ازدواج در 11 سالگی ... اولین بچه در 14 سالگی!
امروز باز به همان محله ی قدیمی می روم. می خواهم شانسم را دوباره امتحان کنم و سری به دو مسجد محل بزنم. امروز هم جلوی مسجدها زنی نمی بینم. برمی گردم و همان طور که به طرف خانه ام می روم فکر می کنم کجا احتمال دارد که هم زن مسنی پیدا کنم که بخواهد حرف بزند و هم جایی باشد که بشود بیست دقیقه ای نشست و صحبت کرد.
در همین احوال هستم که ناگهان مغازه ای را می بینم که در آن زنی درحال جمع کردن جنس های مغازه است. روی شیشه هم کلمه ی حراج را می خوانم. در گوشه ی خالی شده ی مغازه هم زن دیگری را می بینم که روی یک چهارپایه نشسته است. به بهانه ی دیدن جنس ها داخل مغازه می روم. همین طور که نگاه می کنم زن فروشنده می پرسد:" چی می خوای؟ بگو شاید توی کارتن هایی که جمع کردم باشه. "
مجبور می شم باز موضوع کارم و اینکه دنبال زنان مسن می گردم را تعریف کنم و بپرسم: شما چند سالِ تهران هستین؟ می گوید که 30 سال است تهران آمده. سنش را که می پرسم و جوابش را می شنوم که 45 سالِ است می گویم: شما جوانید من قدیمی تر می خوام. با دستش زنی را که روی چهارپایه نشسته نشان می دهد و می گوید:" خب با ... خانوم حرف بزن. "
یک صندلی کنار چهارپایه است. روی آن کنارش می نشینم و از او می پرسم: از تهران قدیم تعریف می کنین؟ می پرسد:" برای چی؟ " باز موضوع کارم را توضیح می دهم. با خوشرویی می پرسد:" به چه درد می خوره؟ " لبخند می زنم و می گویم: آخه، من دوست دارم با مردم حرف بزنم. تا جمله ی من تمام می شود شروع می کند به تعریف که چند سال است تهران آمده. از او خواهش می کنم صبر کند تا گوشی تلفنم را دربیارم. می گوید:" حالا بذار اول بگم. بعد ..." می گویم: نه، از اول ضبط می کنم تا کار زودتر تمام بشه.
***
بگین چند سالِ تونه؟
من، 66 سال.
چقدر درس خوندین؟
کلاس چهارم نهضت رو خوندم.
اهل کجا هستین؟
همدان.
چند وقته اومدین تهران؟
56 سالِ.
کدوم محل آمدین؟
همین پایین هستم نرسیده به خیابان ( بلوار ) آرش.
اون موقع این محل چه جوری بود؟
اون موقع که من اومدم خیلی اینا همه خیابون بودن. ساخته نشده بودن. زمین خالی بود. تنها مغازه ای که شروع شد مغازه ی ما بود. مغازه مون هم نزدیکِ رو به روی پارچه سرای اِرَم.