پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

اعضای خانواده اش در شمال هستند و او در رفت و آمد بین تهران و شمال

از خدا فقط سلامتی می­ خوام


بعد از خرید چای، گفتم روزنامه­ نگارم و با مردم در مورد تجربه های زندگی شان صحبت می کنم. توضیحاتم را که در بارۀ لزوم خبر داشتن مردم از حال همدیگر شنید، به سر باندپیچی شدۀ جوانی که در سمت راستش پشت میز دیگری مشغول فروشندگی بود، اشاره کرد و گفت:" بله دیگه، مثل ایشون که اگه یه کم حوصله می­ کرد سرش نمی­ شکست. "

***

چی می­ فروشین؟

محصولات شمال و میارم تهران و بدون واسطه به مردم می فروشم که همین باعث می­ شه چهار تا جوون م که تو شمالن، بارشون و به من بفروشن و یه جورایی اشتغال­زایی ­بشه.

چی میارین؟

فندوق و از شهر خودم رودسر می­آرم؛ بادوم زمینی و از آستانۀ اشرفیه می­ گیرم؛ چای و هم دیگه از لاهیجان؛ از سه تا جوون که تازه این حرفه رو شروع کرده ن؛ با یه سرمایۀ کم. یه جورایی دنبال مشتری می­ گشتن برای کارشون. چون تهران بازار عمدۀ هر محصولیه، من بار از اینا می­ گیرم. میزانی که می­ گیرم زیاده و باعث می­ شه هم اونا سود بیشتری ببرن، هم من بتونم قیمت ­و پایین ­تر بدم. البته توی تهران اجاره ها خیلی زیاده؛ 300 هزار تومن برا یه میز یه متری ( میزی که اجناسش را روی آن چیده، نشان می­ دهد)! توی شهر ما اجارۀ یه ماه یه مغازه، 600 هزار تومنه. ولی بازم توی تهران، دارم به قیمت شهرستان می فروشم.

 این طوری سود می­ کنین؟!

سود کم. من یه میلیون که بفروشم، 260 تومن سودمه؛ با میانگین قیمت؛ هم بادوم، هم فندوق. سودم 26 درصده. اجارۀ این میزو هم باید از سودم بدم. مثلا"  دیروز، یه میلیون و 100 فروختم که اجارۀ میزم درنیومد. با وجود این وامی­ ستم به امید اینکه یه روز بازار عوض بشه.

 تو یه ماه، حدودا" چند روز اجارۀ میز درنمیاد؟

پنجشنبه جمعه­ ها مترو، کلا" رفت و آمد کمتره؛ یعنی این دو روز، اجارۀ غرفه ­مون در نمیاد. حالا یه روزم بگی تو طول هفته به خاطر خرابی بازار، یعنی کلا" سه روز تو هفته درنمیاد.

چند ساله مشغول این کارین؟

شیش سال.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟
والله من تو فرودگاه رامسر کار می­ کردم؛ رشته م معماریه. اینا اومدن دریا را خشک کردن که یه باند جدید درست کنن برای رامسر؛ یعنی یه قسمتی از دریا، همون جلوی ساحل. اوایل، حقوق­مون خوب بود؛ به موقع و سر ماه می ­دادن. بعدِ یه مدت، شد دو ماه، سه ماه. حتی تا پنج ماه هم شد که حقوق نمی ­دادن. متأهل بودم، خونه هم که نداشتم. بعد بچه ­م دنیا اومد. خرج بچه...، نشد دیگه. از کار اومدم بیرون. بعد ازِ پنج سال که تو فرودگاه کار کردم، اومدم بیرون.

بعد از اون بلافاصله این کار رو شروع کردین؟

آره، چون داییم چای تولید می­ کرد. من توی نمایشگاه ­های سطح استان می ­رفتم اول. همین جنسا؛ چای، بادوم و فندوق می­ فروختم. بعد کم کم بچه­ ها گفتن تهران بیا؛؛ بازار تهران خوبه. راهی تهران شدم.

چند ساله می­ یایین تهران؟

چهار سال و نیم.

خانواده­ تون کجا هستن؟

خانواده، شمالن. 15 روز، 20 روز در میون، می ­رم شمال؛ حالا نگرانیش بمونه.

( تا حالا چندین مشتری آمده ­اند و قیمت پرسیده ­اند. به همه می­ گوید:" میل کنین." شخصیت آرامی دارد. گفتار و رفتارش با متانت خاصی همراه است. شاید به این دلیل که با همه بسیار محترمانه برخورد می­ کند. اجناس خواسته شده را با حوصله وزن می­ کند و به مشتری می ­دهد. مصاحبه با یک روزنامه­ نگار در رفتار این جوان شهرستانی هیچ تأثیری نگذاشته است.)

چند سال­تونه؟ چقدر درس خوندین؟

 34 سالمه. لیسانسم، لیسانس معماری.

از کجا؟

دانشگاه آزاد کرمان.

برای پرداخت شهریه  مشکلی نداشتین؟

 چون هم داداشم داشت فوق ­لیسانس می­ خوند، هم آبجیم لیسانس می­ خوند، برا خانواده ­م سخت بود.

شغل پدرتون چیه؟

دبیر زبان بود توشهرستان.

پدرتون شهریۀ شما را می­ داد؟

( می­ خندد) اون داستان داره. پدرم خونه­ شو فروخت. الان مادرم مستأجره.

چند سال پیش؟

15 سال پیش.

دوست داشتین چه کار می­ کردین؟

دوس داشتم تو رشتۀ خودم بودم؛ چون تو شمال ویلاسازیه. به کار من خیلی میومد.

نتونستین ویلاسازی کنین؟

نه؛ چون سرمایه می­ خواس؛ باید زمین می ­خریدی، می­ ساختی. البته برا خودم ساختم.

چطوری؟

زمین ­و سمت پدر خانوم ام اینا داشتن. با سود همین کار نم نم ، کم کم، خونه رو ساختم. 80 درصد کار ساختمون ­و خودم انجام دادم؛ از برق­ کشی، بلوک ­کشی، دیوارکشی، سرامیکای کف ساختمون، آرماتوربندی، بتون ­ریزی. بلد نبودم؛ زمین بغلی ما یکی داشت می ساخت، دیدم و یاد گرفتم.   

از تهران می­ رفتین و میومدین؟

تا همین شیش ماه پیش داشتم می ­ساختم. برای نشستن آماده نبود. الان اونقدری هست که برای اسکان خانواده ­م مهیاست؛ نشسته ن.

خونه چند متریه؟

95 متر؛ تو زمین 165 متری.

کی لیسانس گرفتین؟ کی ازدواج کردین؟

87 لیسانس گرفتم، دوسال سربازی رفتم، 89 ازدواج کردم.

چند تا بچه دارین؟
یه دونه دختر. چهار سالشه.

دوست داشتین زندگی ­تون چه جور باشه؟

چه جوری؟ از یه ایرانی می­ پرسن "آرزوت چیه؟" می­ گه خونه، ماشین، ازدواج، بچه؛ از آلمانیه می­ پرسن، می­ گه دوس دارم تو رشتۀ موسیقی، فلان کارو بکنم. آرزوهای ما ایرانیا همون نیازای اولیه س.

چقدر درآمد دارین؟

من روزی خیلی خوب برام بمونه اینجا 60 هزار تومنه؛ 200 تومن تو هفته. با این حجم باری که من می ­فروشم واقعا" 200 تومن کمه؛ ماهی 800 ، 900  سود من می­ شه. پارسال در همین شرایط، همین جا، با همین محصولات، روزی چهار میلیون می­ فروختم. اجارۀ میزم بود روزی 160 هزار تومن؛ یعنی پارسال روزی 800 تومن سود برام می­ موند. وضع پارسال تا امسال این قدر تغییر کرده؛ یعنی نه من، همه همین جور شده ن.

این درآمد به زندگی­ تون می ­رسه؟

نه! الان فقط می­ گذره. من به امید پارسال و پیارسال اومدم تهران که 12 ساعت سرپام؛ از نُه صبح تا نُه شب؛  دور از زن و بچه. لااقل باید ارزش ­شو داشته باشه ولی الان فقط می­ گذره؛ یعنی نیازای اولیه؛ خورد و خوراک، آب و برق، سوخت ماشین. هیچ پس ­اندازی نمی ­مونه.

( چشم­ ها همیشه ا ز درون انسان حرف می ­زنند. به صورتش نگاه می­ کنم. در چشمانش ، افسوس یا حسرتی نیست؛ هر چه هست، تلاش است و امید.) 

وضع خوراک و پوشاک ­تون چی؟

در حد پایینه؛ از متوسط، پایین­ تره. دو سال در میون، لباس برا خودم می ­خرم؛ یعنی دیگه پاره بشه. برا بچه م نه؛ چون هوا گرم می­ شه، سرد می­ شه. اون تو سن رشده؛ لباسش کوچیک می­ شه؛ به اجبار باید براش بخرم.

چه تفریحی دارین؟
بیشتر تو دل طبیعت با خانواده ­م؛ یعنی گوشیم ­و ببینی، بیشتر با خانواده در طبیعته عکساش. از وقتی ازدواج کرده م هیچ مسافرتی نرفته م. البته دلیل داره؛ چون درگیر ساخت خونه بودم.

 مشکل­تون مالی بوده یا وقتی؟

مالی هم بوده. اگه پول داشتم می­ دادم پیمانکار می­ ساخت، خودم به زندگیم می­ رسیدم.

زندگی خوب به نظر شما چه جور زندگی ایه؟

رفاه نسبی داشته باشه آدم. دغدغۀ این و نداشته باشم که صبح تا غروب همه ش دنبال پول بدوم که قسطام و بتونم بدم. اینکه زندگی نمی­ شه. زندگی از لحاظ مالی تأمین باشه که آدم بتونه از همه چی زندگی لذت ببره؛ از زیباییاش.

از خدا چی می ­خواین؟

سلامتی؛ فقط سلامتی؛ چون آدم سالم همه کار می­ تونه بکنه.

فکر می­ کنین تا کی به این شکل کار ادامه بدین؟

فکر کنم یه چهار سالِ دیِگه من این کارو ادامه بدم.

و بعدِ از چهار سال؟

بعد ازِ چهار سال خونه ­م و که تکمیلش کردم، می­ فروشم تا سرمایۀ اولیه­ م بشه برای اینکه تو رشتۀ خودم ادامه بدم؛ ساخت ویلا، طراحی ویلا؛ حتی شده ویلاهای سبز، ویلاهای مفهومی.

منظورتون چیه؟

معمولا" ویلا تو طبیعته؛ تو جای بکره که نیازی به آب و برق و گاز نباید داشته باشه. ویلا باید طوری باشه که همۀ این نیازا رو تو دل خودش داشته باشه؛ بی­ نیاز از دنیای اطرافش باشه.

چه جوری؟

انرژی برق و با باتری­ های خورشیدی تأمین می کنن که رو پشت­ بوم می ­ذارن؛ آب­م که شمال یه چاه عمیق حفر کنی... یا آب بارون حتی. آب بارون­و می ­شه از همون ناودون سقف جمع­ آوری کرد برای شستن ظرف، استحمام و آب دادن گلا.

چیز دیگه ای هست که بخواین بگین؟

در کل بیشتر، وضعیت جوونا ؛ همین همکارام، رفیقام که اکثرا" تحصیل کرده هستن؛ اکثرا" به این امید رفته ن دانشگاه که تأمین باشن؛ به فکر زندگی ­شون باشن. الان همۀ تحصیل کرده­ ها تو کار آزادن. از بچگی به ما گفتن درس بخونین یه کاره­ای بشین، برا خودتون کسی بشین؛ ولی متأسفانه اومدیم تو کار آزاد؛ یعنی کسی که دانشگاه نرفته و از اول تو کار آزاد بوده همۀ نیازای اولیه (ماشین و خونه) را داره؛ الان م فکرش آزادتره؛ گرفتاریاش کمتره؛ از زندگیش بیشتر لذت می ­بره.

خونه­ تون هنوز تکمیل نیس ولی خانواده­ تون توش زندگی می ­کنن؟

 دیوارکشی حیاط مونده؛ نمای ساختمون هنوز انجام نشده؛ بلوکاش معلومه.

 (وقتی برایش آرزوی موفقیت کردم گفت:" اگه وضعیت بازار خوب بشه اون چهار سالی که گفتم می­ تونه دو ساله بگذره.")

 

تاریخ و محل چاپ : 16 اسفند ماه سال 1396 در صفحۀ  " آدم ها "، روزنامۀ همشهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.