چطور تحمل می کنی؟!
قبلا نوشته بودم که هم اتاقی من در خوابگاه دانشگاه دختری 18 ساله و امریکایی بود. پدرش در شهر محل زندگی شان یک داروخانه داشت. به دلیل شغل پدرش، هم اتاقی من کوچک ترین ناراحتی جسمی که پیدا می کرد بلافاصله با خانواده اش تماس می گرفت تا بپرسد که باید چه کار کند. شاید به خاطر شغل پدرش یا شاید هم به دلیل نوع تربیت خانوادگی ای که داشت خیلی به پدر و مادرش وابسته بود.
الان که دارم این خاطرات را می نویسم به ذهنم می آید که هیچ وقت از او نپرسیده بودم که آیا خواهر یا برادری هم دارد یا نه. ولی چنان وابسته به خانواده اش بود که وقتی فهمید پدر و مادر من در کشوری زندگی می کنند که وقتی در امریکا روز است در کشور من شب است و برای آمدن به امریکا با حساب چند ساعت زمان بین دو مسیر پروازی ممکن است بعد از 24 ساعت به امریکا برسند با چشم های گرد شده از تعجب از من می پرسید:" چطور تحمل می کنی این همه دوری از پدر و مادرت را ...؟ "
شاید به خاطر همین دوری بیش از حد من با خانواده ام بود که هر وقت من در اتاق نبودم و کسی به من زنگ می زد در راهروهای خوابگاه دوان دوان به دنبال من می آمد ( همیشه به او می گفتم اگر تلفن داشتم کجا سراغم بیاید ) بازوی مرا می گرفت و با شادی و نشاط سعی می کرد هر چه سریع تر مرا به تلفن برساند!
هنوز این تناقض هست!
کلاس های ترم اول سال دوم دانشگاه که شروع شد از استادانم شنیدم که از این ترم به بعد دیگر امتحانات واحدها کتبی و تشریحی نیست بلکه در قالب انتخاب موضوع و تهیه ی مواد خام و ارائه ی مقاله است. مقاله هایی که باید با استفاده از کتاب های کتابخانه ی دانشگاه یا کتابخانه های دانشگاه های دیگر، در صورتی که کتاب مورد نظر در کتابخانه ی دانشگاه خودمان موجود نباشد، تهیه و نوشته شود.
آه از نهادم برآمد! حسابی کفری شدم که حالا که به حد کافی به زبان مسلط شده بودم امتحان کتبی نیست و سال پیش که اولین ترم من در اولین سال تحصیلی ام بود باید جواب ها را به تفصیل می نوشتم. به خودم می گفتم این دیگه بدشانسی من بوده که در اولین سال دانشگاه باید با آن دشواری و وقت گذاری های بی وقفه تلاش می کردم تا از پس گذراندن واحدهای درسی برآیم. چون نمی خواستم هیچ کدام از آن واحدها را بیفتم که مجبور شوم ارز دانشجویی ای را که خانواده ام از ایران برایم می فرستادند صرف ثبت نام دوباره ی واحدی بکنم که نمره ی قبولی در آن نیاورده بودم.
فشار زیادی را تحمل کرده بودم و حاصلش البته قبولی در تمام واحدهای درسی سال اولم با معدلی خوب بود. یادم هست یکی از آشنایانم که در یک ایالت دیگر امریکا درس می خواند و می دانست که چقدر امتحان کتبی دادن برای من سخت بوده وقتی از نمراتم پرسید با تعجب گفت:" پس معلوم می شه به اصطلاح معروف خیلی خرخونی کردی! "
ادامه مطلب ...
کلاس، وقت استراحتِ من!
وقتی واحدهای تخصصی رشته ی فوق لیسانسم را شروع کردم امتحانات پایان ترمم کتبی برگزار می شد. یعنی در جلسه امتحان شرکت می کردم و جواب سؤال های امتحانی را باید تشریحی و به طور کامل می نوشتم. این شکل امتحان دادن برای من که اولین ترم حضورم در یک دانشگاه انگلیسی زبان بود خیلی سخت بود. با اینکه در ایران دو سه سالی به آموزشگاه های خصوصی زبان انگلیسی رفته بودم و آمادگی اولیه ای داشتم ولی اینکه سر جلسه ی امتحان بخواهم جواب سؤال های ورقه را بنویسم برای من به این معنی بود که باید آنچه از متن کتاب های درسی فهمیده بودم را تا حد زیادی به زبان ساده ی انگلیسی که به آن تسلط پیدا کرده بودم شرح می دادم. یعنی مفاهیم پیچیده ی کتاب را با همان زبان انگلیسی ای که با آن با دیگران صحبت می کردم به روی کاغذ می آوردم که برایم دشوار بود. چرا که تازه دانشجوی سال اول بودم و نمی توانستم کلمات سنگین و ناآشنای تخصصی رشته ی ارتباطات اجتماعی کتاب ها را حفظ کنم و مثل زبان مادری ام در ذهن داشته باشم و به سادگی با نوشتن آنها جواب سؤال ها را شرح بدهم.
اینجا برای اینکه بهتر متوجه دشواری وضعیت درس خواندن من در آن دو ترم سال اول بشوید بهتر است و باید یک مرحله به عقب برگردم و شرایط آماده شدنم برای گذراندن واحدهای درسی ام را بنویسم. در آن سال ها هنوز گوشی تلفنی در دسترس نبود که بتوانید به راحتی این روزها به سادگی و در کمترین زمان با تایپ یک کلمه معنی آن را در برنامه ی گوگل پیدا کنید. من باید با استفاده از کتاب لغتی که از ایران همراه خودم برده بودم معنی ها را پیدا می کردم. و برای بعضی کلمات، این کتاب لغت من جوابگو نبود و برای آنها باید از کتاب های لغت انگلیسی به انگلیسی استفاده می کردم. ادامه مطلب ...