه به قرار تعیین شده ی ساعت دو آن روز نرسیده بودم می روم. به صاحب فروشگاه می گویم: من و یادتون هست قرار بود پنجشنبه بیام ولی نتوستم. می گوید:"بله یادمه. من بودم شما نیومدید. امروز هم کار دارم باید برم. انشالله بعد تعطیلات بیاین همون ساعت دو تا سه." 

این ها را می نویسم که بگویم اگر هفته ای یک گفت و گوی جدید در وبلاگ نمی گذارم (که قرار خودم با خودم است برای رعایت فاصله ی زمانی گذاشتن مطلب جدید در "پشت چهره ها") دلیلَ ش یا اینهایی است که همین بالا می خوانید و هر چند وقت یک بار ممکن است برای کار من پیش بیاید یا اینکه در وبلاگ مشکلی پیش آمده باشد.    

نظرات 1 + ارسال نظر
طاهره دوشنبه 1 مهر 1398 ساعت 01:11

سلام
شهرری اگه بتونید بیاید میتونید مصاحبه های خوبی انجام بدین
کارتون عالیه، پایدار باشید

سلام
ممنون طاهره جان. خوشحالم که کارم را دوست داری. پیشنهادت هم خیلی خوبه. تلاش می کنم که برای مصاحبه بیام شهرری. تندرست باشی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.