خورش فسنجان با آب انار
یکی از برنامه های من برای استراحتِ ذهنم و جدا شدن آن از کارهایی که باید برای دانشگاهم انجام می دادم این بود که عصرها ساعتی در فضای زیبای طبیعت شهر می دویدم. یکی از روزها در حین دویدن متوجه شدم که باد گردوهای رسیده را به زمین ریخته. آن هم چه گردوهایی. البته نه از آنهایی که تا به زمین بیفتند از وسط نصف شوند. ولی از آن گردوهایی که اصطلاحا می گوییم گردوی کاغذی که با فشار کم انگشتان پوست شان می شکند. تصمیم گرفتم که بار بعدکه برای دویدن می روم کمی جمع کنم و به خانه ببرم. خب، البته مشخص است که منظورم درخت های گردویی بود که در کوچه و خیابان رشد کرده بود و در خانه ی کسی نبود.
فکر کنم بار بعد یک پاکت کاغذی با خودم بردم. یک ساعتی دویدم و موقع برگشت مقداری از گردوهای درختان کنار خیابان را که به زمین ریخته بود جمع کردم و آوردم به آپارتمان. گردوها همین طور مانده بود. شاید به خاطر اینکه هر سه ی ما سخت سرگرم تکمیل پایان نامه های دوره ی فوق لیسانس مان بودیم تا تحویل دانشگاه بدهیم و هر چه زودتر به ایران برگردیم.
مجموعه ی آپارتمانی که ما در آن زندگی می کردیم مدیری داشت که بسیار از ما راضی بود. بی دلیل هم نبود. چون ما هر وسیله ای که احتیاج داشتیم و از دفتر مدیر می گرفتیم بلافاصله که کارمان با آن تمام می شد می رفتیم و آن را تحویل دفتر می دادیم. ظاهرا بقیه ی مستأجرها مثل ما، منظم نبودند. یک بار که جاروبرقی دفتر را پس می دادیم مدیر از سر درددل گفت:" کاش همه ی مستأجرها مثل شما بودن. وقتی جارو برقی را می برن این قدر نگهش می دارن که خودم باید برم دنبالش. تازه همیشه هم که خونه نیستن. چند بار باید بگم تا جارو را پس بدن. "
همین مدیر وقتی شنید که ما درس مان تمام شده و می خواهیم برگردیم به کشورمان، خیلی غصه دار شد. واقعا ناراحت شده بود. آخر با همان چهره ی ناراحت، صورتش به لبخندی باز شد و به شوخی گفت:" نمی شه من شما سه تا را عقد کنم که همین جا بمونین؟!! " ما هم تصمیم گرفتیم برای خداحافظی یک شب برای شام، مدیر و همسرش را به آپارتمان مان دعوت کنیم.
وقتی با هم اتاقی هایم فکر می کردیم که غذا چی درست کنیم من ناگهان یاد گردوهایی افتادم که هنوز در پاکتی منتظر ما بودند! پیشنهاد کردم که با این گردوها خورش فسنجان با پلو درست کنیم. دوستان پیشنهاد را خیلی پسندیدند و گفتند:" پس خودت هم درستش کن! " من تا اون موقع هیچ وقت خورش فسنجان درست نکرده بودم ولی می دانستم که غیر از گردو و گوشت، رب انار هم لازم است. ولی رب انار را در آمریکا آن هم در آن شهر کوچک کجا می توانستم بخرم. البته در سال های بعد در ایران از دوستان می شنیدم که فروشگاه های مواد ایرانی در شهرهای امریکا زیاد شده است ولی در آن زمان، 44 سال پیش، حداقل در شهر ما از این خبرها نبود.
به سوپر رفتم تا گوشت بخرم و راه چاره پیدا کنم. در طبقه ی آب میوه ها چشمم به شیشه های بزرگ آب انار افتاد. با دیدن آنها جرقه ای در سرم زده شد! تصمیم گرفتم دو شیشه ی بزرگ آب انار بگیرم و در خورش بریزم تا آن قدر بجوشد که نزدیک به رب انار شود. همین کار را هم کردم. دست بر قضا، با اینکه بار اولم بود ولی خورش خوش مزه ای شد.
سلام .چه خوش فکربودید،آفرین
سلام و ممنون