پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

گپ و گفتی با پسر 18 سالۀ کوپن فروش

چی ازش می­ پرسی؟


چند ثانیه ای چشمانم روی خطوط و چهرۀ ظریف و کودکانه اش مکث می کند. از او می گذرم. همان طور که نقش آن صورت بچه گانه در ذهنم است، ناگهان تصویر دیگری به آن اضافه می شود. تصویر ورقه ای با شماره های کوپن ارزاق عمومی و نوع جنس آنها! برمی گردم. سلام می کنم. با تعجب نگاهم می کند. حق دارد. کسی که می خواهد کوپن بفروشد یا بپرسد فلان کوپن چه قدر وقت دارد، دیگر سلام نمی کند.

***

می­ شه چند دقیقه با شما صحبت کنم؟

در چه موردی؟

در مورد خود شما؛ کارتان، زندگی­ تان؟

من دارم کاسبی می­ کنم. نمی ­شه!

قول می ­دهم هر موقع مشتری آمد، کنار بایستم تا شما به کارت برسی.

( هنوز می­ خواهد مخالفت کند. اما من به هر حال سؤالم را می­ پرسم. )

چند سالته؟

18 سال.

چه کار می­ کنی؟

شغلم آزاده.

غیر از خرید و فروش کوپن چه کار می ­کنی؟

کشاورزی.

کجا؟

منطقۀ لرستان.

پس چرا الان تهرانی؟

اونجا هنوز گندم و جواش خشک نشده. هواش کوهستانیه.

کی می­ ری برای کشاورزی؟

10، 12 روز دیگه.

( چشمانش که پر از خنده است این طرف و آن طرف می­ چرخد. هم پی مشتری می ­گردد و هم می­ خواهد به من حالی کند که زودتر زحمت را کم کنم! )

پدر و مادرت لرستان هستند؟

آره، همۀ خانواده­ ام آنجا هستند.

چند وقته تهرانی؟

تقریبا" دو سال می ­شه.

تنهایی؟

بله، تنها آمدم.

شب­ها کجا می ­خوابی؟

شبا یک اتاق مجردی گرفتم. اجاره کردم.

چی شد آمدی تهران؟

معلومه دیگه، خرج خانواده، احتیاج مالی دیگه. ( جوری حرف می ­زند انگار خرج همۀ خانواده به دوش اوست. )

چند تا خواهر و برادر داری؟

چهار تا خواهریم، چهار تا برادر. برادرام کوچکترند. یکی از خواهرام از من بزرگتره.

چقدر درس خوندی؟

9 کلاس، تو لرستان.

از اول که اومدی تهران همین کار را شروع کردی؟

بله. ( مردی به ما نزدیک می­ شود و از من می­ پرسد:" چی ازش می ­پرسی؟ " می­ گویم: چیزهای عادی. بعد کاغذهای یادداشت گفت و گویی را که قبلا" انجام داده­ ام به اونشان می­ دهم و اضافه می ­کنم : من گزاشگرم. کارم همینه که با مردم در بارۀ زندگی­ شون حرف بزنم. ولی مرد راضی نمی­ شود. دوباره خیلی جدی به من می­ گوید:" بخون ببینم چی نوشتی؟ " رویم را به طرف پسر می­ کنم که با لبانی خندان ناظر گفت وگوی ماست. می­ پرسم: پدرته؟ با سر اشاره می­ کند: " آره. "

پدرش باز اصرار می ­کند:" بخون ببینم چی نوشتی؟ " سریع سؤال و جواب ­ها را برایش می ­خوانم. راضی می ­شود. ولی همان طور کنار ما می­ ایستد. )

تو که گفتی تنها هستی؟

تنها بودم. اون اومد پیشم! ( از شوخی خودش کیفور شده است! ) تهران با پدرم زندگی می­ کنم.  ادامه مطلب ...

مرد جوانی که فروشندگی می کند، می خواهد پله پله ترقی کند و آرزویش داشتن سفره خانه سنتی است

 

خندید و گفت :

 چه زندگی کوتاهی!

 

پنج نفر حاضر به گفت و گو نشدند؛ حتی بعد از شنیدن توضیحات من! داشتم به خانه برمی ­گشتم که در کوچه­ ای چشمم به یک فروشگاه افتاد. با خودم گفتم دوباره شانسم را امتحان می­ کنم. وارد شدم. جوانی پشت ویترین ایستاده بود. موضوع گفت و گو را که مطرح کردم با تردید نگاهم کرد. تا تصمیم بگیرد، یک مشتری وارد شد. پرسیدم: موافقین؟ هنوز مصمم نبود؛ به جای اعلام موافقت، به صندلی گوشۀ فروشگاه اشاره کرد.

نشستم و بلافاصله وسایل کارم را از کیفم درآوردم که به محض رفتن مشتری، شروع کنم.

کارتون چیه؟

فروشندۀ محصولات بهداشتی و ظروف یک بار مصرف هستم.

چند ساله به این کار مشغولین؟

( حساب می ­کند.) هفت ساله.

چطور شد به این کار مشغول شدین؟

این کار؟ یا کلا کارو می­ گین؟ چون پروسۀ خاصی داره کار کردن. من دانشجو بودم سال 87. اینجا مغازۀ دوستمه. یه مدت یه جایی در زمینۀ کابینت کار کرده بودم. اینجا هم نمایشگاه کابینت بود؛ نمونه داشتن و سفارش می ­گرفتن. دو سال با دوستام اینجا کار کردم. دوستای یکی دوساله نیستیم؛ 25 ساله باهاشون دوستم. مثل مغازۀ خودم می­ مونه. بعد بچه­ ها جدا شدن. ما موندیم.

اجاره می دین؟

نه. از خانوادۀ دوستام اینجا هستن.

شریکین؟

نه. به اون صورت؛ یه تایمی میا­ن با شرایط مالی مشخص شده.

چند سالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

30 سالمه. دانشجوی همزمان رشتۀ کامپیوتر و موسیقی بودم توی دو دانشگاه مختلف ولی اومدم اینجا جذب کار شدم وهر دو رو گذاشتم کنار. ول کردم؛ چون فوتبال هم بازی می ­کردم. یه جورایی توی فوتبال به اون چیزی که می ­خواستم نرسیدم. بعد از یه مدت که به قول معروف به دهن ­مون شیرین اومد ول کردیم.

شما که داشتین توی دانشگاه درستون و می ­خوندین؛ چرا اینکه توی فوتبال به جایی نرسیدین، ذهنیت شما رو نسبت به درس منفی کرد؟

چون فوتبال ­و خیلی دوست داشتم. هر کس درسش تموم می­ شه می ­ره دانشگاه؛ این روال عادیه؛ ولی فوتبال جزو علایق اصلی من بود.

به کامپیوتر و موسیقی علاقه نداشتین؟

کامپیوتر، رشتۀ تحصیلیم بود؛ موسیقی هم همین طور. توی دانشکده جامع علمی- کاربردی موسیقی می­ خوندم؛ هم تئوری پاس می –کردم، هم عملی. اما وقتی اومدم توی بازار کار به قول معروف، مزه پول رفت زیر دندونم و بی­ خیال درس شدم.

خانواده مخالفتی نکردن؟

چرا،خیلی...( آن قدر آرام و با آرامش و بدون هیچ هیجانی تعریف می­ کند که اصلا" منتظر شنیدن این جواب نبودم.) ولی به قول معروف، زیاد اهمیت ندادم. خیلی مخالف بودن. شاید اشتباه کرده باشم ولی کلا" علاقۀ زیادی به درس نداشتم. موسیقی را دوس داشتم ولی چون به صورت تئوری بود سخت بود؛ شاید به خاطر همین ازش زده شدم؛ ولی چیزی که باعث شد بذارمش کنار، پول بود؛ اون موقع فکر می کردم که همه چی پوله.

الان دیگه فکر نمی ­کنین که همه چی پوله؟

توی این سالا  که من دارم کار می­ کنم، مخصوصا" زمانی که توی شغل فروشندگی هستم که خیلی عام ­تر از کار کابینته ( کابینت، شغل روتین نیست که مردم هر روز باهاش سروکار داشته باشن) با عامۀ مردم بیشتر سروکار داشتم؛ خیلی تجربه کسب کرده م؛ خیلی چیزا به دست آورده م. کلا" شاید توی زندگی بتونم خیلیارو نصیحت کنم. البته نصیحت که نه؛ چون خیلیا خوش ­شون نمی­ آد؛ شاید بشه گفت تو مسائل زندگی کمکشون کنم؛ مثلا" اگه دارن درس می­ خونن یا می­ خوان ازدواج کنن. چون حس می ­کنم تجربۀ زندگی زیاد به دست آورده م، اگه کسی که نیاز داشته باشه - به خصوص اگه آشنا باشه - بهش کمک می­ کنم.

(در گفتار و رفتار، خیلی آرام است؛ خیلی محجوب و کمی هم خجالتی. جوان خوش چهره­ای است با موهای کوتاه مدل ­دار. با دیدن او اصلا" فکر نمی  ­کنی جوانی باشد که از سروکار داشتن با مردم عادی، کسب تجربه کند.)

وقتی تحصیل و رها کردین از هر رشته چقدر خونده بودین؟

دو سال کامپیوتر خونده بودم تو دانشگاه پیام نور؛ موسیقی کمتر؛ یه سال. موسیقی، مقطع فوق دیپلم بود.

چقدرپول درمی­ آوردین که براتون شیرین شد؟

نمی­خوام بگم خیلی درگیر پول شدم؛ چون زیاد به درس علاقه نداشتم یه جورایی بی ­خیالش شدم. این یه زمینه بود که کمک کرد بی ­خیال درس بشم.

دوست داشتین کار دیگه­ای می ­کردین؟

صددرصد. من خودم علاقۀ زیادی به کار رستوران دارم. کار آزاد دوست دارم. کاری که به قول معروف" فیوریت " (مورد علاقه) باشه،سفره خانۀ سنتیه. خیلی علاقه دارم. کلا"کارم و با این تفکر دارم جلو می ­برم که یه روزی به این شغل برسم.

(خیلی ازعبارت "به قول معروف" در کلامش استفاده می ­کند. تا اینجای گفت و گو سه،چهار باری آن را آورده ­ام ولی از اینجا به بعد دیگرنخواهم آورد؛ شما هر جا که خواستید می ­توانید آن را در ذهنتان بگویید و خواندن را ادامه دهید.)

برنامه ­ریزی خاصی دارین که به اون شغل برسین؟

فعلا" برنامۀ خاصی ندارم؛ باید به سرمایۀ مشخصی برسم. از وقتی ازدواج کرده م، یه مقدار از فکرای آینده­ م کمتر شده. الان تمرکزم روی زندگیمه تا به شرایط آرمانی برسم و بدونم که می ­تونم این کارو بکنم؛ چون یکی از دغدغه ­هامه. حالا نه به این بزرگی که توضیح دادم؛ شاید پلۀ اول رستوران­ داری که می ­تونه یه ساندویچی باشه. هنوز جرقه­ هه نخورده ولی اون ایده، توی تفکرات زندگیم هست.  ادامه مطلب ...

اگر به فکر آینده نبودم نمی آمدم کار کنم

نمی خوام بیکار باشم!


دنبال دستفروشی می گردم که آدرسش را از دوستی گرفته ام. از کنار یک باجۀ بلیت فروشی رد می شوم. پسری بسیار جوان نشسته روی یک پیت حلبی و تکیه داده به باجه، سیگار و سکه برای تلفن می فروشد. چهرۀ محجوبش در ذهنم می ماند. سراغ دستفروش می روم ولی پیدایش نمی کنم. شاید بعد از ظهرها بساط می گذارد. برمی گردم. یکی دو نفری جلوی باجه ایستاده اند برای خرید سیگار.

جلو می روم و صبر می کنم که به مشتری هایش برسد، سلام می کنم. با تعجب نگاهم می کند. حق دارد. سیگار خریدن و سکه گرفتن که سلام کردن ندارد. فقط آشناهایش به او سلام می کنند. و او که مرا نمی شناسد. مقصودم را که می گویم تعجبش چند برابر می شود. وقتی روی لبۀ سکوی سیمانی می نشینم و وسایل کارم را حاضر می کنم، پنهانی خنده اش می گیرد. لبش را می گزد تا جلوی آن را بگیرد. شاید هیچ وقت فکر نمی کرده که روزی گزارشگری بخواهد با او صحبت کند.

***

چند سالتان است؟

19 سال.

چند وقت است اینجا هستید؟

یک سال و نیم.

قبلا" چکار می کردید؟

الان محصلم. سال آخر.

قبل از این کار به کار دیگری مشغول نبودید؟

چرا، تو کار تعمیر وسایل گازی بودم. وسایل گاز شهری مثل آبگرمکن، بخاری.

چه مدت در آن کار بودید؟

تقریبا" دو سال و نیم. چرا آن کار را ادامه ندادید؟

چون اون کار سرمایه می خواست سرمایۀ زیاد. تو مغازه نمی شد.

چه ساعت هایی کار می کردید؟

اون دو سال تابستون هر روز می رفتم. موقع مدرسه، صبح ها درس می خوندم بعد از ظهرها کار می کردم.

شما که در مغازۀ شخص دیگری کار می کردید احتیاجی به سرمایه نداشتید؟

زیر دست بودن فایده نداره. ( خیلی کوتاه وخلاصه جواب می دهد.)

چقدر حقوق می گرفتید؟

اون موقع چیزیش به من نمی رسید. خیلی می داد برجی 30 تومن می شد.

کار، درس خواندن شما را عقب نینداخت؟
چرا یک سال مردود شدم. یک سالم نرفتم. تعریبا" دو سال شد.
قبل از تعمیر وسایل گازی هم کار می کردید؟

نه.

وضع اقتصادی خانواده تان باعث شد که کار کنید؟

اول برای خودم بود وضعمون هم تقریبا" ضعیف بود. ( بلیت فروش از باجه بیرون می آید و با خنده می گوید:" از کارتن خوابی هات هم بگو." پسر جوان نگاهش می کند و بشدت می خندد.)

چند خواهر وبرادر دارید؟ بچه چندم هستید؟

با خودم پنج تا. دو تا پسر، سه تا دختر. خودم بچۀ دوم هستم. اون برادرم از من کوچیکتره.

درآمدتان را به خانواده می دهید؟

یه مقدار خرج خودم می شه، بقیه شو می دم.

شغل پدرتان چیست؟

آزاد، اونم تو همین بازار سیگار فروشاست.

خانواده از لحاظ اینکه کار کردن به درستان صدمه می زند، مخالفت نکردند؟

نه دیگه. گفتم بیام یک خرده کمک پدرم.

پدرتان چند سال دارد؟

42 سال.

کار کردن تصمیم خودتان بود یا خانواده؟

تصمیم خودم بود، خانواده ام چیزی نگفتند. گفتند هر کار می خواهی بکن.

منزل تان اجاری ای است؟

بله، برجی 40 تومن با حدود یک و نیم میلیون پیش.

بقیۀ خواهر و برادرهای تان درس می خوانند؟

بله، همشون. امسال کنکور دادید؟

نه، سال دیگه. امسال دیپلم گرفتم. سال دیگه پیش دانشگاهی می رم.

دیپلم را قبول شده اید؟

یک ترم دیگه باید واحد بگیرم. حدود هشت تا واحد مونده که باید پاس کنم. غیر حضوری هم می تونم.

رشتۀ دیپلم تان چیست؟

تراشکاری.

کارتن خوابی چی بود این آقا می گفت؟

( می خندد.) هیچی. شوخی می کنه.

برای تعمیر وسایل گازی چند ساعت کار می کردید؟

پنج ساعت. شیش ساعت. شب که می رفتم خونه دو ساعت درس می خوندم.

( با آمدن مشتری ها مرتب صحبت ما قطع می شود. بیشتر سیگار می خرند. آن هم نخی. مدتی که اینجا نشسته ام نمی بینم کسی سیگار پاکتی بخرد. برای سکه های تلفن هم مشتری دارد. غیر از دو ریالی، سکه های یک تومنی کوچک را هم که دیگر از رده خارج شده می فروشد. خریدار سکه وقتی می بیند یک تومن است شک می کند و می پرسد:" می شود با این سکه ها تلفن زد؟ " آنها را مطمئن می کند و پول سکه ها را می گیرد.)

دو ساعت کافی بود؟ وضع نمرات تان چطور بود؟

متوسط. اون موقع اول دبیرستان بودم زیاد موردی نداشت برام. می تونستم برسم.

وقتی این کار فروش سیگار را شروع کردید،چطور؟

بعضی موقع ها آقام می آد پیشم. کمکم می کنه. سال آخر بعضی روزها امکان داشتم کتاب می آوردم همین جا می خوندم.  ادامه مطلب ...