گفت و گوی این هفته و هفتۀ آینده مشابه گفت و گوهای قبلی وبلاگ نیست. تفاوت مصاحبۀ این هفته در شکل نگارش آن است که به صورت اول شخص مفرد نوشته شده و تفاوت مصاحبۀ هفتۀ آینده در هدف از انجام آن مصاحبه نهفته است. هدف این بود که با یک خانوادۀ چهار نفری که هم مستأجر باشند و هم حداقل درآمد را داشته باشند، صحبت کنیم و بپرسیم که با آن حداقل درآمد در تهران آن زمان چگونه زندگی می کرده اند.
دست مان خالی است!
هر بار که از جلوی فروشگاه قدس میدان ... می گذشتم دیدن زنانی که اجناس کوپنی را مقابل شان می گذاشتند و می فروختند نظرم را جلب می کرد. زنانی جوان ومسن. آن هم نزدیک میدان ... که محل گذر عابران گوناگون از هر قشر و طبقه ای است. آیا اذیت شان نمی کردند؟ آنها باید ساعت ها کنار خیابان یا در کوچه بنشینند تا برای اجناس محدودشان مشتری پیدا کنند. اجناس همه خوراکی است؛ کره، روغن، قند و شکر، گوشت، چای.
تا اینکه به سراغ شان رفتم تا بپرسم چگونه آن ساعت ها را می گذرانند.
***
زن به سادگی پذیرفت که جواب سؤالاتم را بدهد. اما تا ضبطم را دید گفت:" می خوای صدام را ضبط کنی؟ اصلا" جواب نمی دم. من شوهر و بچه دارم. اگه بفهمن ناراحت می شن. من از روی ناچاری اینجا جنس می فروشم. اگه مجبور نبودم هیچ وقت این کار را نمی کردم." هر چه توضیح دادم که نوار برای سرعت در کار است، جواب ها را از نوار، روزی کاغذ پیاده می کنم و مطلب نوشته شده را به روزنامه می دهم، رادیو نیست که صدا را پخش کنند، فایده نکرد. گفتم خُب، می نویسم بگو و می گوید.
47 سالمه. شوهرم بازنشسته شده. 48 تا 50 هزار تومن حقوق میگیره.
شیش تا بچه دارم. سه تا دختر، سه تا پسر از 29 ساله تا 14 ساله. تا پنجم اکابر درس خوندم ولی مدرک ندارم. تو یکی از شهرستان های نزدیک تهران به دنیا اومدم. از وقتی که عروسی کردم اومدم تهران. الان 30، 32 سالی می شه.
هفت ساله که اینجا جنس می فروشم. هفته ای دو سه روز می آم و تا ساعت چهار پنج بعد از ظهر هستم. بقیه شو خونه هستم.
کره، روغن، قند و شکر، گوشت اگه باشه می فروشم. همۀ اجناس کوپنی یه. ما صبح که می آییم دست خالی هستیم.
مردم جنس های کارمندی را که اداره می ده می آرن به ما می فروشن. گاهی جنس کوپنی را به ما می فروشن. ما دوباره آنها را به مردم می فروشیم.
( آقایی اعتراض کنان می گوید:" اینقدر شعار ندین. بنویس این حرف من و. آخه چه فایده ای داره این نوشتنا. چه کار برای اینا کردین؟)
ما اینجا مثلا" روغن پنج کیلویی می خریم 2900 تومن می فروشیم 3000 تومن. کرۀ100 گرمی را 15 تومن می کشیم روی قیمتش. کرۀ 250 گرمی را 35 یا 50 تومن روش می کشیم. گوشت اگه گیرم بیاد کیلویی 50 تومن می کشم روش و می فروشم. الان اول روزه اگه تا غروب جنسا فروش نره ارزون تر می فروشیم. مثلا" کره را با 20 تومن سود می فروشیم.
اگه جنسم فروش نرفت می برم خونه، دوباره صبح می فروشم. ولی اینجا حقیقت، هیچی نمی مونه. همش فروش می ره. مشتری های ما همه جور آدمی هستن. حتی از میدون آزادی میان اینجا خرید. چون اینجا جنس یه مقدار ارزون تره. هم خانوما میان هم آقاها.
( همین موقع خانمی با دو تا قوطی روغن یک کیلویی آمد و پرسید:" می خری؟" زن فروشنده:" آره یکی چند؟" " 700 تومن ." " 650 چطوره؟ " " نه 700." " باشه بده. " " تو باهاش چه کار می کنی؟ " " می فروشم. " " چقدر؟ " "750یا 800 . " )
روزی 1000 تا 1500 تومن اگه کاسبی داشته باشم. این درآمد ماست. 1500 تومن بیشتر نمیشه. در ماه حدود 30 هزار تومن اگه بمونه. اونم برای خرجی بچه ها. بچه محصل داریم.
روز، پنج، شیش تا زن اینجا هستیم که به اصطلاح ثابتیم. ما فقط اینجا فروش می کنیم ولی بعد از ظهرها زن های بیشتری میان که گاه به گاهی میان. اونا جاهای دیگه هم فروش می کنن. من و یه خانوم دیگه فقط روزی چند ساعت هستیم. بقیۀ زنا بیشتر میان. سه نفرشون از صبح تا شب اینجا هستن. تا هشت و نیم شب. البته اونا با شوهراشون با هم هستن. دوتایی فروشندگی می کنن. هفت سال پیش که من اومدم زنای بیشتری اینجا بودن. حالا به خاطر شهرداری و مأمورای کلانتری تعداد زنا خیلی کمتر شده.
( داشتیم حرف می زدیم یک دفعه دیدم اوضاع به هم ریخت. همه پا شدند و در آنی جنس ها را قایم کردند! مأمور شهرداری آمده بود.
من هم کاغذ و خودکارم را برداشتم و کمی دورتر منتظر شدم که اوضاع عادی بشود. بعد از 10، 15 دقیقه هیجان فروکش کرد. دوباره رفتم پهلوی زن فروشنده. پرسید:" هنوز کارت تموم نشده؟" گفتم: فقط چند تا سؤال دیگه مونده.)
دیدی. هر روز همین بساط هست. اگه جنسا را گم و گور نکنیم برمی دارن می برن. تا بریم پس بگیریم حدود 20 درصد جنسا رو برمی دارن و بقیه رو پس می دن. من تا حالا 10 هزار تومن جنسم را خورد خورد بردن. باید اونقدر برم و بیام تا یه مقدارشو پس بگیرم. البته بیشترش رو می دن. این کارو می کنن تا کاسبی ما کم بشه.
فروشنده های مرد دو سه نفری با هم شریک می شن. با هم جنسا رو می فروشن تا اگه ضرری مثل مال من پیش اومد بین خودشون تقسیم کنن تا کمتر صدمه بخورن. سود رو تقسیم می کنن ضررو هم تقسیم می کنن.
بچه داریم . اگه دست مون تنگ نبود هیچ وقت نمی اومدم اینجا فروشندگی. هفت سال پیش که می اومدم اینجا خرید دیدم خانوما خرید می کنن، می فروشن. منم اومدم. کم کم شد کارم. اول به شوهرم نگفتم. حالا هم نمی گم. یعنی این جوری گفتم که می رم فروشگاه ها یا تعاونی جنس می خرم همون جا دم در می فروشم. فقط نگفتم که اینجا می شینم.
جا و مکان را نمی دونه. آخه من مرتب نمی آم. اونایی که مرتب و هر روز میان با شوهرهاشون میان. مسیر آشناهامون هم از این طرفا نیست. شاید یه موقع یکی از همسایه ها رد شده، دیده ولی توی محل به کسی نگفته. هیچکس تو محل خبر نداره. اگه آدم احتیاج نداشته باشه می شینه خونه اش. سخت هم هست. تو برف، بارون و سرمای زمستان اینجا یخ می زنیم. زمستون که سرده آدم کمتر میاد. باز تابستون بهتره. ولی اگه تو تابستون گرم و زمستون سرد اینجا نیام، تأمین نمی شیم. ما هشت نفر آدمیم تو یه آپارتمان 70 متری اجاره ای. دو تا اتاق داریم با هشت نفر. بچه ها بزرگ شدن، دختر و پسر. ولی چه کار کنیم. مجبوریم به خاطر این میام.
مردم و دهگذرها هم به ما عادت کردن. از اول هم کسی با ما کار نداشت. این طوری نیست که چیزی بگن یا اذیت کنن. مردم ما رو می شناسن. مشتری ما شدن. فقط وقتی از طرف شهرداری میان، اینجا به هم می ریزه و شلوغ می شه، بعضی مردم سؤاستفاده می کنن جنسا را می گیرن تا از چشم مأمورا قایم کنن، جنسا را برمی دارن و می برن.
تاریخ و محل چاپ : 11 آذر ماه سال 1377 در صفحۀ اجتماعی روزنامۀ ایران