پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

گفت و گو با مردم کوچه و خیابان

پشت چهره ها

برو تو زندگی

بجنگ با زندگی .....


از قبل در یکی از خیابان ها که محل گذرم است چند فروشگاه کنار هم دیده بودم که دست بر قضا تمام فروشنده هاشان زن بودند. امروز برای صحبت به همان خیابان می روم. در فروشگاه اول دو زن را می بینم که با هم صحبت می کنند. از آن می گذرم چون به تجربه دستم آمده که یکی در کنار دیگری راحت نیست که در مورد زندگیش حرف بزند. چندتای بعدی هم مشتری داشتند. در فروشگاه آخری تا می بینم از مشتری خبری نیست وارد می شوم.

سلام که می کنم می بینم لقمه ای غذا دستش گرفته. می گویم: بد موقع آمدم. می رم یه دوری می زنم تا شما ناهارتان را بخورید. بلافاصله با مهربانی و البته لقمه به دست جلو می آید و می گوید:" اتفاقا ناهارم تمام شده. داشتم این لقمه را می بردم به همکار بغلی بدم. " می گویم:  پس منتظر می شم برید برگردین. می گوید:" نه، دیگه این لقمه قسمت شماست. بگیرین نوش جان کنین. " از او صرار از من انکار ... دیدم هیچ جوره قبول نمی کند که لقمه را برای همکارش ببرد. خب، قبول کردم. فورا لقمه را در یک کیسه فریزری تمیز می گذارد و به من می دهد.

حالا تمام این لحظه ها می گذرد و من در شک و تردیدم که اصلا راضی می شود با من مصاحبه کند یا نه! وقتی موضوع کارم را می شنود به سادگی قبول می کند.

خوشحال با روشن کردن ضبطِ گوشیم سؤال ها را شروع می کنم. اما آن قدر آرام و آهسته حرف می زند که نگران می شوم موقع پیاده کردن متن مصاحبه اصلا کلمات قابل تشخیص نباشند. همین را می گویم ولی باز همچنان صدا بسیار پایین است.

خواهش می کنم که اگر اشکالی ندارد بروم آن طرف ویترین و کنارش بایستم شاید صدا بهتر ضبط شود. به فروشگاه که نگاه می کنم متوجه می شوم جوری چیده شده که هیچ راهی برای رفتن من به داخل فروشگاه نیست. با لبخند کم رنگی به لب ویترین را جا به جا می کند تا راه برای من باز شود.

قبل از ادامه ی مصاحبه، اول ضبط گوشی را برمی گردانم تا بشنوم همان دو سؤال و جواب اول چطور ضبط شده. حدسم درست است. آن قدر صدا پایین است که هیچ کلمه ای قابل شنیدن نیست. می گویم: شرمنده مجبورم از اول شروع کنم. شما هم سعی کنین بلندتر صحبت کنین.

می خندد و می گوید:" تو مدرسه هم وقتی معلم منُ صدا می زد تا درس جواب بدم می گفت چه عجب بلخره صداتُ شنیدیم!

***

چندی سالِ تونه؟

من 51 سالم است.

( بی اختیار با تعجب نگاهش می کنم ) اصلا بهتون نمیاد!

با خنده می گوید:" نه، این طورا هم نیست. "

اهل کجا هستین؟

من اهل تهران هستم. ولی پدر و مادرم زاده ی ... هستن.

یعنی شما تهران به دنیا آمدین؟

بله.

چقدر درس خوندین؟

من تا ترم چهار روان شناسی خوندم دانشگاه. به علت مشکلات زندگی نتونستم ادامه ی تحصیل بدم. تصمیم داشتم تا کارشناسی ارشد روان شناسی بالینی ادامه ی تحصیل بدم. ولی خب، نتونستم. متأسفانه مجبور به ترک تحصیل شدم.  ادامه مطلب ...

تهران قدیم

ازدواج در 11 سالگی ... اولین بچه در 14 سالگی!


امروز باز به همان محله ی قدیمی می روم. می خواهم شانسم را دوباره امتحان کنم و سری به دو مسجد محل بزنم. امروز هم جلوی مسجدها زنی نمی بینم. برمی گردم و همان طور که به طرف خانه ام می روم فکر می کنم کجا احتمال دارد که هم زن مسنی پیدا کنم که بخواهد حرف بزند و هم جایی باشد که بشود بیست دقیقه ای نشست و صحبت کرد.
در همین احوال هستم که ناگهان مغازه ای را می بینم که در آن زنی درحال جمع کردن جنس های مغازه است. روی شیشه هم کلمه ی حراج را می خوانم. در گوشه ی خالی شده ی مغازه هم زن دیگری را می بینم که روی یک چهارپایه نشسته است. به بهانه ی دیدن جنس ها داخل مغازه می روم. همین طور که نگاه می کنم زن فروشنده می پرسد:" چی می خوای؟ بگو شاید توی کارتن هایی که جمع کردم باشه. "
مجبور می شم باز موضوع کارم و اینکه دنبال زنان مسن می گردم را تعریف کنم و بپرسم: شما چند سالِ تهران هستین؟ می گوید که 30 سال است تهران آمده. سنش را که می پرسم و جوابش را می شنوم که 45 سالِ است می گویم: شما جوانید من قدیمی تر می خوام. با دستش زنی را که روی چهارپایه نشسته نشان می دهد و می گوید:" خب با ... خانوم حرف بزن. "
یک صندلی کنار چهارپایه است. روی آن کنارش می نشینم و از او می پرسم: از تهران قدیم تعریف می کنین؟ می پرسد:" برای چی؟ " باز موضوع کارم را توضیح می دهم. با خوشرویی می پرسد:" به چه درد می خوره؟ " لبخند می زنم و می گویم: آخه، من دوست دارم با مردم حرف بزنم. تا جمله ی من تمام می شود شروع می کند به تعریف که چند سال است تهران آمده. از او خواهش می کنم صبر کند تا گوشی تلفنم را دربیارم. می گوید:" حالا بذار اول بگم. بعد ..." می گویم: نه، از اول ضبط می کنم تا کار زودتر تمام بشه.
***
بگین چند سالِ تونه؟
من، 66 سال.
چقدر درس خوندین؟
کلاس چهارم نهضت رو خوندم.
اهل کجا هستین؟
همدان.
چند وقته اومدین تهران؟
56 سالِ.
کدوم محل آمدین؟
همین پایین هستم نرسیده به خیابان ( بلوار ) آرش.
اون موقع این محل چه جوری بود؟
اون موقع که من اومدم خیلی اینا همه خیابون بودن. ساخته نشده بودن. زمین خالی بود. تنها مغازه ای که شروع شد مغازه ی ما بود. مغازه مون هم نزدیکِ رو به روی پارچه سرای اِرَم. 

ادامه مطلب ...