پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

سفر اول به امریکا

تنیس یادم رفت ....


در دانشگاه به ما گفتند که باید یک واحد ورزش هم بگیریم. برای این واحد باید یک رشته ی ورزشی را انتخاب می کردم. من در رشته ی تنیس ثبت نام کردم چون تا آن موقع هیچ وقت فرصت و امکان شرکت در کلاس های تنیس را نداشتم. خب، باید همین جا این را هم بنویسم که از لحاظ فعالیت های ورزشی در ایران، رشته ی ورزشی خودم بسکتبال بود و در دبیرستان و دانشکده عضو تیم بسکتبال بودم. در دبیرستان با تیم های بسکتبال دبیرستان های دیگر مسابقه می دادیم و در دانشکده هم  برای مسابقات استانی به شهرهای دیگر برای مسابقه سفر می کردیم. شنا هم می کردم و شاید دیگر موجبی نبود که به فکر یاد گرفتن رشته ی ورزشی دیگری بیفتم. از کلاس تنیس کجاها رفتم ...

برای من که هیچ وقت حتی راکت تنیس را دست نگرفته بودم شروع تمرین خیلی سخت بود. البته اینکه هفته ای چند ساعت کلاس ورزش داشتم و چقدر تنیس تمرین می کردم اصلا یادم نمانده. تصویری که مبهم در ذهنم مانده زمین بزرگ تنیس دانشگاه است که من در کنار دیگر دانشجویان به فاصله ی شاید دو متر در یک ردیف ایستاده ایم و یک کمک مربی در طرف دیگر تور با ما تنیس بازی می کند. مربی اصلی یا به اصطلاح سرمربی هم در سمت ما دانشجویان، از یک دانشجو به دانشجوی بعدی در حرکت بود تا اشتباهات مان را تذکر بدهد و جهت درست حرکت دست ها و پاها را به ما آموزش دهد. 

 

باز یادم نیست که ترم این کلاس تنیس چند ماهه بود. آیا در طول یک ترم، تنیس را یاد گرفتم یا دو ترم. ولی بلاخره یاد گرفتم که روان بازی کنم. بعد از مدتی که کاملا به راکت تنیس مسلط شده بودم و با تذکرات و آموزش های سرمربی، حرکات دست ها و پاهایم نرم و راحت شده بود یک روز همان طور که بازی می کردم سرمربی کنار من آمد و سرش را به گوشم نزدیک کرد و با شیطنتی در چشم هایش گفت:" مهوش دیگه واقعا معلومه که لذت بازی تنیس را خوب حس می کنی. " راست می گفت. بعد از اینکه توانسته بودم راکت تنیس را به راحتی دستم بگیرم و آن طور که باید، بازی کنم در آن زمین تنیس انگار به دنیای جدیدی وارد می شدم. حس شادی و سبکبالی خاصی به من دست می داد که هنوز یادم نرفته.

به ایران که برگشتم اولین اولویت برنامه هایم این بود که مدرکم را به تأیید وزارت آموزش عالی برسانم تا بتوانم با دو مدرک دنبال کار بگردم. چنان مشتاق این بودم که هر چه سریع تر کار پیدا کنم که بازی تنیس به کل یادم رفت. به خصوص اینکه پیدا کردن کار در فضای مطبوعاتی در آن سال ها راحت نبود و من برای بیکار نماندن در خانه مدتی کارگری کردم. در تولیدی های پوشاک با کارگران دیگر پیراهن مردانه و تی شرت های زنانه و مردانه تا می زدیم و می فرستادیم به قسمت بسته بندی.

تنیس یادم رفت! تمام آن تذکرات و آموزش های کمک مربی و سرمربی برای تسلط به راکت و حرکت های نرم و روان دست ها و پاها ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.