پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

مرد جوانی که فروشندگی می کند، می خواهد پله پله ترقی کند و آرزویش داشتن سفره خانه سنتی است

 

خندید و گفت :

 چه زندگی کوتاهی!

 

پنج نفر حاضر به گفت و گو نشدند؛ حتی بعد از شنیدن توضیحات من! داشتم به خانه برمی ­گشتم که در کوچه­ ای چشمم به یک فروشگاه افتاد. با خودم گفتم دوباره شانسم را امتحان می­ کنم. وارد شدم. جوانی پشت ویترین ایستاده بود. موضوع گفت و گو را که مطرح کردم با تردید نگاهم کرد. تا تصمیم بگیرد، یک مشتری وارد شد. پرسیدم: موافقین؟ هنوز مصمم نبود؛ به جای اعلام موافقت، به صندلی گوشۀ فروشگاه اشاره کرد.

نشستم و بلافاصله وسایل کارم را از کیفم درآوردم که به محض رفتن مشتری، شروع کنم.

کارتون چیه؟

فروشندۀ محصولات بهداشتی و ظروف یک بار مصرف هستم.

چند ساله به این کار مشغولین؟

( حساب می ­کند.) هفت ساله.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

این کار؟ یا کلا کارو می­ گین؟ چون پروسۀ خاصی داره کار کردن. من دانشجو بودم سال 87. اینجا مغازۀ دوستمه. یه مدت یه جایی در زمینۀ کابینت کار کرده بودم. اینجا هم نمایشگاه کابینت بود؛ نمونه داشتن و سفارش می ­گرفتن. دو سال با دوستام اینجا کار کردم. دوستای یکی دوساله نیستیم؛ 25 ساله باهاشون دوستم. مثل مغازۀ خودم می­ مونه. بعد بچه­ ها جدا شدن. ما موندیم.

اجاره می دین؟

نه. از خانوادۀ دوستام اینجا هستن.

شریکین؟

نه. به اون صورت؛ یه تایمی میا­ن با شرایط مالی مشخص شده.

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

30 سالمه. دانشجوی همزمان رشتۀ کامپیوتر و موسیقی بودم توی دو دانشگاه مختلف ولی اومدم اینجا جذب کار شدم وهر دو رو گذاشتم کنار. ول کردم؛ چون فوتبال هم بازی می ­کردم. یه جورایی توی فوتبال به اون چیزی که می ­خواستم نرسیدم. بعد از یه مدت که به قول معروف به دهن ­مون شیرین اومد ول کردیم.

شما که داشتین توی دانشگاه درستون و می ­خوندین؛ چرا اینکه توی فوتبال به جایی نرسیدین، ذهنیت شما رو نسبت به درس منفی کرد؟

چون فوتبال ­و خیلی دوست داشتم. هر کس درسش تموم می­ شه می ­ره دانشگاه؛ این روال عادیه؛ ولی فوتبال جزو علایق اصلی من بود.

به کامپیوتر و موسیقی علاقه نداشتین؟

کامپیوتر، رشتۀ تحصیلیم بود؛ موسیقی هم همین طور. توی دانشکده جامع علمی- کاربردی موسیقی می­ خوندم؛ هم تئوری پاس می –کردم، هم عملی. اما وقتی اومدم توی بازار کار به قول معروف، مزه پول رفت زیر دندونم و بی­ خیال درس شدم.

خانواده مخالفتی نکردن؟

چرا،خیلی...( آن قدر آرام و با آرامش و بدون هیچ هیجانی تعریف می­ کند که اصلا" منتظر شنیدن این جواب نبودم.) ولی به قول معروف، زیاد اهمیت ندادم. خیلی مخالف بودن. شاید اشتباه کرده باشم ولی کلا" علاقۀ زیادی به درس نداشتم. موسیقی را دوس داشتم ولی چون به صورت تئوری بود سخت بود؛ شاید به خاطر همین ازش زده شدم؛ ولی چیزی که باعث شد بذارمش کنار، پول بود؛ اون موقع فکر می کردم که همه چی پوله.

الان دیگه فکر نمی ­کنین که همه چی پوله؟

توی این سالا  که من دارم کار می­ کنم، مخصوصا" زمانی که توی شغل فروشندگی هستم که خیلی عام ­تر از کار کابینته ( کابینت، شغل روتین نیست که مردم هر روز باهاش سروکار داشته باشن) با عامۀ مردم بیشتر سروکار داشتم؛ خیلی تجربه کسب کرده م؛ خیلی چیزا به دست آورده م. کلا" شاید توی زندگی بتونم خیلیارو نصیحت کنم. البته نصیحت که نه؛ چون خیلیا خوش ­شون نمی­ آد؛ شاید بشه گفت تو مسائل زندگی کمکشون کنم؛ مثلا" اگه دارن درس می­ خونن یا می­ خوان ازدواج کنن. چون حس می ­کنم تجربۀ زندگی زیاد به دست آورده م، اگه کسی که نیاز داشته باشه - به خصوص اگه آشنا باشه - بهش کمک می­ کنم.

(در گفتار و رفتار، خیلی آرام است؛ خیلی محجوب و کمی هم خجالتی. جوان خوش چهره­ای است با موهای کوتاه مدل ­دار. با دیدن او اصلا" فکر نمی  ­کنی جوانی باشد که از سروکار داشتن با مردم عادی، کسب تجربه کند.)

وقتی تحصیل و رها کردین از هر رشته چقدر خونده بودین؟

دو سال کامپیوتر خونده بودم تو دانشگاه پیام نور؛ موسیقی کمتر؛ یه سال. موسیقی، مقطع فوق دیپلم بود.

چقدرپول درمی­ آوردین که براتون شیرین شد؟

نمی­خوام بگم خیلی درگیر پول شدم؛ چون زیاد به درس علاقه نداشتم یه جورایی بی ­خیالش شدم. این یه زمینه بود که کمک کرد بی ­خیال درس بشم.

دوست داشتین کار دیگه­ای می ­کردین؟

صددرصد. من خودم علاقۀ زیادی به کار رستوران دارم. کار آزاد دوست دارم. کاری که به قول معروف" فیوریت " (مورد علاقه) باشه،سفره خانۀ سنتیه. خیلی علاقه دارم. کلا"کارم و با این تفکر دارم جلو می ­برم که یه روزی به این شغل برسم.

(خیلی ازعبارت "به قول معروف" در کلامش استفاده می ­کند. تا اینجای گفت و گو سه،چهار باری آن را آورده ­ام ولی از اینجا به بعد دیگرنخواهم آورد؛ شما هر جا که خواستید می ­توانید آن را در ذهنتان بگویید و خواندن را ادامه دهید.)

برنامه ­ریزی خاصی دارین که به اون شغل برسین؟

فعلا" برنامۀ خاصی ندارم؛ باید به سرمایۀ مشخصی برسم. از وقتی ازدواج کرده م، یه مقدار از فکرای آینده­ م کمتر شده. الان تمرکزم روی زندگیمه تا به شرایط آرمانی برسم و بدونم که می ­تونم این کارو بکنم؛ چون یکی از دغدغه ­هامه. حالا نه به این بزرگی که توضیح دادم؛ شاید پلۀ اول رستوران­ داری که می ­تونه یه ساندویچی باشه. هنوز جرقه­ هه نخورده ولی اون ایده، توی تفکرات زندگیم هست.  

کی ازدواج کردین؟

سال 93 عقد کردم و96 ازدواج.

چه موقع احساس شادی می ­کنین؟

(فکر می ­کند.) کلا" آدم غمناکی نیستم؛ شادم. الان بیشتر کار، شادم می ­کنه؛ کاری که مناسب خودم باشه؛ البته نمی گم کاری که الان انجام می دم مناسب نیست. الان شرایط مالی ایجاب می­ کنه که به این کار مشغول باشم.

چقدر درامد دارین؟

عددش مهمه؟

(خنده­ ام گرفته.) بلاخره یه حدودی بگین!

خوبه، مناسبه؛ حول و حوش دو تومن.

می­ رسه به زندگی؟

همسرم شاغله. خوبه خدا را شکر.فعلا" خوبه تا بعد.

شغل­ شون چیه؟

دستیاری دندونپزشک.

منزل­ تون اجاره­ ایه؟

بله.25  میلیون، ماهی 700 هزار تومن. خونه 70 متریه.

دوست دارین زندگی­ تون چه جوری باشه؟

به اون" فیوریت" رسیده باشم از لحاظ شغلی. بعد یه خونۀ خوب داشته باشم؛ چون ما باید یه چیزی داشته باشیم که به چیزای دیگه برسیم؛ اگر به اون بودجه نرسم که به اون "فیوریت" نمی ­رسم؛ یه خونۀ خوب،ماشین خوب.

خونۀ خوب برای شما چیه؟

من دوس دارم تو زندگی پله ­های ترقی و یکی یکی برم بالا؛ نمی­ خوام یه شبه به کار آنچنانی و خونۀ آنچنانی برسم؛ یعنی یه شبه ره صد ساله؛ نه! کم کم برم جلو و به اون چیزایی که می­ خوام برسم. خونه، بهتره که حداقل برای خودم باشه؛ اجاره نباشه؛ یا خودم یا همسرم، فرقی نمی ­کنه. ماشین بهتری داشته باشم. به اون "فیوریتی" که از ماشین دارم برسم.

چه ماشینی دارین؟

تیبا.

ماشین آینده ­تون؟

(با کمی لبخند) در این موردم دوس دارم پله ها رو یکی یکی برم بالا؛ مثلا" حالا ماشین چینی؛ یعنی یه پله بهتر از این ماشین؛ ماشینی که اتومات باشه؛ از این بهتر باشه. بعد، از اون بهتر؛ هیوندا یا ماشینای کره­ای یا ژاپنی. دست آخرتو یه پروسۀ زمانی بنز یا بی ام و.

(چه جوان 30 سالۀ عجیبی! نمی­ خواهد یک شبه به آرزوهایش برسد. ترقی را واقعا" پله پله می ­خواهد. شاید آرامش زیادش از همین طرز فکر می ­آید.)

چه تفریحی دارین؟

از نظر خودم با شرایطی که همین حالا دارم تفریحاتم عالیه. از لحاظ مالی به سفرام هم می ­رسم. آدمی نیستم که بخوام پولام و نگه دارم. بیشتر دوس دارم که تو لحظه زندگی کنم.

یکی از علایقم خوانندگیه.دوس دارم خواننده بشم؛ به خاطر همین رفتم رشتۀ موسیقی؛ ولی نشد.

(تا حالا چندین بار گفت وگوی ما با آمدن مشتری­ ها و خریدشان قطع شده. وقتی اولین مشتری بعد از شروع صحبت ما آمد، با اینکه طبق روال کارم گفته بودم که صبر می ­کنم، باز می ­خواست به حرفش ادامه دهد که نگذاشتم. اصلا" فکر نمی ­کردم که یک فروشگاه داخل کوچه، این قدر مشتری داشته باشد.)

سرتون همیشه شلوغه؟
(برای اولین بار در طول مصاحبه، کمی هیجان زده می ­شود و متعجب.) این شلوغه؟ اتفاقا" اگه شلوغ بود به شما نمی ­گفتم که مصاحبه می­ کنم. باید پنج برابر این شلوغ باشه. همیشه این طوریه؛ بعضی وقتا­ خلوت تر، بعضی وقتا­ شلوغ­ تر. اگه اوضاع اقتصادی خوب باشه باید پنج برابر این شلوغ باشه.

تو زندگی از چی می­ ترسین؟

من از حیوون اصلا" خوشم نمی ­یاد؛ همۀ حیوونا من و می­ ترسونن. ولی اصلی ­ترین ترسم مرگه. نه اینکه بگم دوست ندارم بمیرم؛ از خود مرگ، از این نظر که چه شکلی برای آدم اتفاق می افته می ­ترسم.

بهش زیاد فکر می ­کنین؟

نه، زیاد فکر نمی­ کنم ولی الان که شما پرسیدین، دیدم فقط از این می­ ترسم.

چرا از حیوونا می ­ترسین؟

(می­ خندد.) نمی ­دونم. خودم هم دلیلش­ و پیدا نکردم.

داشتم وسایلم را جمع می ­کردم که پرسید:"چند صفحه شد؟ " گفتم: تو خونه شماره می زنم. گفت:" می­ شه الان بگین چند صفحه شد؟" شروع کردم به شماره زدن صفحه­ ها. گفتم: ده صفحه. خندید و گفت:" چه زندگی کوتاهی!"

قبل از اینکه از فروشگاه بیرون بروم پرسید:"این مصاحبه کی چاپ می­شه؟ می ­خوام حتما" روزنامه ­ش و بخرم نگه دارم؛ چون آدما زندگی ­شون معلوم نیس؛ معلوم نیس من درآینده چی بشم؛ ممکنه آدم خیلی معروفی بشم که مثلا" اگرجسارت نباشه، برای شما افتخاری باشه که بگین با همچین کسی مصاحبه کردین یا مثلا"خدای نکرده معتاد بشم؛ شاید بتونم با خوندن این مصاحبه به خودم بگم که چنین تاریخی و چنین روزی، این بودم؛ چرا این شدم؟ و بتونم زندگیم ­ونجات بدم.

این کار شما یه جور درددله. شاید این مصاحبه ­ها بعضیا ­رواز مشکل خودشون نجات بده؛ خودشون و پیدا کنن. من درددل ­و دوست دارم. چون به خاطر کارم، ول کردن درسم وبرای رسیدن به همسرم خیلی سختی کشیده م، دلم نمی­ خواد کسای دیگه تو همین زمینه­ ها سختی بکشن؛ به خاطر همین به دوستام مشورت می ­دم. شغلی که دارم خیلی چیزا به من یاد داده. تا اینجای زندگی شاید از کارم و درآمدش راضی نباشم ولی از تجربیاتی که از این راه به دست آورده م واقعا" راضی ام."

 

تاریخ و محل چاپ : یک اردیبهشت ماه سال 1397 در صفحۀ " شهر " روزنامۀ همشهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.