پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

زن 47 سالۀ دستفروش از زندگیش می گوید



گفت و گوی این هفته و هفتۀ آینده مشابه گفت و گوهای قبلی وبلاگ نیست. تفاوت مصاحبۀ این هفته در شکل نگارش آن است که به صورت اول شخص مفرد نوشته شده و تفاوت مصاحبۀ هفتۀ آینده در هدف از انجام آن مصاحبه نهفته است. هدف این بود که با یک خانوادۀ چهار نفری که هم مستأجر باشند و هم حداقل درآمد را داشته باشند، صحبت کنیم و بپرسیم که با آن حداقل درآمد در تهران آن زمان چگونه  زندگی می کرده اند.


دست ­مان خالی است!


 

هر بار که از جلوی فروشگاه قدس میدان ... می ­گذشتم دیدن زنانی که اجناس کوپنی را مقابل ­شان می ­گذاشتند و می ­فروختند نظرم را جلب می ­کرد. زنانی جوان ومسن. آن هم نزدیک میدان ... که محل گذر عابران گوناگون از هر قشر و طبقه ­ای است. آیا اذیت ­شان نمی ­کردند؟ آنها باید ساعت ­ها کنار خیابان یا در کوچه بنشینند تا برای اجناس محدودشان مشتری پیدا کنند. اجناس همه خوراکی است؛ کره، روغن، قند و شکر، گوشت، چای.

تا اینکه به سراغ ­شان رفتم تا بپرسم چگونه آن ساعت ­ها را می­ گذرانند.


***

زن به سادگی پذیرفت که جواب سؤالاتم را بدهد. اما تا ضبطم را دید گفت:" می ­خوای صدام را ضبط کنی؟ اصلا" جواب نمی­ دم. من شوهر و بچه دارم. اگه بفهمن ناراحت می­ شن. من از روی ناچاری اینجا جنس می­ فروشم. اگه مجبور نبودم هیچ­ وقت این کار را نمی­ کردم." هر چه توضیح دادم که نوار برای سرعت در کار است، جواب ­ها را از نوار، روزی کاغذ پیاده می­ کنم و مطلب نوشته شده را به روزنامه می دهم، رادیو نیست که صدا را پخش کنند، فایده نکرد. گفتم خُب، می ­نویسم بگو و می ­گوید.

47 سالمه. شوهرم بازنشسته شده. 48 تا 50 هزار تومن حقوق می­گیره.

شیش تا بچه دارم. سه تا دختر، سه تا پسر از 29 ساله تا 14 ساله. تا پنجم اکابر درس خوندم ولی مدرک ندارم. تو یکی از شهرستان­ های نزدیک تهران به دنیا اومدم. از وقتی که عروسی کردم اومدم تهران. الان 30، 32 سالی می ­شه.

هفت ساله که اینجا جنس می­ فروشم. هفته­ ای دو سه روز می­ آم و تا ساعت چهار پنج بعد از ظهر هستم. بقیه­ شو خونه هستم.

کره، روغن، قند و شکر، گوشت اگه باشه می ­فروشم. همۀ اجناس کوپنی­ یه. ما صبح که می ­آییم دست خالی هستیم.

مردم جنس ­های کارمندی را که اداره می ­ده می ­آرن به ما می­ فروشن. گاهی جنس کوپنی را به ما می­ فروشن. ما دوباره آنها را به مردم می ­فروشیم.

( آقایی اعتراض­ کنان می­ گوید:" اینقدر شعار ندین. بنویس این حرف من و. آخه چه فایده ­ای داره این نوشتنا. چه کار برای اینا کردین؟)

ما اینجا مثلا" روغن پنج کیلویی می­ خریم 2900 تومن می ­فروشیم 3000 تومن. کرۀ100 گرمی را 15 تومن می­ کشیم روی قیمتش. کرۀ 250 گرمی را 35 یا 50 تومن روش می ­کشیم. گوشت اگه گیرم بیاد کیلویی 50 تومن می­ کشم روش و می ­فروشم. الان اول روزه اگه تا غروب جنسا فروش نره ارزون­ تر می­ فروشیم. مثلا" کره را با 20 تومن سود می­ فروشیم.

اگه جنسم فروش نرفت می ­برم خونه، دوباره صبح می­ فروشم. ولی اینجا حقیقت، هیچی نمی ­مونه. همش فروش می ­ره. مشتری ­های ما همه جور آدمی هستن. حتی از میدون آزادی میان اینجا خرید. چون اینجا جنس یه مقدار ارزون ­تره. هم خانوما میان هم آقاها.

( همین موقع خانمی با دو تا قوطی روغن یک کیلویی آمد و پرسید:" می­ خری؟" زن فروشنده:" آره یکی چند؟" " 700 تومن ." " 650 چطوره؟ " " نه 700." " باشه بده. " " تو باهاش چه کار می­ کنی؟ " " می ­فروشم. " " چقدر؟ " "750یا 800 . " )

روزی 1000 تا 1500 تومن اگه کاسبی داشته باشم. این درآمد ماست. 1500 تومن بیشتر نمی­شه. در ماه حدود 30 هزار تومن اگه بمونه. اونم برای خرجی بچه­ ها. بچه محصل داریم.  

روز، پنج، شیش تا زن اینجا هستیم که به اصطلاح ثابتیم. ما فقط اینجا فروش می­ کنیم ولی بعد از ظهرها زن­ های بیشتری میان که گاه به گاهی میان. اونا جاهای دیگه هم فروش می­ کنن. من و یه خانوم دیگه فقط روزی چند ساعت هستیم. بقیۀ زنا ­ بیشتر میان. سه نفرشون از صبح تا شب اینجا هستن. تا هشت و نیم شب. البته اونا با شوهراشون با هم هستن. دوتایی فروشندگی می­ کنن. هفت سال پیش که من اومدم زنای بیشتری اینجا بودن. حالا به خاطر شهرداری و مأمورای کلانتری تعداد زنا خیلی کمتر شده.

( داشتیم حرف می­ زدیم یک دفعه دیدم اوضاع به هم ریخت. همه پا شدند و در آنی جنس ­ها را قایم کردند! مأمور شهرداری آمده بود.

من هم کاغذ و خودکارم را برداشتم و کمی دورتر منتظر شدم که اوضاع عادی بشود. بعد از 10، 15 دقیقه هیجان فروکش کرد. دوباره رفتم پهلوی زن فروشنده. پرسید:" هنوز کارت تموم نشده؟" گفتم: فقط چند تا سؤال دیگه مونده.)

دیدی. هر روز همین بساط هست. اگه جنسا را گم و گور نکنیم بر­می­ دارن می ­برن. تا بریم پس بگیریم حدود 20 درصد جنسا رو برمی ­دارن و بقیه رو پس می ­دن. من تا حالا 10 هزار تومن جنسم را خورد خورد بردن. باید اونقدر برم و بیام تا یه مقدارشو پس بگیرم. البته بیشترش رو می ­دن. این کارو می­ کنن تا کاسبی ما کم بشه.

فروشنده ­های مرد دو سه نفری با هم شریک می ­شن. با هم جنسا رو می­ فروشن تا اگه ضرری مثل مال من پیش اومد بین خودشون تقسیم کنن تا کمتر صدمه بخورن. سود رو تقسیم می­ کنن ضررو هم تقسیم می ­کنن.

بچه داریم . اگه دست­ مون تنگ نبود هیچ ­وقت نمی­ اومدم اینجا فروشندگی. هفت سال پیش که می ­اومدم اینجا خرید دیدم خانوما خرید می­ کنن، می ­فروشن. منم اومدم. کم کم شد کارم. اول به شوهرم نگفتم. حالا هم نمی ­گم. یعنی این جوری گفتم که می ­رم فروشگاه ­ها یا تعاونی جنس می­ خرم همون جا دم در می­ فروشم. فقط نگفتم که اینجا می ­شینم.

جا و مکان را نمی­ دونه. آخه من مرتب نمی ­آم. اونایی که مرتب و هر روز میان با شوهرهاشون میان. مسیر آشناهامون هم از این طرفا نیست. شاید یه موقع یکی از همسایه­ ها رد شده، دیده ولی توی محل به کسی نگفته. هیچ­کس تو محل خبر نداره. اگه آدم احتیاج نداشته باشه می­ شینه خونه­ اش. سخت هم هست. تو برف، بارون و سرمای زمستان اینجا یخ می­ زنیم. زمستون که سرده آدم کمتر میاد. باز تابستون بهتره. ولی اگه تو تابستون گرم و زمستون سرد اینجا نیام، تأمین نمی ­شیم. ما هشت نفر آدمیم تو یه آپارتمان 70 متری اجاره­ ای. دو تا اتاق داریم با هشت نفر. بچه­ ها بزرگ شدن، دختر و پسر. ولی چه کار کنیم. مجبوریم به خاطر این میام.

مردم و دهگذرها هم به ما عادت کردن. از اول هم کسی با ما کار نداشت. این طوری نیست که چیزی بگن یا اذیت کنن. مردم ما رو می ­شناسن. مشتری ما شدن. فقط وقتی از طرف شهرداری میان، اینجا به هم می ­ریزه و شلوغ می­ شه، بعضی مردم سؤاستفاده می­ کنن جنسا را می­ گیرن تا از چشم مأمورا قایم کنن، جنسا را برمی­ دارن و می ­برن.

 

تاریخ و محل چاپ : 11 آذر ماه سال 1377 در صفحۀ اجتماعی روزنامۀ ایران

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.