پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

اگر به فکر آینده نبودم نمی آمدم کار کنم

نمی خوام بیکار باشم!


دنبال دستفروشی می گردم که آدرسش را از دوستی گرفته ام. از کنار یک باجۀ بلیت فروشی رد می شوم. پسری بسیار جوان نشسته روی یک پیت حلبی و تکیه داده به باجه، سیگار و سکه برای تلفن می فروشد. چهرۀ محجوبش در ذهنم می ماند. سراغ دستفروش می روم ولی پیدایش نمی کنم. شاید بعد از ظهرها بساط می گذارد. برمی گردم. یکی دو نفری جلوی باجه ایستاده اند برای خرید سیگار.

جلو می روم و صبر می کنم که به مشتری هایش برسد، سلام می کنم. با تعجب نگاهم می کند. حق دارد. سیگار خریدن و سکه گرفتن که سلام کردن ندارد. فقط آشناهایش به او سلام می کنند. و او که مرا نمی شناسد. مقصودم را که می گویم تعجبش چند برابر می شود. وقتی روی لبۀ سکوی سیمانی می نشینم و وسایل کارم را حاضر می کنم، پنهانی خنده اش می گیرد. لبش را می گزد تا جلوی آن را بگیرد. شاید هیچ وقت فکر نمی کرده که روزی گزارشگری بخواهد با او صحبت کند.

***

چند سالتان است؟

19 سال.

چند وقت است اینجا هستید؟

یک سال و نیم.

قبلا" چکار می کردید؟

الان محصلم. سال آخر.

قبل از این کار به کار دیگری مشغول نبودید؟

چرا، تو کار تعمیر وسایل گازی بودم. وسایل گاز شهری مثل آبگرمکن، بخاری.

چه مدت در آن کار بودید؟

تقریبا" دو سال و نیم. چرا آن کار را ادامه ندادید؟

چون اون کار سرمایه می خواست سرمایۀ زیاد. تو مغازه نمی شد.

چه ساعت هایی کار می کردید؟

اون دو سال تابستون هر روز می رفتم. موقع مدرسه، صبح ها درس می خوندم بعد از ظهرها کار می کردم.

شما که در مغازۀ شخص دیگری کار می کردید احتیاجی به سرمایه نداشتید؟

زیر دست بودن فایده نداره. ( خیلی کوتاه وخلاصه جواب می دهد.)

چقدر حقوق می گرفتید؟

اون موقع چیزیش به من نمی رسید. خیلی می داد برجی 30 تومن می شد.

کار، درس خواندن شما را عقب نینداخت؟
چرا یک سال مردود شدم. یک سالم نرفتم. تعریبا" دو سال شد.
قبل از تعمیر وسایل گازی هم کار می کردید؟

نه.

وضع اقتصادی خانواده تان باعث شد که کار کنید؟

اول برای خودم بود وضعمون هم تقریبا" ضعیف بود. ( بلیت فروش از باجه بیرون می آید و با خنده می گوید:" از کارتن خوابی هات هم بگو." پسر جوان نگاهش می کند و بشدت می خندد.)

چند خواهر وبرادر دارید؟ بچه چندم هستید؟

با خودم پنج تا. دو تا پسر، سه تا دختر. خودم بچۀ دوم هستم. اون برادرم از من کوچیکتره.

درآمدتان را به خانواده می دهید؟

یه مقدار خرج خودم می شه، بقیه شو می دم.

شغل پدرتان چیست؟

آزاد، اونم تو همین بازار سیگار فروشاست.

خانواده از لحاظ اینکه کار کردن به درستان صدمه می زند، مخالفت نکردند؟

نه دیگه. گفتم بیام یک خرده کمک پدرم.

پدرتان چند سال دارد؟

42 سال.

کار کردن تصمیم خودتان بود یا خانواده؟

تصمیم خودم بود، خانواده ام چیزی نگفتند. گفتند هر کار می خواهی بکن.

منزل تان اجاری ای است؟

بله، برجی 40 تومن با حدود یک و نیم میلیون پیش.

بقیۀ خواهر و برادرهای تان درس می خوانند؟

بله، همشون. امسال کنکور دادید؟

نه، سال دیگه. امسال دیپلم گرفتم. سال دیگه پیش دانشگاهی می رم.

دیپلم را قبول شده اید؟

یک ترم دیگه باید واحد بگیرم. حدود هشت تا واحد مونده که باید پاس کنم. غیر حضوری هم می تونم.

رشتۀ دیپلم تان چیست؟

تراشکاری.

کارتن خوابی چی بود این آقا می گفت؟

( می خندد.) هیچی. شوخی می کنه.

برای تعمیر وسایل گازی چند ساعت کار می کردید؟

پنج ساعت. شیش ساعت. شب که می رفتم خونه دو ساعت درس می خوندم.

( با آمدن مشتری ها مرتب صحبت ما قطع می شود. بیشتر سیگار می خرند. آن هم نخی. مدتی که اینجا نشسته ام نمی بینم کسی سیگار پاکتی بخرد. برای سکه های تلفن هم مشتری دارد. غیر از دو ریالی، سکه های یک تومنی کوچک را هم که دیگر از رده خارج شده می فروشد. خریدار سکه وقتی می بیند یک تومن است شک می کند و می پرسد:" می شود با این سکه ها تلفن زد؟ " آنها را مطمئن می کند و پول سکه ها را می گیرد.)

دو ساعت کافی بود؟ وضع نمرات تان چطور بود؟

متوسط. اون موقع اول دبیرستان بودم زیاد موردی نداشت برام. می تونستم برسم.

وقتی این کار فروش سیگار را شروع کردید،چطور؟

بعضی موقع ها آقام می آد پیشم. کمکم می کنه. سال آخر بعضی روزها امکان داشتم کتاب می آوردم همین جا می خوندم.  

با این رفت و آمد و سر و صدا؟

بلاخره باید سعی می کردم. کاریش نمی شد کرد.

( هنوز از دست لبخند نیمه پنهانش در امان نیست. لب بالایی را مرتب می گزد که خنده اش بیشتر نمایان نشود. با اینکه مدتی از گفت و گوی ما می گذرد موضوع برایش عادی نشده است.)

کار هم نیست. الان همۀ رفیق هام بیکارن. از ده تاشون هشت تا نُه تا بیکارن. خیلی تک و توک کار گیر می آرن.

چرا دنبال کار تراشکاری نرفتید؟

هنوز درسم تموم نشده. الان هم هنرستان فنی ام. دیپلم بگیرم شاید بتونم یه جایی مشغول بشم.

( خانمی از او یک بسته سکه برای تلفن می خرد. پولش پنج تومان کم است. می گوید باشه و پول را می گیرد.)

همیشه وقتی مشتری پولش کم است جنس را می دهید؟

بعضی ها که ندارن می گیم باشه دیگه. نداره، چه کارش کنیم. (دوباره یاد بیکاری دوستانش می افتد.) تو محل ما بری صبح خیلی شلوغ می شه. دم ظهر می رن خونه. عصر دوباره شلوغ می شه. بیکارن. کارشون شده همین. دوسه تاشون درس خوندن. بقیه شون سیکل دارن. اونایی که درس خوندن برنامۀ دانشگاه رفتن ندارن، یکی دوتاشون سربازی می رن.

یکی دوتاشون سرکار می رفتن. اوستا کارشون بیرونشون کرد. به جای اونا افغانی آورد.

مگر کجا کار می کردند؟

یکی شون تو کار صاف کاریه. یکی هم تو ریخته گری بود. چون گفته بودن که اوستا کارشون باید به اونا ناهار بده، انداخته شون بیرون. افغانی آورده. حقوقم کمتر می ده.

از اینجا چقدر درآمد دارید؟

حدودا" دو و نیم، سه تومن در روز. روزای تعطیل مشتری خیلی کم می شه. مشتری نیست. فقط صبح تا ظهر وامی ایستم. حدودش همینه. از سه تومن بیشتر نمی شه.

چه شغلی را دوست دارید؟

دوست دارم یه جای خوب گیرم بیاد برم تراشکاری. برای کسی کار کنم که خوب باشه. زور نگه. اگر بشه، یه کارگاه واسۀ خودم درست کنم.

این چند سال چیزی برای خودتان پس انداز کرده اید؟

یگی نگی.

اینجا چطوری خودتان را مشغول می کنید؟

 صبح دو تا روزنامه می گیرم ( به بلیت فروشی داخل باجه اشاره می کند.) با این حاجی می خونیم.

وقتی جوان های دیگر را می بینید که دنبال درس یا تفریح هستند چه احساسی به شما دست می دهد؟

هر کسی یه جوری دوست داره. اونا شاید دلشون نمی خواد کار کنن.

اگر درآمد پدرتان خوب بود باز هم در کنار درس کار می کردید؟

باز واسۀ خودم کار می کردم.

چقدر درآمد را برای خودتان برمی دارید؟

تقریبا" فقط یه پول ناهاری برمی دارم. بقیه شو می دم به آقام. ( مردی از کنار ما رد می شود با خنده به جوان می گوید:" بگو اسم منم بنویسه. حالا برای چیه؟")

برای پس انداز خودتان چقدر می گیرید؟

یه خرده از آقام می گیرم. هر چقدر بخواد بهمون می ده. به فکر آینده هستم. اگر نبودم که نمی آمدم کار کنم.

تا حالا چقدر برای خودتان پس انداز کرده اید؟

نمی شه دیگه بیشتر از این. راستیتش اینه. نمی شه.

مادرتان از این کار شما ناراحت نیست؟

چرا دیگه. می گه باید درس بخونی یه شغل خوبی پیدا کنی که به دردت بخوره. شغلی که مربوط به رشته ات باشه.

کنکور می دهید؟

توی رشتۀ ما تا فوق دیپلم می شه درس خوند. اگر شرایطش پیش بیاد بتونم درس بخونم امتحان می دم. ( مردی که شاید آشنایش است با دیدن ما می پرید:" چیه؟ خاطرات جوانی؟")

این طور که مشتری دارید باید درآمدتان بیشتر از روزی سه هزار تومان بشود؟

فرض کن یک بسته سیگار را اگر نخی بفروشم 50، 60 تومن استفاده دارد. حسابشو بکن یه بسته سیگار می خرم 480 تومن بعد می فروشم 550. بسته ای که نمی خرند، بیشتر نخی می برند.

دلتان چه می خواهد؟

( می خندد. دست هایش را تکان می دهد. کمی فکر می کند.) یک کار خوب، یه شغل خوب. یه وسیله باشه زیر پام. یه زندگی راحت داشته باشم، بسه دیگه.

از چه سنی به فکر کار کردن افتادید؟

از 14،15 سالگی. از یک سال بعدش هم شروع کردم. ( مردم دهگذر آدرس ایستگاه اتوبوس ها را به جای اینکه از بلیت فروش بپرسند از او که جلوی باجه نشسته و به پیاده رو نزدیکتر است می پرسند. او هم همان طور که مشتری هایش را راه می اندازد عابران را راهنمایی می کند.)

تابستان چند ساعت در روز اینجا هستید؟

از ساعت هفت صبح تا هفت و هشت شب.

از ساعت هفت صبح مشتری دارید؟

آره دیگه. از اون موقع شروع می شه. یک سره هستم تا شب. البته ظهرها سه چهار ساعتی خلوته.

هیچ حساب کرده اید روزی چند نفر از شما آدرس می پرسند؟

نگاهی به پیاده رو شلوغ و پر رفت و آمد رو به رویش می اندازد. انگار به من می گوید به اندازه همین تعداد جمعیتی که در حال عبورند. و فقط می خندد.

بلند می شوم که خداحافظی کنم. همسایۀ پسر جوان از باجه بیرون می آید و به من می گوید:" مطلب رو بفرستیند آمریکا."تعجب می کنم و می پرسم: چرا آمریکا.

" آخه خانم، یه عمو داره دکتر کامپیوتره. تو آمریکا. فقط یه خرده بی وفاست." به پسر جوان نگاه می کنم. سؤال را در چشمانم می خواند. " راست می گه، عموم آمریکاست."

 

تاریخ و محل چاپ : 10 مرداد ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.