منظورتون چیه چه جوری؟
در پیاده رویی راه می روم و مثل یک شکارچی! دنبال مورد مناسب کارم می گردم. مرد مسنی چهارپایه ای روی سکوی سیمانی جلوی مغازه ها که مانند یک پله بالای پیاده رو ساخته شده گذاشته و روی آن نشسته. دو دست ورق بازی دستش است. مناسب کارم است ولی مرد جوانی با هیجان با او صحبت می کند. به راهم ادامه می دهم و می پیچم در اولین خیابانی که عمود به خیابان محل نشستن آن مرد مسن است. هنوز کمی جلو نرفته ام که به ایستگاه اتوبوسی می رسم. بهترین جاست چون همان طور که روی صندلی ایستگاه نشسته ام می توانم آنها را ببینم. بعد از چند دقیقه صحبت شان تمام می شود.
جلو می روم و بعد از سلام، داستانم را شروع می کنم. اول از همه از روی چهارپایه بلند می شود و آن را به من تعارف می کند. که قبول نمی کنم و با نشان دادن سکوی سیمانی می گویم: من همین جا می شینم. شما راحت باشین.
بعد از اینکه هر دو نشستیم می گوید:" اول از اینکه به من بگین چه سؤالایی دارین تا ببینم ما می تونیم جواب بدیم یا نه؟ "
***
حتما می تونین. چند سالِ تونه؟
67.
چقدر درس خوندین؟
9 قدیم. ( با اینکه قبول کرده مصاحبه کند ولی به سختی حرف می زند بی انرژی و سنگین. به طوری که نگرانم مبادا صدایش در ضبط گوشی اصلا قابل تشخیص نباشد. )
اهل کجا هستین؟ فقط یه کم بلندتر بگین که خوب ضبط بشه.
استان مرکزی.
تهران چند وقته آمدین؟
از بچگی تهران بودم.
( بخوام صادق باشم کمی گیج شدم. برای اطمینان خاطر خودم پرسیدم: ) استان مرکزی، تهران می شه؟
اراک. ( همین یک کلمه را در جواب می گوید. خشن نیست ولی انگار به زور حرف می زند! )
ادامه مطلب ...