پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

به ایران آمده تا کمک خرج خانواده باشه

به سیاهی رنگ واکس !


بار اول که از جلویش رد می ­شوم چهرۀ ثابت، سرد و بسیار جوانش توجهم را جلب می ­کند. پشت وسایل کفاشی ساده­ اش در پیاده ­رو نشسته و چشمانش غرق تماشای خیابان روبه ­روست.

 آن هم فقط قسمتی از خیابان که درست در میدان دید جلوی چشمانش قرار دارد. نه به چپ نگاه می­ کند نه به راست. مگر وقتی که بخواهد کفش یک مشتری را واکس بزند. گویی چشمانش را از چرخیدن به این سو و آن سو برحذر داشته است.

***

روزی که به سراغش می ­روم با وسایل آماده برای نوشتن کنارش می ­نشینم. قلم به دست با کاغذهای یادداشت و تخته کارم.

می­ خواهم با شما صحبت کنم در مورد کارتان، زندگی­ تان برای روزنامه.

حرف نزنم بهتره. ( لحنش هم مانند چهره­ اش سرد است.)

چرا؟

چون افغانیم.

خُب، افغانی باشید. اشکالی ندارد. من قبلا" هم با افغانی ­ها مصاحبه کرده­ ام.

چند لحظه­ای صبر می­ کنم تا کمی با خودش فکر کند. بعد شروع می­ کنم.

چند وقت است به ایران آمده ­اید؟

 من تقریبا" برج ده سال 79 آمدم ایران. با داییم آمدم.

از اول به همین کار مشغول شدید؟

البته تقریبا" 20 روز بیکار بودم. کار گیرم نیامد. داییم سرایداره. داخل همون ساختمون کفاشی هم می­ کنه. به من گفت:" حالا که بیکاری بیا این کارو بکن." من هم تقریبا" هشت، نُه ماهی می ­شه که تو این کارم. ( دوباره تکرار می ­کند) 10/79 از افغانستان آمدم.

چند سالتان است؟

من تقریبا" 17 سالمه.

کفاشی بلد بودید؟

نه بلد نبودم. یواش یواش یاد گرفتم.

دایی­ تان زن و بچه دارد؟

بله. دو تا بچه داره.

در همان خانه­ ای که سرایدار است زندگی می ­کنند؟

نه. جای دیگه خونه داره.

پدر و مادرتان افغانستان هستند؟

بله.

خواهر و برادر دارید؟

خواهر و برادر با من پنج تا. چهار تا اونجان. دو تا دختر دو تا پسر.

شما بچۀ چندم هستید؟ آنها چند ساله هستند؟

من بچۀ اولی هستم. اونا یکی ­شون 13 ساله است. یکی ­شون 10 ساله، یکی­ شون سه ساله. آها، یکی هم پنج ساله. ( این یکی جا مانده بود نزدیک بود یادش برود.)

درس می­ خوانند؟

نه. درس قرآنی، می روند مسجد. اما درس مدرسه، نه.

پدرتان چه کار می­ کند؟

پدر راستش رو بخواهی حدود یک سال می ­شه که بینایی ­شو از دست داده. قبلش گاری داشت. از این گاری­ هایی که بار می­ برند، مثلا" لوازم منزل، برای مغازه­ ها.

حالا که جنگ است از آنها خبر دارید؟

 خبر ندارم.

چرا آمدید ایران؟

چون اونجا دیگه کار نبود. من هم مجبور بودم. بابام گفت داییت می ­ره تو هم برو. شاید اونجا بهتر باشه. وضع مالی ­مون خوب نبود. کار اونجا درست نبود. یه خرده اینجا راحت ­تر هستم.

مگر افغانستان چه کار می ­کردید؟

گفتم که گاری داشتم. کمک پدرم می ­کردم. اون بعد از نابینایی داخل خونه است.

حالا که شما اینجا هستید کی خرج خانه را می ­دهد؟

همون داداش کوچکیم که 13 سالشه کار منو انجام می­ ده. من هم از اینجا چیزی گیرم می ­آد می ­فرستم.

چطوری می ­فرستید؟

مطمئن که نیستم اما داییم اونجا تو هرات یه صرافی آشنا داره. تجارت می­ کنه. پسرش اینجا پولو می­ گیره. جنس می ­گیره می ­فرسته اونجا. اونجا پولو می ­ده به بابام.

درس خوانده­ اید؟

 درس قرآنی چند وقت مشهد خوندم. چند تا کتاب عربی خوندم. اما دیگه نشد. الان هم سواد دارم. سواد خواندن و نوشتن دارم.

روزنامه می­ خوانید؟


بله. ( درعین جوانی چهره­ اش بی انداره خشک و بی ­حرکت است. هیچ نشانی از تحرک زندگی در اجزای صورتش نیست. این یا جزئی از خصلت و ذاتش است یا اینکه بودن در فضای غریب کشور همسایه او را به این روز انداخته است. شاید هم فکر کرده در جایی غیر از وطن خودش با این شیوه بهتر می تواند سلامت جسم و روحش را حفظ کند.)

چرا شما را مدرسه نفرستاده­ اند؟

به خاطر وضع مالی ­مون بود.

با کی زندگی می­ کنید؟

با داییم. هفته­ ای یکبار می­ رم خوونۀ داییم.

بقیۀ شب­ها کجا می ­خوابید؟

داخل همون ساختمون که داییم سرایداره.

شما هم سرایداری می ­کنید؟

نسبتا" بله.

چرا این محل را انتخاب کرده­ اید؟

چون شلوغ­ تره آمدم اینجا.

از کجا شلوغ ­تر است؟

از جاهای دیگه. چون نزدیک­ تر هم هست به ساختمونی که می ­گم.

مشتری زن هم دارید؟

 چرا دو سه نفری هست.

در روز کلا" چقدر مشتری دارید؟
15 تا 20 تا 25 تا.

از اول همین جا بودید؟

بله همین جا بودم.

غیر از واکس زدن چه کارهای دیگر کفاشی را انجام می­ دهید؟

تعمیرات هم انجام می ­دم.

وسایل را خودتان خریدید؟

اولش داییم کمک کرد. بعدا" خودم.

 دنبال هیچ کار دیگری نرفتید؟

چرا داییم گفت بنایی اگر بتونی، نشد. همۀ کارگراشون بودند.می ­گفتن باید صبر کنی تا یکی دو تاشون برن، بعد کار باشه.

برای غذا چه کار می­ کنید؟

درست می ­کنم خودم.

 چی می ­پزید؟

آبگوشت، پلو.

اینجا ناهار چی می­ خورید؟

برای ناهار ساندویچ می ­خرم.

وسایل زندگی دارید؟

بله. اجاق گاز هست. ظرف هست. یخچال ندارم. یخچال بالا تو آرایشگاه هست. از اونجا استفاده می­ کنم. ( خیلی کوتاه و مختصر حرف می ­زند. آن هم بسیار مؤدبانه. جواب ­های مثبت را اکثرا" با " بله " پاسخ می ­دهد. "بله" ای که در بیشتر وقت ­ها با حرکت کج سر به سمت پایین همراهی می­ شود.)

دوست داشتید چه کار کنید؟

به جای این کار، کار ساختمانی اگر می­ شد بهتر بود.  

بعد از آن دیگر دنبال کار ساختمانی نرفتید؟

الان که نه.

چند ساعت در روز اینجا هستید؟

تقریبا" ساعت هشت می ­آم تا پنج و نیم شب. ( آقایی با سرعت به طرف ما می­ آید. مثل اینکه ناگهان متوجه مصاحبه شده و سریع می آید تا ببیند کارت خبرنگاری دارم یا نه. اما نزدیک ما که می ­رسد برخلاف تصور من می­ پرسد:" خانوم استشهاد گرفتن فایده داره؟")

فایده دارد. اما برای چی می­ خواهید استشهاد جمع کنید؟

من با یک نفر معامله کردم. حالا زده زیرش. چند نفر می ­دونند که من معامله کرده­ ام.

اگر این را بنویسید آنها امضا می ­کنند؟

آره.

پس بنویسید، دنبالش را بگیرید.

( تشکر می­کند و می­ رود. هیچ کاری هم به مصاحبه ندارد!)

چقدر درآمد دارید؟

روزی 2500، 2000، 1500، برخوردی نداره.

" برخوردی نداره" یعنی چه؟

یعنی معین نیست که روزی چقدر درمی­ آید. مشخص نیست.

روزهای تعطیل هم برای کار بیرون می­ آیید؟

جمعه­ ها. تعطیلی وسط هفته نه.

تعطیلی­ ها به منزل دایی­ تان می ­روید؟

بعضی وقتا می ­رم. بعضی وقتا نه.

دلتان چی می ­خواهد؟

از لحاظ چی؟

از لحاظ زندگی، کار.

هر کس دوست داره تو زندگیش خوشبخت بشه. هر کس می­ خواد تو رفاه زندگی کنه. حالا خدا خواسته که من این جوری زندگی کنم.

سینما می ­روید؟

نه.

چرا؟ به خاطر پول بلیت؟

تا حالا به فکرش نیفتادم. نرفتم.

عصر کی می ­رسید به خانه؟ تنهایی چه کار می ­کنید؟

ساعت پنج و نیم راه می ­افتم از اینجا تا یه ربع به شش، شش می­ رسم. راست­ شو بخوای پسر خاله ­ام با منه. 13 سالشه. اون هم تو خیابون ... کفاشی می ­کنه.

او هم با شما به ایران آمده است؟

نه اون از 10، 12 سال پیش اینجا بوده. حدود 15، 16 سال می ­شه پدر و مادرش آمدن اینجا. پسر خاله­ ام متولد اینجاست. چون راه خونۀ پدر و مادرش دوره، شبا پیش منه. می ­رم خونه با پسر خاله ­ام هستم.

چقدر درآمدتان را برای پدر و مادرتان می­ فرستید؟

تا حالا صد تومن فرستادم.

از کی تا حالا؟

از همون 10/79.

برای خرج خودتان ماهی چقدر می ­ماند؟

الان اون پولی که کار می­ کنم پیش خودمه. هر دو سه ماه یکبار می­ فرستم. تقریبا" الان صد تومن دیگه دارم.

در بانک نمی­ گذارید؟

می ­دم داییم. مثل اینکه اون می­ ذاره بانک.

 خرج خودت در ماه چقدر می ­شود؟

راستش رو بخواهی حساب نکردم اما حدود ده تومن می ­شه.

خرج پسر خاله هم با شماست؟

نه با خودشه.

درآمد پسر خاله هم مثل درآمد شماست؟

بله. تقریبا" مثل منه. اون مشتری زیاد داره. دوساله که این کارو می ­کنه.

او هم مثل شما محل کارش ثابت است؟

بله تقریبا" دو سه ماه جای دیگه بوده. بعدش ثابت شده. من یکی دو ماه راه می ­رفتم همین منطقه. الان تقریبا" هفت، هشت ماه می­ شه من اینجام.

برای همین کار کفاشی راه می­ رفتید؟

بله. به مغازه­ ها، فروشگاه­ ها می­ رفتم یا می­ رفتم یه جایی می ­نشستم؛ یه ربع اینجا یه ربع اونجا.

صاحب مغازه­ ها کفش برای واکس یا تعمیر به شما می ­دادند؟

بیشترشون نه، چون اونجا کفاش زیاده. مشتری مشخص دارن. همون مغازه­ ها که هست کفش­هاشون رو دست یه نفر می­ دن. هفته ­ای یک ­بار دوبار کفاشی که آشناشونه می­ آد کفش اونا رو می ­گیره.

برای واکس یک کفش چقدر می ­گیرید؟
100 تومن.

 قبلا" چقدر بود؟

از اولش همین 100 تومن بود.

پسر خالۀ شما هم 100 تومن می ­گیرد برای واکس؟

بله.

مردم که به شما کاری ندارند؟

مردم نه. شهرداری سه بار منو گرفت. دو بار بارم رو دادند. چسبم با یکی دو تا واکسم که دست نخورده بود، ندادند.

همین جایی که هستید شما را گرفتند؟

بله.

با این وجود باز همین جا می­ نشیند برای کار؟

بله. چه کار کنیم. هر جا بریم شهرداری هست.

 برای خودتان لباس می ­خرید؟

بله. از مغازه­ ها. ( کماکان پاسخ­ های مثبتش با حرکت کج سر همراه است.)

برای تفریح چه کار می­ کنید؟

تلویزیون هست.

وسایل خانه را خریده ­اید؟

نه.

به عنوان سرایدار چیزی به شما می ­دهند؟

نه.

دلتان برای پدر و مادرتان تنگ نمی­ شود؟

آره. دلم که می­ خواد.

الان که آنجا جنگ هست چطور؟

بازم دلم می­ خواد برم. ( آقایی جلوی ما می­ ایستد. یک نایلون دارو دستش است. می ­پرسد:" انتقاد می­ نویسین؟")

نه.

( خانوم بنویس که دارو می ­خوام هی می­ گن برو این داروخانه، برو آن داروخانه. آخر سر هم می­ گن برو ناصرخسرو ولی حواستو جمع کن که تاریخ دارو نگذشته باشه.)

در افغانستان از گاری چقدر درآمد داشتید؟

30 هزار روپیه، 40 هزار روپیه تو روز.

زندگی ­تان می ­چرخید؟

مجبوری بود. چرخیدنی که خوب نمی­ چرخید. این پول چیزی نمی ­شه. اونجا یک کیلو روغن 40 هزار روپیه می­ شه. یک کیلو گوشت گوسفند 120 هزار روپیه، برنج کیلویی 12 هزار روپیه.

گاری چقدر قیمت دارد؟

800 هزار روپیه.

الان که افغانستان جنگ است فکر می­ کنید برادرتان همان 30، 40 هزار روپیه را دربیاورد؟

الان نمی ­دونم. فکر نمی­ کنم. دیگه چیز گفتنی ندارم.

در افغانستان چه تفریحی داشتید؟

تفریح سرگرمی نبود. ( می ­خندد. سر و دست­ هایش را تکان می ­دهد. منظورش را نمی ­فهمم. شاید سؤال عجیبی کرده­ ام. آن هم برای کشوری که بیست و چند سالی را در جنگ گذرانده و هنوز هم در جنگ است.)

افغانستان در خانه چه کار می­ کردید؟

تو خونه بیکار بودم. داداشام می­ رفتند بازی ­های سنتی محلی.

چرا شما نمی­ رفتید؟

راست شو بخواهی حوصله ­شو نداشتم. خسته بودم. از سر کار می ­آمدم. دیگه می ­رفتم می­ خوابیدم. صبح می ­رفتم سر کار، شب برمی­ گشتم. شب ساعت شش، هفت، هشت. بعضی موقع­ ها تا نُه شب هم بیرون بودم.

از پدر و مادرتان خبر دارید؟

یه نامه از اون ور آمده. من نامه می ­فرستم. نمی ­دونم دستشون می ­رسه یا نه.

نامه کی به دست­ تان رسیده؟

قبل از جنگ آمده.

شما را پدرتان به ایران فرستاده است. اگر قرار بود خودتان تصمیم بگیرید چه کار می­ کردید؟

در حال حاضر از رو حساب وضع مالی اینجا بهتره. چون اینجا کار می ­کنم. پول می­ فرستم اون ور، خیالم راحت­ تره. چون که از حساب وضع مالی­ مون یه خرده بهتره.

قصد ازدواج ندارید؟

نه.

برای ازدواج چه موقع مناسب است؟

اگر روزی بخوام حسال کنم .. الان عقد و عروسی که توی افغانستان هست خیلی گرونه. دو سه میلیون روپیه می­ شه. خیلی گرونه.

نمی­توانند ساده­ تر بگیرند؟

چرا. همون یکی مثل خودشونو پیدا می­ کنن که وضع مالی ­شون مناسب هم باشه.

شما هنوز خیلی جوانید. فرصت زیاد دارید. دوست دارید در ایران ازدواج کنید؟

نه.

 می ­خواهید زن­ تان حتما" افغانی باشد؟

بله.

چیزی هست که بخواهید بگویید.

نه. سلامت باشی.

وسایلم را جمع می­ کنم. بلند می­ شوم و خداحافظی می­ کنیم. اما هنوز راه نیفتاده ­ام که می­ پرسد:" ببخشید این تو کدوم روزنامه چاپ می ­شه؟"

چاپ شد برایت می ­آورم.

 

تاریخ و محل چاپ: 24 آبان ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.