پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

صحبت با مردی که ناملایمات زندگی او را خلافکار نکرده

خوشحالی زن و بچه­ م

تفریح من است


می­ خواهم با مرد دستفروشی که خشکبار می­ فروشد گفت و گو کنم. روزی که برای انجام کاری اتفاقا" از کنار بساطش می­ گذشتم ظرف ­های پلاستیکی بزرگ درداری که برای نگهداری خشکبار به شکل منظمی در بساطش چیده شده بود توجه مرا به خود جلب کرد. امروز آمده ام تا با او صحبت کنم ولی نمی پذیرد. در حالی که هدف از کارم را برایش توضیح می­ دهم مردی به ما نزدیک می  شود و از او چیزی می پرسد. پیداست که با هم آشنا هستند. چند دقیقه­ ای کنار ما می ایستد و گوش می دهد. وقتی متوجه منظور من می شود می گوید:" خانوم همه از مشکلات اقتصادی زندگی­ شون می ­گن. شما دیگه چی می ­خوای بنویسی." می گویم: ممکنه همه از مشکل اقتصادی­ شون بگن ولی از تجربه ­شون برای حل اون مشکلات هم می­ گن که همین برای من جالبه و هدفم انتقال همین تجربه هاست. ساکت چند لحظه ­ای به من نگاه می کند و می گوید :" اگه این آقا نمی ­خواد حرف بزنه من حاضرم."


***

همان طور ایستاده در پیاده­ رو کاغذهای یادداشت و خودکارم را از کیفم درمی آورم و مشغول می شوم.

کارتون چیه؟

کارمند پیمانی ... هستم.

چند ساله؟

الان شیش ساله.

قبل از این چه کار می­ کردین؟

جایی قراردادی کار می­ کردم. درس خوندم لیسانس گرفتم که از اون کار بیام بیرون، شغلی که پول بالاتری داره انجام بدم.

چه رشته­ ای خوندین؟

لیسانس نقشه­ برداری گرفتم.

بعد کجا کار پیدا کردین؟

رفتم مشغول شدم ادارۀ ترابری به مدت دو سال. به عنوان کارهای نقشه­ برداری مطالعاتی. به خاطر اینکه کار نقشه­ برداری پیمانکاری بود حقوق­ مون و هر چهار ماه یه بار می­ دادن. هر چه ضربه ما خوردیم از پیمانکاریه.

دیدم سه ماه، چهار ماه یه بار حقوق می­ دن برام خیلی سخته. باید خرج زن و بچه بدم. اون موقع حقوق ­مون 800 تومن بود که اونم چهار ماه یه بار می­ دادن.

چه سالی بود؟

بین 88 تا 90.

کی ازدواج کردین؟

زمانی که لیسانس گرفتم و از اون کار قبلی بیرون اومدم تازه ازدواج کرده بودم. اون موقع به مدت شیش ماه بیکار بودم. چون زمانی که ... مشغول بودم نمی ­تونستم کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم.

مثل چه کارایی؟

کارگر ساختمونی، دستفروشی. نمی­ تونستم از این کارا انجام بدم. چون تو اون پنج سالی که تو کار قبلی بودم دستم تو جیب خودم بود. بعد که اومدم بیرون با اینکه ازدواج کرده بودم و باید یه زندگی مستقل برای خانمم آماده می ­کردم نتونستم. مجبور شدم تو یه اتاق پیش پدرم زندگی کنم. خرجم و هم پدرم می­ داد. پدرم سنش بالا بود. نُه تا بچه بودیم. پدر من توانایی اینو نداشت که خرج مضاعف بده. ما هم وبال گردنش شدیم. ناراحتی رو تو چشم پدر و مادرم می­ دیدم. می­ دونستم خانمم ناراحته از این قضیه ولی چاره ­ای نداشتم. خانمم می­ دید دور و بری ­هاش که ازدواج کردن همه سر زندگی خودشون هستن. ناراحت بود ولی به خاطر من که منو دوست داشت چیزی نمی­ گفت. زخم­ زبونو می­ شنید چیزی نمی­ گفت. منم از بابت این قضیه ناراحت بودم. بعد از شیش ماه رفتم ادارۀ ترابری. اونم پیمانکاری. از روز اولم گفتن که ماه به ماه حقوق نمی­ دن. ( خیلی تعجب کردم. چون در شروع صحبت جوری از پیمانکاری صحبت می ­کرد انگار اول سر کار رفته و بعد فهمیده که حقوق را ماهیانه نمی ­دهند. )

پس از اول می ­دونستین که حقوق رو ماهیانه نمی­ دن؟

گفته بودن. ولی چون چاره­ ای نداشتم مجبور شدم برم. ( مردمی که از کنار ما می­ گذرند با دیدن زنی که در پیاده­ رو مشغول حرف زدن است و تند تند می ­نویسد لحظه ­ای مکث می­ کنند ببینند چه خبر است. بعد بدون اینکه چیزی بگویند می­ گذرند. )

برای خونه چه کار کردین؟

پنج سال سابقه­ ای که تو کار قبلیم داشتم فروختم یه میلیون و با اون رفتم تو یه شهرستان حاشیۀ تهران خونه اجاره کردم. زمانی که مستقل شدیم تاره فهمیدیم چه کمبودهایی تو زندگی داریم. تازه فهمیدیم یخچال نداریم آب یخ بخوریم. اون موقع بچه ­مون به دنیا اومده بود. برای بچه­ مون می­ رفتیم از همسایه ­مون یخ می­ گرفتیم.

چطور زندگی ­تون رو با چهار ماه یه بار حقوق گرفتن اداره می­ کردین؟

خیلی سخت بود. به خاطر همین وقتی از طریق دایی خانمم به یه شرکت پیمانکاری معرفی شدم برای کار نگهبانی که ماهیانه حقوق می­ داد با اینکه دوست نداشتم به خاطر زن و بچه­­ م  قبول کردم. دیگه نمی­ تونستم سه، چهار ماه یه بار حقوق بگیرم.

اوایلش واسم خیلی سخت بود. ( به او نگاه می­ کنم تا تأثیر یادآوری زندگی گذشته­ اش را در چهره­ اش ببینم. مردی که برای به دست آوردن شغلی با درآمد بالاتر در حین کار کردن، لیسانس می­ گیرد و از  کارگری ساختمان و دستفروشی به عنوان " کارای پستی که تو شخصیتم نبود انجام بدم " یاد می کند، مجبور می­ شود به خاطر زن و بچه­ اش در یک شرکت نگهبان شود. اما تغییری نمی­ بینم. نگاه آرامی دارد. )   یواش یواش عادت کردم. تمام مدت فداکاری­ های زنم تو اون ماه­ های اول زندگی تو خونۀ پدرم تو ذهنم بود.

با اولین حقوقم یخچال خریدم. بعد یواش یواش وسایل لازم زندگی رو تأمین کردم. چیزایی که لازم داشتیم. الان دارم یه خرده پول جمع می­ کنم که یه خونه بخرم. خدا را شکر.

چند سال ­تونه؟

35 سالمه.

چه سنی ازدواج کردین؟

26، 27 فکر کنم.

چند تا بچه دارین؟

یکی دارم هشت ساله. یکی هم تو راهه.

همسرتون چند ساله هستن؟

30 ساله.

چقدر درس خوندن؟

تا لیسانس. کامپیوتر خونده.

شاغل نیستن؟

سر کار نرفته.

دوست داشتین کار دیگه­ ای می­ کردین؟

واقعا" دوست داشتم درسم رو بیشتر ادامه می­ دادم تا به جاهای بالاتر برسم. دوست داشتم تا استاد دانشگاه برم اگه مشکلات زندگی اینقدر سنگین نبود.  واقعا" علاقه­ ام خیلی زیاد بود.

ولی از اول این حرفا تا آخر این حرفا به یاد خدا بودم. تمام این سلسله مراتب زندگی من، خدا را شکر، رو به پسرفت نبودم. رو به پیشرفت بودم. درسته خیلی کند بوده ولی همین که تونستم یه لقمه نون حلال ببرم سر سفرۀ زن و بچم، خیلی خوشحالم. اینکه به راه خلاف کشیده نشدم. من تو مسیر زندگیم همیشه توکلم به خدا بوده. اونم حواسش به من بوده ...

نون حلال درآوردن خیلی سخته. ولی زندگی با نون حلال خیلی شیرینه. دیگه آدم با خیال راحت به آینده­ اش نگاه می ­کنه. خانمم همیشه یه حرف قشنگ می ­زنه. می ­گه مهم این نیست که مسیری رو که داریم می­ ریم تند بریم یا یواش. مهم اینه که رو به جلو داریم حرکت می­ کنیم. رو به هدف­ مون.  ادامه مطلب ...

جوان 27 ساله ای که کار پدرش را ادامه می دهد

شرایط رو برای جوونا آسون کنن

 

می­ خواستم با آقایی که شغلش کرایه دادن ظروف برای جشن­ ها و مهمانی­ هاست صحبت کنم. روزی که به محل کارش رفتم پشت میزش نبود. روی در شیشه­ ای برگه­ ای با یک شماره تلفن همراه چسبانده بود که اگر در قفل بود با آن شماره تماس گرفته شود. تماس گرفتم. گفت تا 20 دقیقۀ دیگر خودش را می­ رساند.


***

وقتی شنید می ­خواهم با او در مورد کار و زندگی­ اش برای روزنامه صحبت کنم تعجب کرد. فکر کرده بود من هم مثل بقیۀ مشتری ­هایش ظرف برای کرایه می­ خواهم. برایش گفتم هدفم این است که مردم با خواندن این گفت و گوها با زندگی هم­ شهری ­هایشان آشنا شوند. بدانند دیگران چه تجربه ­هایی در زندگی به دست آورده­ اند، دنیا را چطور می ­بینند و چه آمال و آرزوهایی دارند.

این را هم بنویسم که من هم با دیدن او تعجب کردم. چون برای این کار خیلی جوان بود.

 به شغل خودتون چی می ­گین؟

خدمات مجالس یا ظروف کرایۀ خالی.

چه ظرف ­هایی دارین؟

همه چیز؛ فرش، کولر، پنکه، حجله، بشقاب، قاشق و چنگال، لیوان، دیس، میز شام، سفرۀ عقد، فیلمبردار، پرسنل نورپردازی، دیگ، اکو، خلاصه همه چیز.

بجز مراسم عروسی و ختم مراجعین دیگری هم دارین؟

بله برای مراسم نامزدی و تولد هم مشتری داریم.

سفارش غذا هم قبول می ­کنین؟

غذا هم می­ دیم. در اصل به ما سفارش غذا می ­دن. ما از جاهایی که تهیۀ غذا دارن می­ گیریم و می ­دیم به مردم.

چند سالِ­ تونه؟

خودم 27 سال. ولی اینجا مالِ بابامه.

(انگار از حالت چهرۀ من متوجه شد یا شاید چون از دیگران هم شنیده بوده که برای این کار سنش کم است این توضیح را داد.)

پس با پدرتون کار می ­کنین؟

نه، داده دست من و داداشم.

پدرتون چند سالِ­ شونه؟

67 باید داشته باشه.

چند ساله پدرتون اینجا را داده دست شما و برادرتون؟

یک سال و نیم، دو ساله.

پدرتون چقدر تو این کار سابقه دارن؟

خود بابام 50 سال این کار رو کرده. پایه ­گذار این کار باباش بوده. پدر بزرگم.

می­ دونید پدر بزرگِ ­تون از چه سالی شروع کرده؟

نه.

تمام این 50 سال همین محل بودین؟

همیشه همین جا بودیم.

چقدر درآمد دارین، حدودی؟

درآمد؟ الان سه، چهار ساله خوابیده. داداشم که با منه زن و بچه داره. (خیلی خونسرد حرف می­ زند. حتی وقتی به درآمد پایین اشاره می ­کند هیچ حس حسرت یا تأسفی در چهره یا صدایش نیست.) 

ادامه مطلب ...

یک مصاحبه از مجلۀ زن روز سال 1373

زندگی روزمرۀ یک خانواده چهار نفره با حداقل درآمد


در صحبت با یکی از کارشناسان مرکز آمار برای تعیین میزان حداقل درآمد جهت گذران ساده، عادی و بی­ پیرایۀ زندگی برای یک خانوادۀ چهار نفره­ ای که مستأجر نیز باشد - والدین و دو فرزند – بعد از حذف هزینه­ های غیرضروری و تفننی و گاه ضروری مانند خوردن غذاهای گرم در اماکن عمومی، مسافرت­ های تفریحی، استفاده از خدمات ورزشی خصوصی، خرید هدیه و ... به رقمی حدود 34 هزار تومان در ماه رسیدیم.

در محاسبۀ این رقم، ملاک میزان افزایش نرخ تورم از سال 72 به سال 73 را افزایش آن از سال 71 به سال 72 قرار دادیم و به سبب اینکه در آمارگیری­ های مربوط به هزینه و درآمد خانوار، همیشه حد متوسط و میانگین هزینه­ ها مورد ارزیابی قرار می ­گیرد، تصمیم گرفتیم رقم فوق را برای اینکه بتواند جوابگوی واقعیت­ های اقتصادی امروز شهر تهران باشد حداکثر تا 40 هزار تومان افزایش دهیم.

بعد به دنبال خانواده­ ای با این شرایط رفتیم تا از آنها بپرسیم با این حداقل درآمد، در تهران چگونه زندگی می­ کنند.

***

وقتی پرس و جوی ما نتیجه داد و تلفنی با مرد خانواده موضوع مصاحبه را مطرح کردیم با گرمی و صمیمیت پذیرفت. در اتاق 15 متری منزلشان جز چند پشتی و دو پتو برای نشستتن و قفسه­ ای چوبی برای نگهداری از وسایل پذیرایی مهمانان، چیز دیگری به چشم نمی خورد.

فرزندانتان چند ساله هستند؟

دو بچه دارم. دخترم هشت ساله و کلاس سوم است. پسرم امسال کلاس اول رفته است.

تحصیلات تان در چه سطحی است؟

من در سال 62 لیسانس گرفتم.

قبل از ازدواج تان بود؟

بله، سال 63 ازدواج کرده ام.

در چه رشته ای لیسانس گرفته اید؟

در رشتۀ علوم پایه.

کل درآمد ماهانه تان چقدر است؟

خالص دریافتی من از کار اولم، با 11 سال سابقۀ کار، 23 هزار تومان است. از 15 تا 18 هزار تومان هم از کار دومم می گیرم. یعنی بین 38 تا 41 هزار تومان درآمد ماهانه دارم. از این درآمد، ده هزار تومان قسط می پردازم؛ می ماند 38 تا 31 هزار تومان.

بنابراین درآمدتان از 41 هزار تومان در ماه بیشتر نمی شود؟

نه، قطعا" بیشتر نمی شود. یعنی این رقم 41 هزار تومان هم استثناست. هر پنج،شش ماه یک دفعه اگر در کار دومم ساعت کاریم بیشتر شود، درآمدم به 41 هزار تومان می رسد. متوسط درآمدم همان 40 هزار تومان در ماه است.

پس چقدر اجاره خانه می دهید؟

این خانه را رهن کامل کرده ام. به این شکل که برادرم که برای کار به ژاپن رفته بود مقداری کمک مالی به من کرد. خودم هم یک مقدار وام گرفتم تا توانستیم این محل را بک یک میلیون تومان رهن کامل کنیم تا فشار مالی اجاره به این ترتیب کم شود. ده هزار تومان هم قسط همین وامی است که گفتم.

چند وقت است که این قسط را می پردازید؟

حدود 12 ماه است و 20 و چند قسط دیگر آن مانده تا تمام شود.

پس غیر از اینها، درآمد دیگری ندارید؟

نه.

ارث خانوادگی چطور؟

هیچ. پدر من خودش مستأجر است.

از آن باقیماندۀ درآمدتان، بعد از کسر قسط ده هزار تومانی، در ماه چقدر برای غذا و میوه می پردازید؟

بگذارید اول من یک مسئلۀ دیگری را مطرح کنم بعد اگر لازم شد تفکیک هم می کنم. اول زندگی ما، در سال 63، با برجی چهار هزار تومان که دو هزار تومانش را اجاره خانه می دادیم، شروع شد. یعنی با دو هزار تومان زندگی می کردیم. با وجود این به نظر من آن زمان راحت تر می شد برای خورد و خوراک، پوشاک، سوخت، بهداشت و نظافت برنامه ریزی کرد. ما دقیقا" حساب می کردیم که هر یک ماه، سه ماه، شش ماه و سالی یک دفعه چه احتیاجاتی داشتیم و بعد آن را روی حقوق ماهیانه سرشکن می کردیم.

مثلا" پوشاکی که دوبار در سال – پاییز و شب عید – می خریدیم، مجبور بودیم از آن به خوبی نگهداری کنیم تا موعد بعدی برسد. همین جور موارد دیگر را هم با توجه به درآمدمان بودجه بندی می کردیم.

خرید سالی دوبار پوشاک را از همان دو هزار تومان بقیۀ درآمدتان انجام می دادید؟

بله، باور بفرمایید ما هیچ درآمد دیگری نداشتیم. البته سخت بود ولی قابل برنامه ریزی بود.

ارقام دقیق یادتان است؟

بله، فیش حقوقی آن زمان را هنوز هم دارم. می خواهید بیاورم ببینید. به هر حال فشار می آمد. یعنی از همان اول زندگی تا الان هیچ وقت پس انداری جدای از دخل و خرجمان، برای روز مبادا، نداشتیم. روز مبادایی که بعد منفی اش مریضی و بعد مثبتش هوس رفتن به مسافرت یا خریدن کادوی عروسی است. ما برعکس همه – که می گویند کم کم جمع کنید تا در روز مبادا آن را یکجا خرج کنید – عمل می کردیم. یعنی اگر موقعیتی پیش می آمد ما وامی می گرفتیم، یک مشکل یا مسئله ای را حل می کردیم و بعد کم کم آن را طی اقساطی پس می دادیم. الان هنوز هم وضع مان همان طوری است.

یعنی برای حل مشکل مسکن، باید مقداری پول روی آن مبلغی که برادرم برایم تأمین کرده بود می گذاشتم. برای این کار مجبور شدم از چند جا وام بگیرم که مجموع اقساط آنها ماهی ده هزار تومان می شود.

به این ترتیب اقساط این وام ها نیز در گذشته به هزینه های ماهیانۀ شما اضافه می شد؟

بله، فکر کنید بعد از ازدواج من به 50 هزار تومان پول برای رهن خانه نیاز داشتم و پدرم 30 هزار تومان به من کمک کرد. من مجبور شدم 20 هزار تومان کسری آن را با شرایط بازپرداخت 40 قسط – ماهی 500 تومان – وام بگیرم. پس از دو هزار تومان فقط 1500 تومان برای خرجی ما باقی می ماند. دیگر حساب کنید ما چه جوری زندگی می کردیم.

البته آن موقع در شهرستان بودیم، شهرستانی نزدیک تهران که فقط اجارۀ خانه اش کمی سبک تر از تهران بود و بقیۀ خرج ها با تهران زیاد فرقی نداشت. البته دو نفر بودیم و بچه هم نداشتیم و از خانواده هم دور بودیم و به هر حال با قناعت زندگی می کردیم. بعد حقوق رشد کرد و زندگی کم کم جلو رفت.

حقوق من به دو شکل زیاد می شود: حالت اول، افزایش سالانه است و حالت دوم این است که هر چهار سال یک بار به دلیل گروه، رتبه و پایه مبلغی به حقوق اضافه می شود. اما ما این افزایش ها را هم پس انداز نکردیم بلکه آنها را برای کاهش بار فشارهای مالی به خانواده در بودجه مان پیش بینی و صرف کردیم.

آیا الان مثل آن زمان نمی توانید برای هزینه کردن درآمدتان برنامه ریزی کنید؟

قبلا" شرایط به گونه ای بود که قابلیت برنامه ریزی داشت ولی روند این به هر حال فشار تورم – که علل مختلفی دارد و اینجا به علل آن کاری نداریم – باعث شده که قدرت پیش بینی برای برنامه ریزی نداشته باشیم. مثلا" الان اصلا" نمی توانیم فکر کنیم که شب عید برای اینکه بچه ها لباس تازه کنند به چقدر پول نیاز داریم. این را هم اضافه کنم که خودم اهل هیچ خرج شخصی نیستم. سیگار نمی کشم. از وقتی هم که ازدواج کرده ام با دوست و رفیق مجردی، جایی نرفته ام. اگر جایی رفته ام حتما" با خانواده ام بوده است. در نتیجه خودم فقط برای ایاب و ذهاب یا خرید کالاهایی با قیمت تعاونی در محل کارم، به پول نیاز پیدا می کنم.

حالا حدودا" بگویید برای خوراک و میوه در ماه چقدر هزینه می کنید؟

فکر می کنم نصف باقیماندۀ درآمد ماهیانه مان بعد از کسر قسط ده هزار تومان یعنی نصف 30 هزار تومان که می شود 15 هزار تومان در ماه برای خوراک و میوه.

در ماه چند کیلو گوشت قرمز، ماهی و مرغ مصرف می کنید؟

زن خانواده: مرغ بین ده تا 15 کیلو و چهار کیلو گوشت قرمز.

مرد: از نظر هزینه اش هم بخواهیم حساب کنیم اگر مرغ را متوسط کیلویی 300 تومان بگیریم ده کیلو می شود سه هزار تومان که مجموعا" با قیمت چهار کیلو گوشت، کیلویی 500 تومان، در ماه به پنج هزار تومان می رسد. این پنج هزار تومان را که از 15 هزار تومان هزینۀ خوراک و میوه کم کنید ده هزار تومان برای خرید پنیر، کره، برنج، نان، حبوبات، میوه و ... می ماند.

ماهی مصرف نمی کنید؟

زن: خیلی کم. تابستان که اصلا" ماهی مصرف نمی کنیم. فصلش باشد می خوریم. چون بچه ها ماهی های معمولی را نمی خورند ماهی زیاد نمی گیریم. فقط کنسرو ماهی تن می خورند. شب عید هم ماهی سفید می گیریم.

در ماه برای تنقلات اعم از بیسکویت، نوشابه، بستنی، تخمه، آحیل و شیرینی و ... چقدر هزینه می کنید؟

این تنقلات را من دو قسمت می کنم: یکی تنقلات خاص بچه هاست که مثل پول توجیبی آنهاست. البته پول به خودشان نمی دهیم بلکه با آن برایشان تنقلات تهیه می کنیم که هم کنترل شده مصرف کنند وهم اینکه نیازشان نیز برطرف شود. به طور متوسط روزانه تهیه تنقلاتشان از 60 تا 100 تومان خرج برمی دارد.

روزانه؟

بله، یعنی ماهی سه هزار تومان هزینۀ تنقلات بچه ها می شود. ببینید یک بسته پاستیل 50 تومانی را دوبچه در عرض دو دقیقه تمام می کنند. بچه ها که مهلت نمی دهند. یا یک بسته بیسکویت دیجستیو که از بقیه بهتر است 25 تا 30 تومان قیمت دارد که باید دو قسمتش کنید که هر دو مدرسه ببرند و بخورند. بعد بستنی...

زن: بچه ها قبول نمی کنند که یک بسته بیسکویت را باز کنیم تا هر کدام نصفش را ببرند.

مرد: الان اگر بخواهیم یک شکلات کاکائویی مطمئن بخریم باید از آن وارداتی ها بخریم که قیمت هایش بسیار متغیر است. یا آدامس- که البته ما سعی می کنیم بچه ها کمتر آدامس بخورند – که پنج تومان کمتر نیست. سرشکن که حساب کنیم همان روزی 60 تا 100 تومان می شود.

نوشابه و شیرینی را ماهمیشه مصرف نمی کنیم. تهیۀ آنها بسته به آمدن مهمان و پذیرایی است و الا عادت روزانۀ غذایی ما استفاده از نوشابه نیست.

یعنی برای هر مهمانی خانوادگی لزوما" شیرینی و نوشابه می خرید؟

لزوما" نه، اما اگر از شهرستان برایمان مهمان بیاید یا همکارم برای اولین بار بخواهد به منزل ما بیاید نوشابه و شیرینی تهیه می کنیم. مجموعا" در ماه دو کیلو شیرینی می خریم که دو تا چهار صد تومان می شود  هشت صد تومان، سه بار هم فرض کنید نوشایه بخریم هر دفعه ده تا که بشود 30 تا 20 تومان، 600 تومان، روی هم شیرینی و نوشابه در ماه 1400، 1500 تومان هزینه می برد.

غذاهای آماده مثل سوسیس و کالباس هم مصرف می کنید؟

بله، البته به طورمستمر در برنامۀ غذایی مان نیست. اما اگر بچه ها هوس کنند یا روزی همسرم بگوید که حوصلۀ آشپزی ندارد، سوسیس و کالباس می گیریم اما در ماه از یک یا حداکثر دو وعده بیشتر نمی شود، هر بار هم نیم کیلو می گیریم.

آیا بیرون از منزل غذا می خورید، غذای گرم در رستوران یا ساندویچ؟

ماهی یک دفعه پیش می آید. بچه ها بیشتر دوست دارند پیتزا و همبرگر استفاده کنند ولی خوردن غذاهای گرم مثل چلوکباب و این ها بیرون از منزل چهار ماه یا شش ماه یک دفعه ممکن است پیش بیاید که اصلا" نمی شود آن را در برنامه آورد. ولی ماهی یک دفعه پارکی، جایی می رویم وموقع برگشتن معمولا" بچه ها پیتزا یا ساندویچ می خورند. ماهی یک دفعه حتما" داریم.

آیا بیرون از منزل آب میوه یا نوشابه می خورید؟

آب میوه، بله. اگر دوهفته یک بار، یا ده روز یک بار بیرون برویم یک شیرموزی، آب میوه ای به بچه ها می دهیم.

هزینۀ ساندویچ و آب میوه در ماه چقدر می شود؟

ساندویچ یا پیتزا حدود 800 تومان. آب میوه را هم اگر سه بار در ماه حساب کنید سه تا 300 تومان حدود هزار تومان می شود. روی هم دو هزار تومان در ماه درمی آید.

هر ماه این هزینه را دارید؟

بله، به طور متوسط داریم.

سینما می روید؟

سینما رفتن برای ما می شود  گفت دو صورت دارد: یکی اینکه از طرف اداره برای ما به شکل سهمیه ای بلیت های مخصوص به تعداد افراد خانواده تهیه می کنند. به نحوی که بلیت 70 تومانی سینما برای ما 20 تومان درمی آید که خیلی ارزان تر است. یعنی ما چهار نفری به جای 280 تومان فقط 80 تومان می دهیم و به سینما می رویم.

این بلیت ها را چند وقت یک بار به شما می دهند؟

 هر ماه تعدادی به قسمت ما می دهند ولی هر نفر در ماه بیشتر از دوبار نمی تواند از آن بلیت ها استفاده کند. برای ما می شود هشت تا بلیت در ماه. البته همیشگی نیست. گاهی یک ماه هست و ماه بعد ممکن است نباشد. البته هر سینمایی را نمی توانیم با این بلیت ها برویم. چهار، پنج سینما برای ما تعیین کرده اند که اکثرشان سینماهای خوب تهران هستند. البته زمان اعتبار این بلیت ها محدود است. مثلا" اگر این ماه نتوانیم استفاده کنیم ماه دیگر نمی شود. حالت دوم وقتی است که این بلیت ها در اختیارمان نباشد و فیلم واقعا" خوبی – که همه می گویند دیدنی هست و در نقد فیلم ها هم از آن تعریف می کنند – بیاورند مثل از " کرخه تا راین " یا " روز فرشته " که سعی می کنیم هر طور شده بچه ها را ببریم. بنابراین به طور متوسط ماهی یک بار بچه ها را سینما می بریم چه با استفاده از بلیت های مخصوص و چه آزاد. مگر اینکه سینماها فیلم خوب نشان ندهند که نمی رویم. اگر معدل این دو حالت سینما رفتن ما حسالب کنید در ماه حدود300 تا 400 تومان، پول بلیتش است و اگر 200 تومان هم کنارش برای شکلات و آب میوه ای استفاده کنیم چیزی حدود 500 تومان هزینۀ سینمای ما در ماه می شود.

آیا سینما رفتن شما به فصل بستگی ندارد که تابستان بیشتر و زمستان کمتر شود؟

نه، این طور نیست. به عنوان یک برنامۀ صرفا تابستانی یا یک سرگرمی زمستانی آن را در نظر نگرفته ایم. جدا" به خود فیلم نگاه می کنیم که خوب باشد.  ادامه مطلب ...

زن 47 سالۀ دستفروش از زندگیش می گوید



گفت و گوی این هفته و هفتۀ آینده مشابه گفت و گوهای قبلی وبلاگ نیست. تفاوت مصاحبۀ این هفته در شکل نگارش آن است که به صورت اول شخص مفرد نوشته شده و تفاوت مصاحبۀ هفتۀ آینده در هدف از انجام آن مصاحبه نهفته است. هدف این بود که با یک خانوادۀ چهار نفری که هم مستأجر باشند و هم حداقل درآمد را داشته باشند، صحبت کنیم و بپرسیم که با آن حداقل درآمد در تهران آن زمان چگونه  زندگی می کرده اند.


دست ­مان خالی است!


 

هر بار که از جلوی فروشگاه قدس میدان ... می ­گذشتم دیدن زنانی که اجناس کوپنی را مقابل ­شان می ­گذاشتند و می ­فروختند نظرم را جلب می ­کرد. زنانی جوان ومسن. آن هم نزدیک میدان ... که محل گذر عابران گوناگون از هر قشر و طبقه ­ای است. آیا اذیت ­شان نمی ­کردند؟ آنها باید ساعت ­ها کنار خیابان یا در کوچه بنشینند تا برای اجناس محدودشان مشتری پیدا کنند. اجناس همه خوراکی است؛ کره، روغن، قند و شکر، گوشت، چای.

تا اینکه به سراغ ­شان رفتم تا بپرسم چگونه آن ساعت ­ها را می­ گذرانند.


***

زن به سادگی پذیرفت که جواب سؤالاتم را بدهد. اما تا ضبطم را دید گفت:" می ­خوای صدام را ضبط کنی؟ اصلا" جواب نمی­ دم. من شوهر و بچه دارم. اگه بفهمن ناراحت می­ شن. من از روی ناچاری اینجا جنس می­ فروشم. اگه مجبور نبودم هیچ­ وقت این کار را نمی­ کردم." هر چه توضیح دادم که نوار برای سرعت در کار است، جواب ­ها را از نوار، روزی کاغذ پیاده می­ کنم و مطلب نوشته شده را به روزنامه می دهم، رادیو نیست که صدا را پخش کنند، فایده نکرد. گفتم خُب، می ­نویسم بگو و می ­گوید.

47 سالمه. شوهرم بازنشسته شده. 48 تا 50 هزار تومن حقوق می­گیره.

شیش تا بچه دارم. سه تا دختر، سه تا پسر از 29 ساله تا 14 ساله. تا پنجم اکابر درس خوندم ولی مدرک ندارم. تو یکی از شهرستان­ های نزدیک تهران به دنیا اومدم. از وقتی که عروسی کردم اومدم تهران. الان 30، 32 سالی می ­شه.

هفت ساله که اینجا جنس می­ فروشم. هفته­ ای دو سه روز می­ آم و تا ساعت چهار پنج بعد از ظهر هستم. بقیه­ شو خونه هستم.

کره، روغن، قند و شکر، گوشت اگه باشه می ­فروشم. همۀ اجناس کوپنی­ یه. ما صبح که می ­آییم دست خالی هستیم.

مردم جنس ­های کارمندی را که اداره می ­ده می ­آرن به ما می­ فروشن. گاهی جنس کوپنی را به ما می­ فروشن. ما دوباره آنها را به مردم می ­فروشیم.

( آقایی اعتراض­ کنان می­ گوید:" اینقدر شعار ندین. بنویس این حرف من و. آخه چه فایده ­ای داره این نوشتنا. چه کار برای اینا کردین؟)

ما اینجا مثلا" روغن پنج کیلویی می­ خریم 2900 تومن می ­فروشیم 3000 تومن. کرۀ100 گرمی را 15 تومن می­ کشیم روی قیمتش. کرۀ 250 گرمی را 35 یا 50 تومن روش می ­کشیم. گوشت اگه گیرم بیاد کیلویی 50 تومن می­ کشم روش و می ­فروشم. الان اول روزه اگه تا غروب جنسا فروش نره ارزون­ تر می­ فروشیم. مثلا" کره را با 20 تومن سود می­ فروشیم.

اگه جنسم فروش نرفت می ­برم خونه، دوباره صبح می­ فروشم. ولی اینجا حقیقت، هیچی نمی ­مونه. همش فروش می ­ره. مشتری ­های ما همه جور آدمی هستن. حتی از میدون آزادی میان اینجا خرید. چون اینجا جنس یه مقدار ارزون ­تره. هم خانوما میان هم آقاها.

( همین موقع خانمی با دو تا قوطی روغن یک کیلویی آمد و پرسید:" می­ خری؟" زن فروشنده:" آره یکی چند؟" " 700 تومن ." " 650 چطوره؟ " " نه 700." " باشه بده. " " تو باهاش چه کار می­ کنی؟ " " می ­فروشم. " " چقدر؟ " "750یا 800 . " )

روزی 1000 تا 1500 تومن اگه کاسبی داشته باشم. این درآمد ماست. 1500 تومن بیشتر نمی­شه. در ماه حدود 30 هزار تومن اگه بمونه. اونم برای خرجی بچه­ ها. بچه محصل داریم.  ادامه مطلب ...

23 ساله است و فروشنده مجلات قدیمی

مردها بیشتر جدول حل می کنند


امروز را گذاشته ام برای مصاحبه با مردم. سراغ دو نفر که از قبل در نظرم بودند می روم. اولی سرش درد می کند. حوصلۀ حرف زدن ندارد. دومی را هر چه می گردم مغازه اش را پیدا نمی کنم. در صورتی که مطمئنم باید همان جا باشد. از فروشنده های دور و بر پرس و جو می کنم. می گویند:" صبح ها نیست. بعد از ظهرها می آید." تیرم به سنگ خورد. اما، چیز مبهمی در ذهنم به حرکت می افتد. وقتی مغازۀ دومی را در جایی که باید باشد ندیدم، چون بسته بود و من نمی دانستم، در خیابان مقداری جلوتر رفتم. که نبود. دوباره برگشتم. در این رفت و برگشت، چشمانم چهرۀ بسیار جوان و مهربانی را در خود ضبط می کند. پس، دوباره برمی گردم. حداقل این یکی هنوز سرجایش است.

کنار بساط مجله هایش که خیلی تمیز و مرتب آن را چند تا چند تا با نخ بسته و پهلوی هم چیده، می نشینم.

***

چه کار می کنید؟

مجلۀ خانواده، روزهای زندگی، خانواده سبز، مصاحبه، ایران جوان، گزارش فیلم، صنعت حمل و نقل و کتاب جدول می فروشم. مال گذشته است.

مال چند وقت پیش؟

سه، چهار ماه پیش.

چند وقت است این کار را می کنید؟

دو ساله.

قبل از آن چه کار می کردید؟

قبل از این والله دکۀ روزنامه بودم. (مشتری می آید و سراغ مجله ای را می گیرد. می پرسد:" کدام شماره ها را کم داری؟" – خیلی. – آوردم چشم. برایت نگه می دارم.)

دکۀ خودتان بود؟

دکۀ خودم نبود. کارگر بودم.

چطور شد بیرون آمدید؟

چون کارگر بودم خواستم برای خودم یک کاسبی بسازم. بهتر از کارگرییه، در کل حساب کنی.

چطور شد به فکر این کار افتادید؟

حقیقتش در ترمینال ها دیده بودم که سه تا مجله رو صد تومن می فروختند. گفتم اینجا بالا شهره، سه تا مجله رو 150 تومن می خرن. می شه بساط کرد.

ترمینال آشنا داشتید؟

 نه. همین طوری رفتم برای مشورت. از بیکاری بود همش. (می خندند.) مجله های اونا هم تاریخ گذشته است.

چرا اینجا را انتخاب کردید؟

همین طوری انتخاب کردم. (خانمی نزدیک بساط می ایستد و قیمت می پرسد. خانوادگی ها 50 تومن، سینمایی ها صد، کتاب جذول هم می دیم سه تا 200.)

همه را سه تا سه تا می فروشید؟

نه. خانوادگی ها دونه ای 50 تومنه. سینمایی ها دونه ای صد تومن. (همین طور که راحت جواب مرا هم مثل مشتری ها می دهد، می پرسد: " حالا برای چیه این سؤال ها؟"

برای آشنایی مردم با شماها که بی اعتنا از کنارتان رد نشوند.

می خندد و می گوید:" منم سرم شلوغه فقط حرف می زنم که کمک شما باشه." مشتری می پرسد:" خانواده سه تا صد تومن می شه؟" –" نه. ما دونه ای 50 تومن می دیم.برای من نیست. ما هم کارگریم. گفتن این جوری بده."

مشتری ها بیشتر زن هستند؟

اکثرا" 80 درصدشون زنن.

چه مجله هایی می خرند؟

کلا" خانوادگی. سینمایی 30، 40 درصد می خرن.

مردها چه مجلاتی می خرند؟

با خنده می گوید:" مردا بیشتر جدول حل می کنن."

خودتان چه مجلاتی می خوانید؟

بیشتر سینمایی مطالعه می کنم چون علاقه دارم.

چقدر در دکه کار کردید؟

سه سال.

قبل از آن چه کار می کردید؟

مدرسه بودم.

کلاس چندم؟

سوم راهنمایی. (مشتری ها زیاد می شوند. مجله ها را چنان منظم روی زمین پیاده رو چیده که مثل یک سکوی مستطیل شکل با ارتفاع 40، 50 سانتیمتر شده. یک عرض مستطیل را من با کاغذهای یادداشتم گرفته ام. یک طول مستطیل هم در اختیار خودش است. می ماند یک طول و عرض دیگر که آن را مشتری ها مدام پر و خالی می کنند. صبر می کنم تا حواسش به مشتری ها باشد. مدتی سؤال نمی کنم. یکی می گوید:" از این سه تا برداشتم." بعد از اینکه پول را می گیرد، می گوید:" هر کدوم تکراری شد، بیایید عوض کنید." انگار همه برای تکمیل دوره هایشان مجله می خرند.)

اصلا" فکر نمی کردم مردم به این شدت مجله بخرند؟

می دونید اکثرا" چون داستانیه، پشت سر همه، به خاطر اونه، الان یک کاری راه انداختن مثلا" داستان رو نصف می کنن. وقتی من این داستان و می خونم باید بقیه شو هم بخونم دیگه. همیشه تو ذهن هست. خب، دنبال بقیه  داستان می آن. (مردم همه سر قیمت چانه می زنند. می خواهند سه تا مجله 150 تومان یا 100 تومان بخرند.) سه تا 200 کردم به خاطر بنزینه. قبل از عید 500 تومن کرایه

می دادم. حالا 1000 تومنه.

500 تومان کرایه چی می دادید؟

500 تومن کرایۀ ماشین می دادم. (باز دور بساطش حسابی  شلوغ می شود. همه جور مشتری دارد؛ از زن و مرد شاغل، بیکار، سرباز، خانه دار. اما اکثرا" جوان هستند. حداکثر سنی که دارند 35، 36 سال است. نگاهم را که از مشتری ها برمی دارم می بینم یک 100 تومنی دستش مانده و مشتری معطل است. می گوید:" دو تا پنجاهی کسی نداره؟ هیچ کس نداره؟" از کیفم یک 50 تومانی به او می دهم تا مشتری را راه بیندازد. مرتب جلوی بساط پر و خالی می شود.) بعد از عید کرایۀ مسیرم شده 1000 تومن. به خاطر همین منم گرون کردم.

مجله ها را از کجا می گیرید؟

بیشتر از خود نشریات می خرم.

اینجا جایی برای نگهداری مجله ها دارید؟

نه، هر روز با خودم می برم و می آرم. دربست. ماشین دربست می گیرم.

چه جوری بسته بندی می کنید؟

با طناب می بندم.

چند تا بسته می شود؟

10 تا 20 کیلو.

 راهتان دور است؟

بله، راه آهن می رم.

 ازدواج کرده اید؟

نه.

درس را چرا رها کردید؟

بیشترش بگم فقر. وضعیت مالی.

درستان چطور بود؟

خوب، عالی. وسط سال سوم ول کردم.

معدلتان چند می شد؟

18، 19. کمتر نمی شد. خیلی علاقه داشتم. الان هم دوست دارم، شبانه، اگر وقت داشتم می رفتم. حتما" ادامه می دم. فقط دیر یا زود داره. (مجبورم از لحظه هایی که مشتری هایش کمتر می شوند حداکثر استفاده را بکنم و سریع، پشت سر هم سؤال کنم.)

چند تا خواهر و برادر دارید؟

سه تا خواهر. با خودم چهار تا برادر.

 پدر و مادرتان هستند؟

بله.

شغل پدرتان چیست؟

بیکار.

چند وقت است؟

قبل درساز بود. پیر شده. خودمون نمی ذاریم کار کنه و گر نه دوست داره بره کار.

اگر هنوز می تواند چرا نمی گذارید؟

پیر شده. خوبیت نداره. حالا دیگه وظیفۀ ماست که سر اونو بچرخونیم. بلاخره اونم زحمتش را کشیده. وضعیت کشور ما اینه که به جایی نرسیده. به کارگر چیزی نمی دن. (تعجب می کنم. جوان تر از آن است که این چنین با مسؤولیت به خانواده اش فکر کند.)

کارشان دولتی بود؟

نه، برا خودشان کار می کرد.
بچۀ چندم خانواده هستید؟

(می شمارد) پنجم هستم.

 بردار بزرگتر از خودتان دارید؟

دوتاشون بزرگترند.

چند سالتان است؟

23 سالم تمام شده.

فقط به خاطر مشکلات مالی ترک تحصیل کردید؟

بله. روحیه دیگر نکشید. همکلاسی هام هر کدوم با یه تیپی می آمدن سر کلاس.

مگر راه آهن مدرسه نمی رفتید؟  ادامه مطلب ...