پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

دستفروشم ارباب خودم نوکر خودم


کمتر بخور، گردتر بخواب


رفته‌ام تا با مردی که بساط فروش چای و کیک و کلوچه‌اش را در یک دستگاه آبسردکنی بی‌استفاده مانده روبه­روی یک داروخانه شبانه‌روزی می‌گذارد، صحبت کنم. دستگاه خالی است. از چای و کیک خبری نیست. برمی‌گردم. از جلوی مرد جوانی می‌گذرم که به یک دست نایلونی مشکی و به دست دیگر بسته‌ای گرفته و چیزی را می‌فروشد. موهای چرب نشسته‌ای دارد. از او می‌گذرم. اما هنوز چند قدمی نرفته‌ام که تصمیم می‌گیرم برگردم و با او صحبت کنم.

***

چی می‌فروشید؟

فقط چسب‌زخم. جعبه 30 تایی، بسته 10 تایی، هر بسته 100 تومن.

چند وقت است این کار را می‌کنید؟

دو ساله.

قبل از آن چه کار می‌کردید؟

قبلش تو چاپخونه کار می‌کردم.

چند سال آنجا کار کردید؟

اونجا پنج سال بودم. با صاحب کار دعوام شد، بیرون اومدم.

سر چه موضوعی دعوایتان شد؟

می‌گفت کم‌کاری می‌کنی. دیر می‌آیی. راهم دور بود. باید چند کورس ماشین سوار می‌شدم. ورامین بودم. چاپخونه لاله‌زار بود. باید از ورامین می‌اومدم لاله‌زار.

چقدر حقوق می‌گرفتید؟

ماهی  40‌ هزار تومن می‌داد. پشت دستگاه چاپ بودم.

تجربه آن کار را داشتید؟

نه. سر کار یاد گرفتم. یواش یواش به کار وارد شدم. یه سال بدون حقوق کار کردم. باهام طی کرد که از سال بعد حقوق تعیین می‌کنم ماهیانه بهت می‌دم. که همان40 تومن را تعیین کرد.

مگر صاحب کارتان نمی‌دانست که خانه‌تان دور است؟

چرا، ولی می‌گفت زودتر بیا.

نمی‌توانستید عصرها بیشتر بمانید تا کار را برسانید؟

نه دیگه تا چند کورس ماشین بگیرم دیر می‌شد. بالاخره خیابونا امنیت نداره! (تعجب می‌کنم. تا حالا نشنیده‌ام که یک مرد جوان به خاطر این‌که خیابان دیروقت شب برایش امنیت ندارد کارش را از دست بدهد). یه وقت نگن از بی‌امنی حرف می‌زنی! نمی‌خوام این‌جوری برداشت کنند. (کمی دستپاچه شده). امنیت هست ولی جاهای خلوت و شب باید آدم احتیاط کند. مثلاً خیابون آدم رد می‌شه ماشین بزنه. ناکار می‌کند. تا بیایی بگی کی بود، رفته. احتیاط شرط عقله. تاریکی خیابون که فقط برای خانوما ناامن نیست.

چند سال دارید؟

30 سال. بسه، دیگه! (خنده‌ام می‌گیرد. آخر ما تازه شروع کرده‌ایم. انگار حالا هم احساس می‌کند که کوتاه کردن مصاحبه شرط عقل است!)

چقدر درس خوانده‌اید؟

تا پنجم ابتدایی خوندم.

اهل کجا هستید؟

اهل همین تهران.

ازدواج کرده‌اید؟

خیر.

با پدر و مادرتان زندگی می‌کنید؟

اونا شهرستانند. خودم تنها زندگی می‌کنم.

چطور آنها شهرستان رفته‌اند؟

تهران بودند. به خاطر وضعیت اجاره خونه رفتند روستا. اونجا خونه کاهگلی باز غنیمته.

شغل پدرتان چیست؟

کشاورزه.

تهران چه کار می‌کرد؟

تو یه شرکت کار می‌کرد. آبدارچی بود. (بلافاصله تصحیح می‌کند) بنویسید مستخدم. مستخدم بهتره! توی فیش حقوقی می‌نویسند مستخدم نه آبدارچی. رو این اصل گفتم. (این هم توضیحی برای آن تصحیح!)

الان برای مردم کشاورزی می‌کند؟

نه برای خودمون. با عموم شریکند. اونجا عموم هست؛ زن‌عموم، خاله‌ام.

چند خواهر و برادر دارید؟

چهار تا خواهریم دو تا برادر. خواهرام یکی خونه است، سه تاشون عروسی کردن. دو تا برادرام هم زن گرفتن.

آنها کجا هستند؟

اونا شهرستانن. فقط منم که ناخلف درآمدم. یعنی آمدم تهران. اونا موندن. (ناگهان مکث می‌کند. چشمانش به یادداشت‌های من است) نوشتین ناخلف؟

خب، بله. مگر خودتان نگفتید؟

من دارم با شما صحبت می‌کنم. خودمونی داریم حرف می‌زنیم. شما بنویسید ناخلف، هزار نفر، هزار فکر می‌کنند. ممکنه فکر کنند که دعوا کرده یا ترک خانواده کرده. مردم هزار فکر می‌کنند. از مردم شنیدیم دیگه. (واقعاً چیزی نمانده از تعجب شاخ دربیاورم! جلوی خنده‌ام را هم نمی‌توانم بگیرم که چطور یک مرد سی ساله مجرد این‌قدر خودش را درگیر “احتیاط”هایش کرده است!)

کجا درس خوانده‌اید؟

تا پنجم دهات خوندم. بیشتر نداشت. تا پنج کلاس رفتم که خوندن و نوشتن بلد باشم. چهار تا حساب کنم؛ بعلاوه‌ای، تقسیمی، منهایی.

اطرافش دبیرستان و راهنمایی نداشت که ادامه بدهید؟

نه، دهات بود. یه تخته‌سیاه و چهار تا میز صندلی بود که بچه‌ها می‌نشستن.

نزدیک روستای شما شهرستان نبود؟

بود، من نرفتم. گفتن “ز گهواره تا گور دانش بجوی” ما نکردیم.

چقدر درآمد دارید؟

روزی دو تومن درمی‌‌آرم.

بیشتر یا کمتر نمی‌شود؟

می‌شه. اگه بخوام بعدازظهرها هم کار کنم دو برابر می‌شه.

تا ظهر فقط از فروش چسب‌زخم دوهزار تومان درمی‌آورید؟

بله دیگه. تا برم یه لقمه نون بخورم، غذایی، چیزی، دوباره بعد از ظهر بیام.

صبح و بعدازظهر کار کنید چقدر درآمد دارید؟

چهار تومن. بیرون می‌تونم غذا بخورم ولی اونو پس‌انداز می‌کنم که کمتر خرج کنم. آخه برای پدر و مادرم هم می‌فرستم. یه خرده برای اونا می‌ذارم کنار. می‌رم خونه نیمرویی، املتی، بغلش ماست. یه نفرم، دیگه. کسی بخواد خب، چلوکبابی هم هست. ولی کسی که بخواد پس‌انداز کنه کمتر می‌خوره گردتر می‌خوابه. گردتر یعنی جمع‌وجورتر. راستی کدوم روزنامه چاپ می‌شه؟ من بیشتر که ارزان‌تره می‌خرم. گفتم شاید از همان روزنامه باشید. کافیه دیگه، نه؟ (گرم حرف می‌زند و تند تند. مرتب از او عقب می‌افتم. می‌گویم یواش‌تر حرف بزند تا بتوانم بنویسم. او هم مودبانه از تند تند حرف زدنش عذرخواهی می‌کند).

چند سوال دیگر بیشتر نمانده. چطور شد سراغ این کار آمدید؟  

ناعلاجی خانوم. ماشاءالله بعضی‌ها هستند از من خوش‌هیکل‌تر، می‌گن: علیلم، ضعیفم” من نمی‌تونم. یه آقایی برام تعریف کرد که اون زمان وقتی مردی زندان می‌رفت، از زندان که آزاد می‌شد برای نصیحت به او می‌گفتند برای این‌که کار خلاف انجام ندی برو دستفروشی. (مشغول نوشتن هستم که می‌بینم کسی کنار ما ایستاده. پسر کم‌سن و سالی است با یک بسته آدامس در دستش. ما را تماشا می‌کند).

آشنای شماست؟

نه، ولی همکاریم دیگه. این کار سن و سال که نداره! کافیه خانوم؟

بعدازظهرها کجا چسب می‌فروشید؟

حوالی خونه می‌فروشم. یعنی بعدازظهرها یک هفته در میان، یک هفته میام وسط شهر، یک هفته هم دور و حوالی منزل می‌فروشم.

چقدر اجاره می‌دهید؟

50 تومن دادم، یه چیزی هم هفتگی می‌دم. (بار چندم است که در این مصاحبه تعجب می‌کنم! تا حالا اجاره دادن هفتگی را نشنیده بودم. شما چطور؟)

هفته‌ای چقدر اجاره می‌دهید؟

هفته‌‌ای 2000 تومن. پیرزن و پیرمردی‌اند. فقط یه آب و برق داره. حموم بیرون می‌رم. یه اتاق چهار، پنج متریه. دستشویی‌اش مشترکه تو حیاط. خونه قدیمیه. آشپزخونه ندارم. یه چراغ علاءالدین دارم. پخت‌وپزم با همونه. سرما که بشه برای گرما ازش استفاده می‌کنم. تابستونا باهاش غذا می‌پزم تو دالون خونه. زمستونا می‌ذارم تو اتاق.

چند سال است تنها زندگی می‌کنید؟

چهار، پنج ساله.

چرا دنبال کار چاپ نرفتید؟

تو این کار از شما چه پنهان هم ارباب خودمم هم نوکر خودم. درسته، کار جالبی نیست. آدم جایی نداره. ترس و لرز شهرداری هم هست. یه بار میوه توش خرابم پیدا می‌شه. همان‌طور که آدم خوب هست، بد هم هست.

مردم اذیتتان می‌کنند؟

بعضی‌ها هستن به هوای خریدن می‌پرسن چنده، از کجا خریدی؟ یه بسته می‌گیرن به هوای باز کردن اونو پاره پاره می‌کنن، اون وقت می‌گن دونه‌ای می‌دی؟ حالا من بهشون گفتم که بسته‌ای می‌فروشم. روزنامه‌فروش‌ها باقی پول آدمو اگه 20 تومن باشه چسب‌زخم می‌دن. داروخانه‌ها یا قرص دل‌درد می‌دن یا اگه 10، 20 تومن مونده باشه چسب‌زخم می‌دن. (حسابی سر درددلش باز شده!) صندوقدار چسب‌زخم رو با پول خرد می‌ده. می‌گه دیگه پول خرد ندارم. خودم یه بار رفتم میدان فردوسی داروخانه قرص سرماخوردگی بگیرم.70 تومن شد. به صندوقدار پول دادم بقیه‌شو چسب‌زخم داد، یه 10 تومنی هم پسم داد. خوبه نگفت یه 10 تومنی بده تا یک چسب‌زخم دیگه بهت بدم! نگفتم که من خودم این‌کاره‌ام. یه خانوم می‌گفت همین بسته را که شما 100 تومن می‌دی از داروخانه 200 تومن گرفتم. حالا تو دو تا بسته بده که بشه 200 تومن. گفتم خدا پدرتو بیامرزه. هرکسی اختیار مال خودشو داره. شاید بخواد بریزه تو جوب، آب ببره. (باز عقب می‌افتم. این بار وقتی از او می‌خواهم که کمی شمرده‌تر حرف بزند، می‌گوید چرا ضبط‌صوت نمی‌آری؟ از اونا که باهاش نوار گوش می‌دن).

در ماه چقدر خرج می‌کنید؟

حساب نکردم.

چقدر از درآمدتان را به پدر و مادرتان می‌دهید؟

نصف پولی که درمی‌آرم می‌دم اونا. نصفش هم برای خودمه. بالاخره خرج دارم. باد هوا که نمی‌شه خورد.

همیشه روزی چهارهزار تومان درآمد دارید؟

بله. کمتر هم می‌شه، مثلاً 3500 تومن. به قول معروف خدا گفته از تو حرکت از من برکت. تلاش می‌کنم که چهار تومن بشه.

50‌ هزار تومان را به عنوان پول پیش به صاحبخانه داده‌اید؟

به عنوان پیش خونه است که یه وقت نداشتم بدم از اون برمی‌داره. یه آقایی می‌گفت ترکیه فقط همون کرایه خونه را می‌گیرن. ایران این‌جوریه. پول آب و برق را هم جدا حساب می‌کنن، نصف نصف.

به فکر ازدواج هستید؟

حالا که به قول معروف باید جمع کرد. پس‌انداز هم نمی‌کنم اون‌طوری. بعضی‌ها تو بانک می‌خوابونن. بعضی­ها با سود می‌دن. ما که این‌کاره نیستیم. پیش خودمه. پیش خودم نگه می‌دارم. آدم نمی‌دونه چی می‌شه. مریضی هست، خرج هست. اگه بانک بذاری هروقت خواستی باید بری بگیری. درسته که بهره داره.

دوست داشتید چه کاره بشوید؟

اگه درسمو بیشتر می‌خوندم بهتر بود. دوست داشتم سلمونی بشم، آرایشگر.

چرا آرایشگر نشدید؟

دل خوش می‌خواد. چی بگم. بیشتر نقاشی می‌کنم، مینیاتور. کارت تبریک می‌خرم از روش نقاشی می‌کنم. از نقاشی‌های تجویدی، فرشچیان.

با چی نقاشی می‌کنید؟

فقط مداد و مدادرنگی. آبرنگ خرجش بیشتر می‌شه.

از روی نقاشی‌ها کپی می‌کنید؟

نه، کپی نمی‌کنم. فتوکپی را می‌ذارن زیر دستگاه. بچه که بودیم نقاشی می‌گذاشتیم زیر کاغذ، کپی می‌کردیم. آدم یه وقتی از طبیعت هم خوشش می‌آد نقاشی می‌کنه. این که کپی نیست. (این سوال حسابی به او برخورده است).

چرا فقط مینیاتور نقاشی می‌کنید؟

مینیاتور رو دوست دارم. هم قشنگ‌تره، هم قدیمیه. هم با روحیه من می‌سازه. باب میل می‌گن، چی می‌گن این‌طور موقع‌ها. علاقه می‌شه دیگه. نزدیک به خلق و خوی آدم. (شعری را آهسته با خودش می‌خواند).

بلندتر بخوانید که بشود نوشت.

هرکس به طریقی دل ما می‌شکند                          بیگانه جدا، دوست جدا می‌شکند

بیگانه اگر می‌شکند حرفی نیست                          از دوست بپرس، چرا می‌شکند

در چه اندازه‌هایی نقاشی می‌کنید؟

کاغذ آ چهار که می‌گن، همون اندازه‌ها. اول از اون کاغذایی که ساندویچی­ها دارن می‌گرفتم می‌کشیدم. با یک ساندویچ‌فروشی آشنا شده بودم. می‌گفت می‌خوای ساندویچی باز کنی؟ گفتم نه بابا، نقاشی می‌کشم. گفت برو، تو هم دلت خوشه، حوصله داری. برو فکر نان کن که خربزه آب است. بعد گفت اینا کاهیه برو لوازم‌التحریری کاغذای آ چهار بگیر. دفتر نقاشی بگیر. حالا دفتر نقاشی هم دارم. بعضی وقت‌ها حوصلم سرمی‌ره می‌ذارم جلوم آلبوم مانند نگاهشون می‌کنم. هرکس به یه چیزی علاقه داره. یکی نوار گوش می‌کنه، یکی کتاب می‌خونه، یکی خطاطی می‌کنه. یکی هم می‌ره تو پارک می‌شینه. یه دوستی دارم کمانچه می‌زنه.

چند تا دفتر نقاشی دارید؟

سه، چهار تا دارم. اونا هم بیشتر مینیاتوره. بیشتر ورق آ چهار می‌گیرم. صرفش بیشتره. به خودم گفتم حالا که جمع می‌کنم تو دفتر باشه، جلو چشمم باشه. نرم پوستر درخت و گوزن بگیرم. نقاشی خودمو بزنم به دیوار، جلو چشمم باشه. می‌گن یارو از کوزه شکسته آب می‌خوره. کوزه‌های سالم‌شو می‌فروشه، یه کوزه‌ای رو می‌شکنه تو اون آب می‌خوره. من هم نقاشی خودمو می‌زنم به دیوار.

نقاشی‌هایتان در چه سطحی است؟

نه می‌تونم بگم خوبه، نه بگم بده.

چه جور مشتری‌هایی دارید؟

صبح‌ها یارو گفتنی آدم به خودش می‌گه من جیبم پول هست. بخوام خرج هم کنم تا ظهر دوباره درمی‌آرم. دلش می‌آد خرج کنه. بعدازظهر می‌گه ببرم خونه با زن و بچم بخورم.

مشتری‌هایتان بیشتر زن هستند یا مرد؟

هر دوشه. ولی بیشتر خانم‌ها می‌خرن. آدم بخرش باید پیدا بشه. کسی که دستش تو جیبش بره. مثلاً یکی می‌گه جایی نری، می‌رم برمی‌گردم می‌خرم. می‌گم همین حالا بخر. یه وقت می‌ری ماشین بهت می‌زنه، قلبت می‌گیره! والله هزار اتفاق ممکنه بیفته.

تا حالا مشکلی برایتان پیش آمده؟

یه بار شهرداری می‌خواست منو بگیره. گفتم بجنگم، فرار کنم ببرم بهتره تا جنسمو بگیرن، بعدا دلم بسوزه. مامورای شهرداری یا همین‌جوری می‌آن یا به اسم مشتری می‌آن جلو.

صبح‌ها ساعت چند می‌آیید برای فروش؟

ساعت هفت می‌آم بیرون تا هشت می‌رسم. بعضی وقتا می‌رم بازار جنس می‌خرم طول می‌کشه. ولی بیشتر بعدازظهرها جنس می‌خرم که مشتری صبح رو از دست ندم.

این محل که بیایید همیشه اینجا می‌ایستید؟

یک محل که هستم جامو عوض می‌کنم که گرفتار گرگ بیابون نشم. یک ساعت اینجا، یک ساعت جای دیگه. یک ساعت هم که اینجا با شما گفت و شنود کردیم! (می‌خواهم خداحافظی کنم که فکری به نظرم می‌رسد).

می‌توانید فردا یا پس‌فردا یکی دو تا از دفترهای کارتان را بیاورید تا یکی از نقاشی‌ها را انتخاب کنیم برای چاپ در روزنامه؟ بعد از چاپ آنها را برایتان پس می‌آورم. 

باشه. یکی، دو تا براتون می‌آرم. اگر اینجا نبودم یا پایین‌تر هستم یا روبه­روی همین‌جا اون دست خیابون.

(بالاخره خداحافظی می‌کنیم. تا وسایلم را در کیفم می‌گذارم و سرم را بلند می‌کنم می‌بینم اثری از او نیست. در ثانیه‌ای ناپدید می‌شود. انگار هیچ‌وقت آنجا نبوده. خنده‌ام می‌گیرد. یاد جمله “احتیاط شرط عقله” او می‌افتم. تازه متوجه می‌شوم چند باری که با نگرانی می‌پرسید کافیه خانوم؟ منظورش این بوده که زودتر جایش را عوض کند تا ماموران به سراغش نیایند.)

در روزی که تعیین کرده‌ایم نه آنجا، نه پایین‌تر و نه آن دست خیابان پیدایش نمی‌کنم. چند بار محل را دور می‌زنم ولی او را نمی‌بینم. با خودم می‌گویم شاید این روز خاص برایش گرفتاری پیش آمده که نتوانسته بیاید. حتماً روزهای دیگر او را پیدا می‌کنم. به همین دلیل چاپ این گفت و گو را چند هفته‌ای به تاخیر می‌اندازم تا او را ببینم و یکی از نقاشی‌هایش را بگیرم. چند بار می‌روم و بدون نتیجه برمی‌گردم. نمی‌دانم، شاید بعد از خداحافظی آن روز وقتی با خودش فکر کرده به این نتیجه رسیده که در انجام مصاحبه “احتیاط” لازم را نکرده است!!

 

تاریخ و محل چاپ : 28 آذر ماه سال 1380 در صفحۀ گزارش روزنامۀ همبستگی زیر عنوان "پشت چهره ها"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.