پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

هوش بالا برای یک زندگی راحت

از چیزی نمی ترسم


وارد سوپر می شوم. جوانی پشت پیشخوان ایستاده است. وقتی کارم را توضیح می دهم می گوید:" من اینجا کارگرم. صاحبش نیست." می گویم: اشکالی نداره. از کار فروشندگی و زندگی خود شما می پرسم. جواب می دهد:" من مشکلی ندارم."

***

سریع و کمی هم با دلهره، خودکار و کاغذهایم را درمی آورم تا زودتر شروع کنم. شاید صاحب سوپر سربرسد وکارم ناتمام بماند.

چند ساله به این کار مشغولین؟

من که هفت، هشت ساله. ولی شریک مون بالای 12 سال باید باشه.

( با کمک پسر کوچک تری که حتما" شاگرد سوپر است اجناسی را بر اساس سفارش یک مشتری از قفسه ها برمی دارد و روی پیشخوان می چیند.)

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

از بیکاری.

دنبال چه کاری بودین؟

ما، واقعیت ش تو روستامون فقط پیاز می کاشتیم. کلا" روستامون جووناش سمت سوپرمارکت اومدن. تنها ما نیستیم.

تو روستاتون نمی شد چیز دیگه ای بکارین؟

چرا. ولی اون موقع فقط روستامون پیاز می کاشتن. گوجه رو بورس نبود. اکثر میوه اینا آن چنانی سمت ما نیامده بود. اکثرا" سمت شمال بود. یا دامداری می کردیم یا پیاز می کاشتیم.

اهل کجا هستین؟

سمت آذربایجان شرقی. البته شرقی غربی نداره. کلا" ترکا تو سوپرمارکتن. الان شما تو هر مغازه ای برین ترکه.

( مشتری می آید و من خلاف روال همیشگی ام با دلواپسی اینکه نکند با آمدن صاحب سوپر مصاحبه ام ناقص بماند همان طور که او کار مشتری را راه می اندازد من هم کارم را پیش می برم. خوش شانسم که جوان آرام و راحتی است.)

دوست داشتین چه کار می کردین؟

والله اون موقع این جوری نبود. مجبور بودی یه کاری بکنی. اولین کسایی که اومدن تهرون سوپرمارکت زدن دریانی یا بودن.

شمام دریانی هستین؟

ما دریانی نیستیم ولی دریانی یا همشهری مونن. چون هم زبون بودیم پی این کار اومدم.

چند ساله تونه؟ درس خوندین؟

والله کسایی که سوپرمارکت کار می کنن تو تهرون، همشهریای ما همه زیر دیپلم ن. اکثرا" از 13، 14، 15 تا 40، 50 تو این کارن.

بعد از 50 سالگی چه کار می کنن؟

دیگه بازنشسته می شن. نه اینکه بازنشسته بشن بلخره آیندگان باید بیان دیگه! (نمی دانم چرا ولی انگار منتظر شنیدن این جمله و مخصوصا" کلمۀ آیندگان از زبان این جوان سادۀ روستایی نبودم.)

بیمه هستین؟

(لبخند می زند سبک و با فراغ بال. از آن انسان هایی است که شخصیت روان و بدون گرهی دارند.) ما که نه. ولی خیلی یا هستن.

نگفتین چند سال تونه؟

ما خودمون 21.

 ازدواج چی؟

نخیر.

چه موقع احساس شادی می کنین؟

چه موقع...؟ چی بگم. (نگاه منتظرم همچنان به صورت اوست. با خنده ادامه می دهد.) الان شادیم دیگه.

چی شادتون می کنه؟

وقتی آزادیم.

یعنی سوپرمارکت نباشین؟

آره دیگه.

اون وقت چه کار می کنین؟

بگردیم دیگه. همه دوست دارن بگردن. ( لیست سفارش تلفنی را دوباره نگاه می کند. به شاگرد مغازه می گوید که موز و سیب قندک هم از میوه فروشی بخرد و بیاورد.)

دوست داشتی زندگیت چه جور باشه؟

مثل بقیۀ آدما دیگه. مگه ما مثل بقیۀ آدما نیستیم. چون 24 ساعته تو مغازه ایم؛ از هفت صبح تا 12، 30/12 شب بعضی شبا تا یک م هستیم ( رو می کند به شاگرد مغازه که هنوز نرفته دنبال میوه ها و می پرسد:"مگه نه؟") به نظر من سوپرمارکتی یا نباید خانواده داشته باشن. (سوپرمارکت نسبتا" شلوغی است. این مشتری می رود آن یکی می آید. با بعضی ازمشتری ها صمیمی است. حتما" از مردم محل هستند.)

همیشه پرسیدن از درآمد وقتی نفر سومی هم باشد کار راحتی نیست. به همین دلیل در اولین فرصتی که برای برداشتن جنسی به جایی که من در حال نوشتن هستم نزدیک می شود فورا" کمی آهسته تر می پرسم: چقدر درآمد دارین؟

از 5/1 تا 5/2 .

به چی بستگی داره؟

به حرفه ای بودن.

ماه به ماه فرق می کنه؟

ماه به ماه نیست. اینجا قراردادیه. کارگر قراردادی یم.  

زمان قراردادتون چقدره؟

یک ساله داریم شیش ماهه داریم. (به محض دیدن شاگرد با کیسه های میوه می گوید:" پرفسور گفتم رفتی میوه ها رو بچینی؟!)

خونه مال خودتونه؟

بله.

تنها هستین؟

اونایی که مجردن باهم ن. اونایی که خونواده دارن تنهایی.

چقدر اجاره می دین؟

تقسیم می کنن.

خب، به شما چقدر می افته؟

من که فعلا" خونه ندارم.

خونه ندارین؟! پس کجا می خوابین؟

تو همین مغازه می خوابم.

هفت، هشت ساله تو همین مغازه می خوابین؟

بله. (مرد دیگری آمده کمک که هم اجناس سفارشی را با لیست مقایسه کنند که چیزی جا نماند هم قیمت را حساب کنند. شاگرد هم منتظر است تا اجناس آماده شده را ببرد به آدرس مشتری و تحویل دهد. من هم دل تو دلم نیست که این وقفه ها کار خودش را بکند و صاحب سوپر سربرسد و بگوید که ...)

تو زندگی چیزی هست ازش بترسین؟

(با آرامش می خندد.) نه، خدا را شکر.

چه تفریحی دارین؟

تفریح چه کار می کنیم؟ ... (فکر می کند. انگار چیزی به ذهنش نمی رسد. بلاخره جواب می دهد.) می ریم شهرستان خانوم.

چند وقت یه بار؟

شیش ماه، هفت ماه.

چقدر می مونین؟

نهایت ش سه چهار روز. اونم برا دیدن ننه بابام.

خواهر برادر دارین؟ چند تا؟

صد در صد. ( می خندد. این بار با صدای بلند.)

چند تا؟

هفت، هشت تا.

چه کار می کنن؟

(به خودش اشاره می کند.) تو این کارن.

چه مشکلی دارین؟

مشکل؟ نداریم ... همه چی حله! (جوری نگاهم می کند و می خندد که یعنی این دیگه چه سؤالی یه؟)

دو تا شو بگین؟

مشکل که زیاد داریم ولی ... در واقع نداریم.

به پدر و مادرتون کمک می کنین؟

صد در صد.

چقدر؟

حدودی از کارگر بیشتر یعنی از سه تومن برو بالا. (مشتری وارد می شود و می گوید:"چطوری؟" " قربان یو(همون شما ولی به انگلیسی! خیلی خوش مشرب است.)

زندگی خوب به نظرت چه جور زندگیه؟

(می خندد.) زندگی خوب دیگه ... تو بقالی نمی شه زندگی خوبی کرد.

تو کجا می شه؟

بقالی وقت گیره. نه می شه یارو به زن و بچه ش برسه نه به تفریح ش برسه.

از خدا چی می خوای؟

از خدا، خیلی چیزا.

مثلا"؟

(زودتر از او یک مشتری که چند لحظه ای است ایستاده و گفت و گو را می شنود می گوید:"مرگ!" با عجله انگار هول کرده باشد می گوید) نه بابا، چی می گی. خودم بگم؟

بگین.

والله من خودم شخصی بخوام یه کم هوش بالا. یعنی مخ! (باز مشتری می گوید:" آی کیو.") آی کیوم خیلی پایینه. (باز مشتری دخالت می کند:"پارتی.") نه بابا، هوش همه شو می خره.

هوش بالا را برای چه کاری می خوای؟

می خواستم چه کار کنم؟ به جز خودم که یک زندگی راحت داشته باشم بقیه هم زندگی راحت داشته باشن. همه این و می خوان دیگه. بشر می دوه که یه زندگی راحت داشته باشه.

تا چه کلاسی درس خوندی؟

من خودم اول دبیرستان.

نشد ادامه بدین یا نخواستین؟

من اون رشته ای که می خواستم نبود روستای ما. یه رشته دارن ... ما دهاتی یم دیگه. بعد یه رشته هم بیشتر نمی دادن به روستاها. یعنی کشت گیاهان دارویی. اگه قرار بود بیل ورداریم بریم کلاس، می رفتیم پیش بابامون آموزش می دیدیم دیگه. واسۀ همون ادامه ندادیم.

خودتون چه رشته ای دوست داشتین؟

من؟ من رشتۀ فنی دوست داشتم.

پس انداز دارین؟

هر کسی پس انداز می کنه.

می خواین با پس اندازتون چه کار کنین؟

با پس اندازم؟ نمی دونم. هنوز نقشه ای ندارم.

رسیدم به سؤال آخر. تا می پرسم که دیگه چیزی هست که بخوایین بگین در حال تکان دادن سرش است که شاگردش که خسته از تحویل دادن اجناس سفارشی برگشته با دیدن من خیلی عصبانی می شود: " خانوم تا کی می خوای ادامه بدی؟ کی تمام می شه؟ "  

تا وسایلم را در کیفم بگذارم و خداحافظی کنم با لبخندی شرم زده از رفتار شاگرد مغازه عذرخواهی می کند.

 

این گفت و گو در 13 تیر ماه سال 1398 انجام شده و هنوز جایی چاپ نشده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.